eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
آتش زدی به جانِ جهانی چه کرده‌ای؟! با آن نگاه نافذِ آتش به اختیار؟! است و نبودنت..... سلام ✋ ‍🌹دایی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز سکوی پرواز 09.mp3
4.04M
9 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣وضو می گیری،میری سر سجاده ات... درست همون جا روبروی چشمان تو، خدا وهمه اهل آسمون،با اشتیاق منتظرت ایستادند. ❤️با اشتیاق، سر قرار حاضر شو. استادشجاعی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅برای تحقق مهارت «کوچک کردن سختی ها» چند روش وجود دارد: 1⃣ یادآوری سختی‌های بزرگتر: 💫فشار زیاد یک حادثه را می توان از راه مقایسه نمودن آن با سختی های بزرگ تر، کاهش داد. توجّه به سختی ها و مصیبت های بزرگ تر، اندازه سختی وارد شده را کوچک می کند و همین امر، موجب کاهش تنیدگی و فشار روانی می گردد. ❇️امام صادق(ع) می‌فرماید: «هر گاه به مصیبتی گرفتار شدی مصیبت فقدان پیامبر خدا(ص) را به یاد آور که مردم به مصیبتی همانند آن دچار نشده‌اند و به مصیبتی همانند آن دچار نخواهند شد».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙حجت الاسلام رفیعی 💢فقط ۲ روز دیگه زنده ای!! چیکار میکنی؟؟ 🔸کوتاه و شنیدنی👌 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
47.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ویژه | پیشواز 👤 شاهکار ◾️ رفته رفته ناله‌ی مظلوم دارد میرسد ◾️ مادری با کودک‌معصوم دارد میرسد 🏴 سَردَر این خانه‌ها با ما و پرچم با خودت ◾️ دسته‌ی سینه‌زنی با ما ولی دم با خودت 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🇮🇷🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت پنجاه و یکم فصل چهارم نبرد تا آزادی خرمشهر(۱۱) چپیده بودیم توی هم، با اسلحه و مهمات و یک دل پر امید برای شکستن خط دشمن و رسیدن به خرمشهر. جای زخمم به دلیل فشار و تراکم بچه‌ها در نفربر می‌سوخت. چاره‌ای نبود. باید تحمل می‌کردم. رسیدیم به پشت خاکریز بلندی که جلوی آسفالت شلمچه به بصره بود. آنجا هم کارستانی بود دیدنی‌تر از حماسه درگیری با تانک‌ها در گرمدشت. چند گردان مسیر را به اندازه عبور دو سه گردان باز کرده بودند. عراقی‌ها در سمت راست مقاومت می‌کردند. در روبرو یعنی همان نهر و روستای "خین"، میان نخلستان‌ها پناه گرفته بودند. سریع از نفربرها ریختیم بیرون به اشاره بلدچی‌ها رفتیم به سمت کانون درگیری در جلوی جاده و سمت نخلستان‌ها. می‌توانستم همانجا حداقل ۲۸۰ تانک عراقی را بشمارم که در چپ و راست جاده تا نخلستان‌ها و تا نهر خین پراکنده بودند. ساعت ۱۰ صبح درگیری به اوج رسید. عده‌ای از بچه‌ها با تیر مستقیم تانک‌ها به شهادت رسیدند. باید مثل دو تجربه‌ی درگیری قبلی با تانک‌ها، خودمان را به آنها می‌چسباندیم. رفتیم نخلستان را دور زدیم و از پشت قاطی نخلها شدیم. تانک‌ها گیج و سردرگم بودند و ما از همین فرصت استفاده کردیم و با نارنجک افتادیم به جان‌شان. در این دو ساعت درگیری تعداد شهدا و مجروحان ما زیاد بود. دشت پر بود از شهید و مجروح و تانک‌های آتش گرفته عراقی. ارتشی‌ها جانانه می‌جنگیدند. مسئول گروهان ما هم یک ارتشی بود. با او رسیدیم به خاکریزی جلوی روستای خین. نیروها پشت خاکریز آرایش گرفتند و چند نفر شدیم برای پاکسازی رفتیم داخل روستا. مدرسه‌ای داشت سه کلاسه و خشتی که رنگ و بوی عراقی گرفته بود. این از شعارهایی که روی تابلوی سردر مدرسه نوشته شده بود و از و هم از نقشه‌هایی که روی دیوار مدرسه نصب شده بود معلوم بود. نقشه‌های عراقی که خوزستان را با نام‌های عراقی ضمیمه استان بصره کرده بودند. اسم خرمشهر را گذاشته بودند محمره سوسنگرد را خفاجیه آبادان را عبادان و اهواز را الأحواز آنقدر غرق نقشه شدم که مسئول گروهان سرم داد کشید: "مگر آمده‌ای اینجا درس بخوانی!؟" توجهی به حرفش نکردم اما از کلاس زدم بیرون. خمپاره‌ای سوتی کشید و روی دیوار خشتی مدرسه نشست. من صاف ایستادم. فرمانده گروهان دوباره عصبانی شد: "چرا نمی‌خوابی!؟" خواستم بگویم پهلویم زخمیست، حاضر جوابی کردم: "دوست ندارم بخوابم" بلند شد و یک سیلی روی صورتم خواباند. شاید احساس وظیفه می‌کرد اما به من خیلی برخورد. آن‌قدر صورتم داغ شد که یقه‌اش را گرفتم و گفتم: "اصلا به تو چه!؟" معاون گروهان میانجی شد و ما را جدا کرد. فرمانده گروهان که هنوز عصبی بود گفت: "تو که اینقدر ادعا داری بیفت جلو!" گفتم: "به خاطر همین کار اینجا آمده‌ام." جلو رفتم. اما راه نیفتاده بودیم که خمپاره‌ی دیگری آمد و انگار بین ما سه نفر منفجر شد... ◀️ ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا