🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۶۱م
📒 فصل دوازدهم
🔶🔸پارههای تنم در شلمچه ۱۰.
دنبال یک وسیله بودیم که به ابوشانک برگردیم
هیچ خودرو یا موتوری از سنگینی آتش دشمن جرات ایستادن نداشت
یک کمپرسی توجهم را جلب کرد
به سمتش رفتم
ولی ایکاش نمیرفتم و آن صحنه را نمیدیدم
آن طرف کمپرسی یک لودر با بیل شهدا را برمیداشت و داخل کمپرسی میریخت
حتماً نیرویی نبود که آنها را تخلیه کند
اگر بود باران آتش این فرصت را از آنها میگرفت
وقتی به ابوشانک رسیدیم حال حضرت زینب در شام غریبان برایم تداعی شد
اگر در مرحله اول عملیات ۱۲۰ نفر رفتیم و ۴۵ نفر برگشتیم؛ این بار از ۱۲۰ نفر فقط ۹ نفر مانده بودیم
آنقدر دلم تنگ شده بود که حتی گریه هم نمیکردم
بغضی گلوگیر راه نفسم را بسته بود
حیرت و بهت بر جانم مستولی شده بود و بقیه هم مثل من بودند
چند نفری از گروهان دوم هم برگشتند، اما نه حال دعا بود و نه سفره وحدت
تصویر حنابندان بچهها در شب عزیمت یکییکی مقابل چشمم آمد
تکتک آنها پارههای تن من بودند که پیکرهایشان در خط مانده بود
یاد سهرابی و بهادربیگی که افتادم سر به نخلستان گذاشتم
تنها میان نخلها بلندبلند گریستم
بمباران بیسابقه شهرها همزمان با عملیات کربلای ۵ آغاز شده بود
دشمن برای شکستن اراده مردم و ایجاد تشویش و نگرانی در میان رزمندگان دیوانهوار همدان را بمباران میکرد
هر روز خبر میرسید که بسیاری از مردم به کوه و بیابان پناه بردهاند و آنها که ماندهاند روزی دوسه بار بمباران میشوند
برای من از دست دادن بیشتر نیروهایم در مرحله دوم عملیات کربلای ۵ به قدری سنگین بود که هیچ خبری از خانواده نمیگرفتم
فقط دلم خوش بود که جعفر در کنار آنهاست
چند روز بعد از طرف فرماندهی دستور آمد که برای سازماندهی جذب نیروی جدید میتوانیم به همدان برویم
چندان تمایلی به رفتن نداشتم اما علاءالدین حبیبی و حاجیمختاران از تدارکات آمدند و گفتند:
"علی! در همدان شایعه شده که همه نیروهای گردان ۱۵۴ شهید شدهاند!خوب است سری به خانه بزنی."
وقتی به خانه رفتم خوشحال شدم که خانواده شهر را ترک نکردهاند
با اینکه شایعه بود من هم جز شهدای گردان هستم اما مادرم باور نکرده بود
او به جعفر گفته بود میدانم علی همین روزها میآید
یک روز در همدان بودیم که شهر دو مرتبه بمباران شد
شرایط حتی برای سرکشی به خانواده شهدا فراهم نبود
لذا به پیشنهاد حاجیمختاران و علاءالدین حبیبی برای سرکشی به مجروحان به شهرهای اصفهان و شیراز و یزد رفتیم
حاجیمختاران هنوز عزادار محمد بود
کمتر از ۴۰ روز از شهادت پسرش میگذشت
ولی میخواست روحیه خراب مرا احیا کند:
"چقدر توی سپاه نان و سیب زمینی بخوریم؟! برویم یک چلوکبابی دلی از عزا در بیاوریم ."
پرسیدم: "به چه حساب؟!"
گفت: "خیرات برای پسرم محمد."
بعد از دیدن مجروحان یک راست از شیراز عازم جنوب شدیم و به پادگان شهید مدنی دزفول رفتیم
تا آمدن نیروهای جدید فرصت مناسبی بود که از شر خونابه و عفونت دستم خلاص شوم
صبح و بعدازظهر پنیسیلین میزدم تا حسابی چرکها خشک شد
حالا فقط یک انگشت نیم بند داشتم که با آن میشد ماشه تفنگ را چکاند
چند روز بعد؛ ۱۰ اتوبوس پر از نیرو آمد
شوروحال و جنبوجوش باز به تن مرده پادگان برگشت
عباس علافچی هم همراه آنها بود
فرمانده گردان ما حاج رضا زرگری با تنی زخمی دوباره علم فرماندهی گردان را بر دوش گرفت
با ساختار جدید عباس، فرمانده یک گروهان شد و من فرمانده گروهان دیگر و محمد جهانی به جای عباس معاون من شد
🔗 ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
سلام رفقا
خوبین ان شاالله
خواستم بگم ۳۰ سال دیگه اگه دزد🥷 خونمونو بزنه، یا توی خیابون یکی خفتمون کنه 🗡🔪⚔و زنگ بزنیم پلیس👮♂🚔
پلیس میگه نیرو نداریم و فرداش یا پس فرداش برا بررسی ماجرا میاد🤨
یا شایدم رییس پلیس منطقه مون یه افغانی باشه یا یه بنگلادشی که بزور دو کلمه فارسی میگه
یا مثلاً تو اسانسور 🚠گیر کنیم و زنگ بزنیم اتش نشانی 🚒 و بگن فعلا نیرو نداریم😔
یا فاضلاب محله بزنه بیرون 🤮😷 و ب شهرداری زنگ بزنیم و بگن نیرو نداریم فعلا صبر کنید 😡😡🤯
خونه سالمندانم 👨🦳👩🦳ک نیرو نداره بریم حداقل خیالمون راحت باشه
تازه پولم 💵 نداریم ، حقوق بازنشستگی هم یا نمیدن یا خیلی کم میدن چون کشورمون نیروی کار و درامدزا نداره و صندوق های بازنشستگی ورشکسته شدن ⛔️⛔️⛔️
فک نکنی شوخیه هاااا عین واقعیته فقط کمی دوره ک با یه چشم بهم زدن میاد🕖
و ما خواب تشریف داریم😴🥱
اونوقت خانومای ۳۰سال دیگه باید نفری ۵-۶ تا بچه بیارن تا ۱۲۰ اینده مشکل نیروی کار حل بشه، اما اون خانوما نمیتونن چون خودشون بخشی از نیروی کارن و فرصتشو ندارن
الان فقط و فقط من و تو میتونیم این مشکل رو حل کنیم
نگو سنم زیاده، بچه میخوام چیکار، پول نداریم، مستاجریم، حوصله نداریم، خدا ب من ۲_۳تا داده ب اونی ک نداده بده، بچم بزرگه، خجالت میکشم و....... ببین همه ما مسئولیم هم بخاطر خودمون هم اون یه دونه دونا بچه ای ک زندگیمونو پاش گذاشتیم در واقع اونم با این وضعیت 👀 آینده روشنی نداره
عزیزدلم هرکدوممون ۴ تا بچه👶👶 بیاریم مشکل حل شده هاااااااااا
فک نکن این حرفها دروغه و جهت ترساندن، ۳۰ سال دیگه از این حرفها وحشتناک تره و کار از کار گذشته😔😩
الان وقت ناز کردن و کلاس اومدن و پیش کشیدن مشکلات اقتصادی و...... نیست
مثل مادری ک یه دونه بچه شو راهی جبهه کرد و مادری ۴ بچه داد در راه اسلام و این کشور ، نگفت خون دل خوردم تا بزرگش کردم !!! گفت فدای علی اکبر حسین
عزیزم شیر زن امروز تویی بسم الله بگو ، بگو فدای علی اصغر حسین
تو هم سهمتو برای اسلام و کشورت و خودتو بچه هات بده.......
و بدون بی شک« ان تنصر الله ینصرکم»
#فرزندآوری
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ