eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد فوادیان م.ف ۶آبان.m4a
30.23M
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 پنجمین هفته از برگزاری درس "" در مسجد حضرت فاطمه‌الزهرا علیهاالسلام. شرح آیه‌ی شریفه‌ی ۲۰۰ سوره آل‌عمران؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ درخدمت استاد فوادیان بسیار شنیدنی، یادگرفتنی و کاربردی شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲ بخاطر کیفیت عذرخواهم 🔸🌺🔸-------------- قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی @khademyaran_mahdavi
💢صفحه اول روزنامه‌های یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بای ذنب قتلت ؟؟؟ واقعا به کدامین گناه اینطور به خاک و خون کشیده می شوند! 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2_144189956012984821.pdf
3.36M
🔺سیزدهم آبان به رنگ غزه 🔹سرمقاله 1115 ✍️مهدی سعیدی - جریان شناس 📝امروز نیز آنچه در غزه در حال رقم‌خوردن است، ورق دیگری از جنایات آمریکایی‌ها و نوچه‌های صهیونیستی آنان است که مردمان مظلومی را محاصره کرده و در طول روزهای اخیر، آنان را به خاک و خون کشیده‌اند. راهپیمایی 13 آبان امسال باید سالروز وحدت یکپارچه ملتی باشد که خود را حامی ملت‌های مظلوم جهان و در صدر آنها ملت مظلوم غزه می‌داند و در دفاع از مظلوم و ایستادگی در برابر ظالم با هیچ زیاده‌خواهی معامله نمی‌کند. 🔗 متن کامل را بخوانید
من به شما پشت میزهایی که خونبهای هزاران شهید به خون خفته است می‌گویم و از شما می‌خواهم که فقط برای اسلام کار کنید نه برای مقام، چون مقام ارزش انسان را پایین می‌آورد کسانی بودند که دم از بزرگی و ریاست و منیت می‌زدند ولیکن زمین خوردند و شما هم اگر بخواهید برای مقام کار کنید، فورا زمین خواهید خورد پس بیایید برای اسلام کار کنید تا اسلام پشتیبان شما باشد شما از اسلام حمایت کنید و اسلام هم از شما. 💠 برشی از وصیتنامه 🌷شهید علی‌اصغر صفرخانی🌷 فرمانده گردان شهادت لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) شهادت: قلاویزان عملیات کربلای ۱❤️ ❤️ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰پویش ملی 🚩به مناسبت ۱۳ آبان روز ملی استکبار ستیزی ✅️موضوعات: 🔹️کاپیتولاسیون 🔸️کشتار دانش آموزان در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۷ 🔹️تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ 🔸️استکبار ستیزی ملت ایران 🔹️ارتباط و پیوند استکبار ستیزی و دفاع از ملت مظلوم فلسطین ✅️برنامه ها: 🔸️اجرای سرود با مضامین فوق به ویژه دفاع از ملت مظلوم فلسطین 🔹️اجرای نمایش 🔸️اکران فیلم های مستند و سینمایی 🔹️ایجاد ایستگاه های فرهنگی 🔸️زیارت قبور شهدای دانش آموز و عهد با شهدا 🔹️زنگ استکبارستیزی و آتش زدن پرچم اسراییل و آمریکا 🔸️تولید انیمیشن، موشن، کلیپ، عکس نوشته و ... 🔹️و ایده ها  و خلاقیت های دیگر که شما آن را می سازید. 🔺️️از برنامه های اجرایی فیلم های کوتاه صد ثانیه ای تهیه و با هشتک در گروه فتح قله ها ارسال بفرمایید. 🔻️به آثار برتر هدایای ارزنده ای توسط معاونت فرهنگی هنری بسیج استان قم اهدا خواهد شد. 🔰لینک ارسال آثار شما خواهران بزرگوار جهت پیوستن به پویش حتما با هشتگ ارسال و قبل از ارسال توضیحات را مطالعه بفرمایید: https://eitaa.com/joinchat/2801599001C6a3b688e02 🔰لینک ارسال آثار شما برادران بزرگوار جهت پیوستن به پویش حتما با هشتگ ارسال و قبل از ارسال توضیحات را مطالعه بفرمایید: https://eitaa.com/joinchat/2766078489Cde71d16d78 ☀️ @roshanaqom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 شهیدی که زمین با او حرف میزد! ﴿شهیدی که تسبیح موجودات وجمادات رامیشنید﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و چهاردهم فصل دهم؛ نبرد فاو ۵ چند روزی همراه بچه‌های واحد در همدان بودیم هفته بعد به جنوب رفتیم اردوگاه شهید محرمی کنار کارون همه چیز عوض شده بود حتی ارکان لشکر حاج حسین همدانی به فرماندهی لشکر قدس گیلان منصوب شده بود به جای او حاج مهدی کیانی از فرماندهان قدیمی جنگ به سمت فرماندهی لشکر معرفی شده بود حاج مهدی هم چند نفری را از بچه‌های زبده و قدیمی جنگ با خود آورده بود همه برای عملیاتی بزرگ آماده می‌شدند در واحد ما، در عین آمادگی برای رزم، محیط ترکیبی از اوج معنویت و گریه و شوخ طبعی و خنده بود یک روز جلوی چادر واحد نشسته بودیم که علی‌آقا گفت: "حالا که لثه‌ات خوب شده، بلند شو با یکی از این تازه واردها کشتی بگیر! ببینم هنوز هم قلچماقی یا نه!؟" طرف آدم تنومندی بود. با تن و هیبت کشتی‌گیری چند دقیقه باهاش قاطی کردم یک آن زدمش زمین خودم هم باورم نمی‌شد علی‌آقا در گوشی گفت: "خیلی به خودت نناز! این کشتی یک امتحان از تو بود و صد تا از او! که نشان بدهد چقدر مرام پهلوانی دارد! اگر اراده می‌کرد ظرف چند ثانیه ضربه می‌شدی اما نخواست! من هم همین را می‌خواهم. اگر منم منم داشت کار او در این واحد سخت بود!" علی‌آقا صبح‌ها به جلسه فرماندهی می‌رفت و عصرها قبل از نماز، رزمایش می‌گذاشت. چند نفر از جمله من ور دستش بودیم با گرینوف، کلاش و حتی آرپی‌جی به نیروهای فرضی شلیک می‌کردیم علی‌آقا وقتی به سمت نیروهای مثلاً در میدان مین گیرکرده، تیراندازی می‌کرد، تیرها به فاصله کمی از بالای سرشان رد می‌شد این قابلیت فقط در او بود انصافاً ما به جای نیروها می‌ترسیدیم گاهی می‌گفتیم: "علی آقا! نخورد به بچه‌ها!" می‌خندید و می‌گفت: چیزی نمی‌شود! بچه‌ها باید حس واقعی پیدا کنند و ترسشان بریزد." البته بودند کسانی که از همین جا مسیرشان را از اطلاعات عملیات جدا می‌کردند. هوای سرد جنوب و آغاز زمستان بود از همدان کدو آورده بودند چسبیده بودم به چراغ والور که قابلمه پر از کدو روی آن می‌جوشید یکباره مصیب مجیدی داخل چادر آمد با نگرانی گفت: "علی‌آقا! فرمانده لشکر گفت؛ نیروها را بردارید و بیایید جلو! ظاهراً اتفاقی مثل اتفاق عملیات بدر افتاده بود!" علی‌آقا که انگار منتظر این حرف بود، گفت: "یالا بچه‌ها بجنبید! همه سلاح بردارید و سوار شوید!" حس پنهانی به من می‌گفت؛ "عکس العمل علی‌آقا مقابل حرف مصیب مجیدی عادی بود!" حتماً این موضوع سرِکاری است! همه آماده شدند مثل همان شب عاشورایی بعضی گوشه‌ای نشستند و وصیت‌نامه نوشتند علی آقا جلوی جمع ایستاد و صحبت‌های آخر را با بچه‌ها کرد سخنانی خطاب‌گونه و احساسی! من دوباره برق شیطنت را در چشمان علی دیدم همه راه افتادند علی دید من به بخاری چسبیده‌ام، گفت: "خوش‌لفظ! راه بیفت!" گفتم: "من نمی‌آیم! آمادگی شهادت ندارم! خیلی ترسیده‌ام! جا زده‌ام!" علی‌آقا مرا بهتر از خودم می‌شناخت، گفت: "بلند شو! برای بچه‌ها سوال درست نکن! یالا پاشو!" گفتم: "من شهادت زورکی نمی‌خواهم! چطوری بگویم که ترسیده‌ام!" علی مطمئن شد که من دستش را خوانده‌ام آمد جلو و گفت: "لامصب! وقتش رسید، نشانت می‌دهم!" مشتی به گرده‌ام کوبید و رفت جلوی چادر خنده‌ام گرفت گفتم: "رفتید! ما را هم شفاعت کنید!" شب از نیمه گذشته بود و خبری از بچه ها نبود من بودم و کدوهایی که پخته و آماده خوردن بودند پتو را روی شانه‌ام انداختم و رفتم سراغ کدوها ساعت ۳ شب بچه‌ها برگشتند از سر و صورت و لباس‌هایشان آب می‌چکید تا مرا دیدند گفتند: "بدجنس! از کجا فهمیدی سرکاریست و نیامدی!؟" تعریف کردند که علی‌آقا با مصیب و چند نفر، همه آنها را داخل آب انداخته‌اند و مجبورشان کرده‌اند که با شنا برگردند عده ای هم که شنا بلد نبودند، مانده‌اند تا یاد بگیرند دم صبح بقیه هم آمدند مثل بید می‌لرزیدند شوق خوردن کدوی داغ داشتند اما کدام کدو!!! افتادند دنبال من من هم فرار 🔗 ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلام حق تعالی