🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۵۴م
📒 فصل دوازدهم
🔶🔸پارههای تنم در شلمچه ۳.
آن شب با دلهره و اضطراب به صبح رسید
فردایش فرمانده گردان سالار آبنوش گفت:
"سوار شو! باید برویم پیش فرمانده لشکر و توجیه شویم. امشب نوبت ما برای عملیات است."
پرسیدم: "کجا؟!"
گفت: "یک جای سخت! جلوی نهر جاسم! بچهها آنجا روی دژ هستند و عراقیها مقابلشان داخل نخلستانها. دژ چند شب پیش تسخیر شده ولی عراق فشار زیادی میآورد تا به هر قیمت آن را پس بگیرد."
گفتم: "تنها عمل میکنیم!"
گفت: "نه! لشکر ۱۰ سیدالشهدا هم کنار ما عمل میکند سمت چپ هم که به اروند میرسد؛ لشکر ۹ بدر هستند. اما عمده نیروهای ما روی دژ مستقر شدهاند. ما از آنجا باید بزنیم و برویم تا عمق نخلستان."
دو نفری حرکت کردیم
به خرمشهر رسیدیم
از آنجا به موازات اروند رود و از سمت جاده شلمچه به بصره به یک شهرک تازه آزاد شده به نام دوعیجی رسیدیم
شهر وضعیتی غیرقابلتوصیف داشت
در یک چشم انداز میشد صدها خودرو، موتور، تانک و نفربر را دید که سوخته بود
دوعیجی زیر آتش عراقیها به تلی از خاک تبدیل شده بود
بوی سوختن لاستیک، باروت و خون دماغ را میازرد.
سالار آبنوش گفت: "تیپ ۲۱ امام رضا این جا را آزاد کرده ولی خیلی سخت و دشوار!!!"
در خروجی شهرک یک ساختمان محکم بود که فرمانده لشکر و شبکه مخابرات در آن مستقر بودند
ساختمان یک ریز زیر آتش بود
اگر کسی به اندازه چند دقیقه بیرون میماند بیتردید ترکش میخورد
وارد ساختمان شدیم
از دیوارها گونیهای سنگری تا سقف بالا رفته بود
حاج مهدی فرمانده لشکر میدانست که در مرحله اول سه گروهان بودیم و حالا دو گروهان
از من پرسید:
"جنگیدن داخل نخلستان را با بچهها کار کردهاید؟"
گفتم: "تا حدی بله!"
گفت:
"شما باید از جایی که گردان ۱۵۵ گرفته عبور کنید. گام اول پاکسازی نخلستان روبروی دژ است."
از روی نقشه شکل مانور دو گروهان ما را نشان داد
چارهای نبود فقط باید از روی نقشه توجیه میشدیم و حداکثر از طریق خط خودی نقطه مقابل خودمان را میدیدیم که مجال همین کار هم تا شب نبود
به ابوشانک برگشتیم
به بچهها اعلام کردیم که بعد از نماز مغرب راهی خط میشویم
بچهها وسایل شخصیشان را تحویل دادند و تجهیزات رزمشان را آماده کردند
من هم با وجود دست زخمی قادر به گرفتن اسلحه نبودم
یک بیسیمچی کنارم بود و یک پیک به نام سرابی
تمام تمرکزم را بر کنترل وسایل و تجهیزات بچهها گذاشتم
با بیشترشان صحبت کردم
خیلیها تعجب میکردند که از تفنگ، فشنگ، نارنجک تا بیلچه و حتی به پوتینهای آنها حساسم ولی خودم از سر ناچاری کفش کتانی پوشیدهام که آن را هم عباس علافچی به پایم میکرد و من چقدر از او خجالت میکشیدم؛ خدا میداند!
دم غروب بچهها جلوی ساختمانهای گلی روستا به خط شدند
برایشان سخنرانی کردم:
🔗 ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
دعای فرج آقا امام زمان (عج)
فراموش نشود.
التماس دعا
هدایت شده از قرارگاه خادمیاران مهدوی
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
از #امام_مهدی ارواحنافداه:
فَما یَحْبِسُنا عَنْهُمْ اِلاّ ما یَتَّصِلُ بِنا مِمّا نَکْرَهُهُ وَلا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ
تنها چیزی که بین ما و امام جدایی میاندازد سبک زندگی ماست
سلسله مباحث
#سبک_زندگی_منتظرانه
درخدمت استاد
حجةالاسلام علمایی
موضوع: نماز و مناجات در زندگی منتظران
مسجد حضرت علیبنابیطالب علیهماالسلام
جمعه یکم دی پس از نماز عشا
بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود استان قم
🔸🌺🔸--------------
قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی
@khademyaran_mahdavi
#سلام_امام_زمانم
ای نبض زمان؛
زمانه دلگیر شدهاست...
برگرد که ظهورتان
دیر شدهاست....