eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و پانزدهم نبرد فاو ۶ از آن وقت بچه ها به منطقه رفیّع در جنوب شهر بستان رفتند منطقه‌ای مردابی با آبراه‌هایی پر از نی و گاومیش‌هایی رها و آزاد طبیعت وحشی و پر از پرنده هورالهویزه نشان می‌داد که اینجا از آن حیث آتش و حضور دشمن با هورالعظیم و جزیره مجنون متفاوت است لذا آتش زیادی هم نبود همین مسئله امنیت نسبی ایجاد می‌کرد که دسته دسته غازها و اردک‌های وحشی از جایی به جای دیگر پرواز کنند حتماً شناسایی و عبور از آبراه‌ها نیز به همین میزان بی‌دردسر بود شناسانی به سمت برکه‌ای به نام اُزیم آغاز شد سخت‌ترین کار، حرکت خاموش با بلم‌های چوبی سه نفری بود که با یک حرکت پاروزنی اشتباه به چپ یا راست وارونه می‌شد و بلم‌چی‌ها داخل آب می‌افتادند حالا فهمیدم که علی‌آقا چرا اینقدر اصرار بر آموزش شنا و غواصی دارد چند بار به گشت رفتیم هر بار پیدا کردن مسیر معمایی بود تهل‌ها جزیره‌های ریز و درشت و خشکی بودند که جابجا می‌شدند گاهی با جابجایی یک تهل یک آبراه بزرگ و فراخ به اندازه یک نهر باریک و بسته می‌شد و گاهی برعکس گاهی تهل‌ها به هم می‌چسبیدند و آبراه را می‌بستند اصلاً شکل محیط هنگام رفت و برگشت کاملاً متغیر و متفاوت می‌شد آنجا به دلیل تغییرات پیاپیِ محیط، استفاده از قطب‌نما و هیچ ابزار دیگری جواب نمی‌داد لذا در همان بدو ورود به هور گم می‌شدیم و برمی‌گشتیم اضافه بر مشکلات مشترک همه نیروهای اطلاعاتی، زخم سالکی در پای چپم پیدا شد اوایل توجهی نکردم اما زخم کم‌کم آنقدر عمق پیدا کرد که گوشت پایم را به اندازه زخم یک تیر سوراخ کرد چاره‌ای نبود آب دشمن سالک بود باید از هور پرآب دور می‌شدم بعد از چند روز، بر پای دیگرم هم زخم سالک افتاد دکتر گفت: "این زخم با گزش پشه آغاز می‌شود مسری است و به شدت عفونی اگر درمان نشود به استخوان می‌زند و به قطع پا می‌رسد." مدتی قرنطینه بودم روزی چند تا آمپول که باید به شکل دایره‌ای دور زخم تزریق می‌شد کار تزریق با یکی از نیروهای واحد بود که اصلیتی عراقی داشت و جای خالی محمد عرب را به خوبی پر کرده بود او آمپول را رگباری دور زخم تزریق می‌کرد سه نفر دست و پایم را می‌گرفتند تا تکان نخوردم صدای ناله‌ام به حدی بود که علی آقا چند بار گفت: "تو با این حال و روزت نمی‌توانی به گشت بروی! اینجا هم که منطقه‌ای مردابی است! پس برو همدان" چند روز همانجا در قرنطینه ماندم کمی داروها اثر کرد پایم را با پلاستیک بستم و کم کم به راه افتادم به علی آقا گفتم: "می‌خواهم به گشت بروم!" خندید و به تلافی شیطنت آن شب گفت: "ما اینجا آدم مهیای شهادت می‌خواهیم. تو که گفتی آمادگی‌اش را نداری!؟" چند روز بعد خودش آمد سراغم: "بیا با عربهای بومی حور به شناسایی برو با حبیب مظاهری و صادق نظری" ◀️ ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلام حق تعالی
حدیث روز
درس بزرگان
درس شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا