eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز سکوی پرواز 62.mp3
3.74M
۶۲ ❣با نمــــاز، لحظاتی در آغوش خدا آرام می گیری! و این هم آغوشی آرام و مهربانت میکنه، درست شبیه خـ❤️ــدا. اگر مهربانتر شدی... یعنی نمازت، داره بالا می بَرَدِت
1_7264382340.mp3
14.24M
🎙حاج ابوذر روحی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت نامه شهید فلسطینی که بلای جان صهیونیست ها شد. شهید التمیمی پس از انجام عملیات اردوگاه شعفاط 👇👇 من عدی التمیمی ساکن اردوگاه شهدای شعفاط هستم. عملیات من در ایست بازرسی شعفاط قطره‌ای از دریای خروشان مبارزه (ملت فلسطین) بود. من می دانم که دیر یا زود شهید خواهم شد و همچنین می دانم که با این عملیات فلسطین را آزاد نکردم. اما این عملیات را در حالی که هدف واضحی پیش روی خود ترسیم کرده بودم، انجام دادم. آن هدف این است که عملیات من صدها جوان را تشویق می‌کند تا پس از من اسلحه به دست بگیرند. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔰 | مراسم قرائت در شهدای گمنام کوه خضر نبی(ع) 💠 با نوای مداحان اهل بیت 🔻پنجشنبه ۲۷ مهر ساعت ۲۱:۰۰ با ما همراه باشید👇 قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضرنبی(ع)
هدایت شده از قم آنلاین
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پخش زنده کاروان بزرگ خودرویی و موتوری عاشقان مبارزه با صهیونیسم در قم و استقبال از نمایندگان جنبش حماس و جهاد اسلامی.
🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و ششم فصل نهم من، مهتاب، مین(۱۶) باز خندید با همان ملاحت همیشگی گفت: "تو که راهکارت قفل شده؟" گفتم: "آره یه قفل خاطرجمع!" گفت: "قرار است تا ماه در نیامده و مهتاب نزده، امشب ما هم راهکارمان را قفل کنیم." گفت: "انشاءالله راهکار شما هم قفل خواهد شد!" گفت: "تیم شناسایی را من باید جلو ببرم! علی جان! تنهایم! با من می‌آیی!؟" این درخواست را با معصومیت و مظلومیت عجیبی بیان کرد. نمی‌دانم چرا آن جمله‌ای که در جوانرود گفته بود به یادم آمد: "قرار نیست اینجا اتفاقی بیفتد!" علی پاره تن من بود می‌دانست نمی‌توانم از او جدا باشم لحن ملتمسانه‌ی او آتشم زد گفتم: "چرا نیایم عزیزم! من تو را به جبهه آورده‌ام. به واحد آورده‌ام. حالا رهایت کنم؟!" همانجا از محمود حمیدزاده معاون واحد اجازه گرفتیم او هم موافقت کرد دم غروب، قبل از حرکت، دیدم علی محمدی گوشه‌ای نشسته و زیارت ناحیه مقدسه را می‌خواند صورتش پر از اشک بود و بی صدا گریه می‌کرد باز به دلشوره افتادم؛ "خدایا! نکند امشب خبری باشد و این جا اتفاقی بیفتد؟!" با خودم درگیر بودم دلم نمی‌خواست؛ نه خودم به این گشت بروم و نه علی و همراهانش اما انگار دهانم کلید شده بود اذان نشده بود که پشت تویوتا نشستیم تا از مقر اطلاعات به خط برویم داخل تویوتا بچه‌ها اسم هم را صدا می‌زدند و می‌گفتند: "برای شادی روح شهید (مثلاً) قربانی صلوات!" و همه صلوات می‌فرستادند طعم این شوخی هم با شوخی‌های معمول قبل از گشت متفاوت بود. ظاهرا می‌خندیدم ولی ته دلم شور می‌زد به خط که رسیدیم، حسین جعفری که قبلاً با علی محمدی و سایر اعضای تیم این مسیر را آمده بود، گفت: "برادر خوش‌لفظ! من دیشب خوابی دیده‌ام که خیلی نگرانم کرده!" پرسیدم: "چه خوابی؟!" گفت: "خواب دیدم که با علی محمدی به گشت رفتیم. شب‌هنگام آسمان سرخ شد! به حدی که چشم همه اعضای تیم به بالا بود. چیزی مثل ابر سرخ در هم می‌پیچید. من نمی‌دانستم چیست؟ از علی‌محمدی پرسیدم: در آسمان چه خبر است!؟ گفت: هر کس بتواند نوشته داخل سرخی آسمان را بخواند، شهید می‌شود. پرسیدم: مگر چه نوشته است!؟ گفت: شهادتین!! جعفری که این خواب را تعریف کرد، باز به هم ریختم. دیگر یقین کردم که قرار است اتفاقی بیفتد پرسیدم؛ "خواب را برای علی تعریف کرده‌ای؟" گفت: "آره! ولی گفته به کسی نگویم!" ناخواسته یاد نادر فتحی افتادم... و یاد آن خواب... و اینکه نادر هم گفته بود؛ خوابم را برای کسی تعریف نکن!!!... زیر ارتفاع ساندویچی رسیدیم تاریک بود جلو رفتم و گفتم: "علی جان! وقت نماز است. نماز را بخوانیم؟" فکر کردم بعد از نماز او را از این گشت منصرف کنم باورم نمیشد او که در تمام عمرش حتی یک دقیقه نماز اول وقت را به تاخیر نمی‌انداخت، گفت: "بعد از شناسایی نماز می‌خوانیم." گفتم: "الان اول وقت است!؟" گفت: "محاسبه کرده‌ام؛ مهتاب ساعت ۱۰ و ۱۷ دقیقه بالا می‌آید. باید قبل از مهتاب از میدان مین رد شده باشیم." گفتم: "علی جان! چند بار زمان مهتاب وسط میدان مین بوده‌ایم و اتفاقی نیفتاده. اصلاً گاهی مهتاب کمک می‌کند که روی مین نرویم." لبخندی زد و گفت: "من و مین و مهتاب با هم کنار نمی‌آییم!" راه افتادیم علی جلو بود تخریب‌چی پشت سرش من، جعفری و قوی‌دست هم با فاصله پشت سر آنها در تاریکی با حسین جعفری به هم نگاه می‌کردیم به گام‌های مصمم علی محمدی هر از گاهی می‌نشست مادون می‌کشید و به راه می‌افتاد از میدان مین اول رد شدیم خودم را به او رساندم و پرسیدم: "تا کجا می‌خواهی پیش برویم!؟" گفت: "تا جایی که قرار است گردان را شب عملیات پیش ببرند." گفتم: "من شنیده‌ام که شب های قبل فقط تا اینجا آمده‌اید!" گفت: "شما همین جا بمانید. من و قربانی جلوتر می‌رویم. اگر تا ۱۰:۱۵ نیامدیم، شما برگردید." تا آن موقع از علی حرف دستوری نشنیده بودم. مجال بحث نبود تصمیمش را گرفته بود که آن شب هر طور شده تا زیر سنگرهای ارتفاع ساندویچی برود همین که خواست راه بیفتد آهسته دستش را گرفتم و انگشترش را درآوردم و انگشتر خودم را به او دادم همان لبخند زیبا را برای آخرین بار در چهره‌ی او دیدم دلواپس شده بودم علی حتی اسلحه هم با خود نبرد اگر به کمین می‌افتاد.... ◀️ ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣سرِ هر پاسدار 15هزار ، سرِ کاوه 2میلیون ! ♦️خاطره ای شنیدنی از فرمانده لشکر 24 ساله ، شهید "محمود کاوه" 🌹به مناسبت سالروز عروجش در کردستان 🕊شادی روح بلندش صلوات
امشب است... ولی گمان نکنم به روضه کربلا نیازی داشته باشید... با تصاویر غزه همه دلها چند روزه که کربلایی شده😭😭 یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی...😭😭😭 منتظر بیداری ماست 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا