eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
هـــــم خودشان خاڪے بودند و هم لباس هـــــایشان ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 " بسم رب الشهداء والصدیقین " خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند ✍️ امروز اسفندماه سالروز عروج ✨🕊 🌷 والامقام 🌷 زینبیه، مسجد حضرت زینب "علیها السلام" است، 🌷 ڪہ در چنین روز ی 🌷 شدند داود یزدانیان محمدجعفر ربانی نژاد نجم الدین آزادی نارنج جعفری 🌷 سالروز 🌷 آسمانی شدنتان 🌷 مبارڪ باد ... همچنین یادی می کنیم از یزدانیان و ربانی نژاد با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
17.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 و چهارم_اسفندماه بدینوسیله از شهیدان و ربانی نژاد بابت ارسال سپاسگزاریم . یاد شهداء ذکر 🔹-با-لینک-کانال می باشد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
از سمت چپ ۱- شهید محمد جعفر ربانی نژاد ۲-شهید محمد حسین ربانی نژاد شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ طوری کنید کِه اگر روزی زمان عج فرمودند: " یه سرباز میخام☝️ بفرمایند ؛ فلانی بیاید " سربازی کِه هیچ‌ نداشته باشه بدردِ اقا نمیخوره.. برید جسمانیِ خودتون رو ببرید بالا✅ مومن باشید.. همراه با آمادگیِ جسمانی...♥️✨ شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد همه شهداء .....🕊🌷🕊 ⬅️ از خانواده های معزز شهدای محل درخواست داریم با ارسال کلیپ، خاطره ، زندگی نامه ،عکس های با کیفیت و..ـ جهت آشنایی بیشتر محله با شهیدشان ، خادمان خود را همراهی نمایند . ضمن اینکه گروه رسانه مسجد آمادگی دارد تا با خانواده های معظم شهدای محل بصورت حضوری مصاحبه داشته باشد، لطفا با اعلام آمادگی خود، گروه رسانه را همراهی نمائید. 🆔 @ya110s "اجرتان با سرور و سالار شهیدان" 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ با خوشحالی گفتم: «عمه‌جون شمایین؟ از کجا فهمیدین؟ کی بهتون خبر داد؟» عمه‌ام باشتاب خودش را به من رساند. بغلم کرد و گفت: «خوبی عمه‌جون؟ الهی عمه به قربونت بشه. آقامصطفی زنگ زد گفت بچه به دنیا اومده و شما بیمارستانی، آدرس بیمارستان رو پرسیدم و سریع خودم رو رسوندم پیشت.» با دیدن عمه‌ام بغضم ترکید و در بغلش های‌های گریه کردم. گفتم:« عمه غریبی سخته! توی زابل اگه کسی سر و کارش به بیمارستان بیفته، خیلی‌ها برای تبریک یا ابراز هم‌دردی میان ملاقات. مخصوصاً وقتی بخواد بچه‌ای به دنیا بیاد. اگه الان زابل بودم خواهرام و خانم‌داداشام به نوبت بالای سرم بودن.» عمه‌ام گفت: «غصه نخور عمه، مبادا شیر جوش بدی به بچه‌ات، من رو هم با هزار التماس و درخواست راه دادن، بیمارستانِ خصوصی که نیست.» عمه‌ام یک جعبه شیرینی آورده بود. باز کرد و به هم‌تختی‌ها و پرستارها تعارف کرد، بعد بچه را بغل کرد و گفت: «ماشاءالله ماشاءالله خدا ببخشه برات. اسمش رو چی گذاشتی؟» گفتم: «چندتا اسم انتخاب کردیم. هنوز قطعی نشده.» گفت: «بدت نیاد ها، بچه‌ات کپی باباشه!» گفتم: «اتفاقا یکی از خوش‌شانسی‌های مرد اینه که بچه‌اش شبیه خودش بشه.» ساعت نزدیک یازده بود که مادر آقامصطفی آمد. پرسیدم: «آقامصطفی کجاست؟» گفت: «داره کارهای ترخیصت رو انجام میده.» لباس‌هایم را پوشیدم. بچه‌ام را بغل کردم. سری به علامت خداحافظی تکان دادم و از زایشگاه بیرون آمدم. آقامصطفی پایین پله‌ها ایستاده بود. با دیدن من به‌سرعت بالا آمد، دستانش را باز کرد و بچه را در آغوش کشید. در پایین آمدن از پله‌ها کمکم کرد و از بیمارستان آمدیم بیرون. سوز سردی می‌وزید. مادرش بچه را گرفت و چادرش را کشید روی صورت بچه. نشستیم داخل ماشین و رسیدیم خانه. پدرشوهر و خواهرشوهرهایم به نوبت بچه را بغل می‌کردند و دربارۀ اینکه شبیه کیست نظر می‌دادند و قربان‌صدقه‌اش می‌رفتند. سارا گفت: «چشای خُمارش به داداشم رفته!» سعیده گفت: «ابرو‌های مشکیِ پرپشتش به عمه‌اش رفته!» مادر آقامصطفی گفت: «صورت کشیده و بینی بلندش به پدربزرگش رفته!» آقامصطفی گفت: «از قدیم گفتن حلال‌زاده به دایی‌اش میره.» همه خندیدند. بعد با دقت به نوزاد نگاه کرد و ادامه داد: «اشتباه نکنم وقار و خان‌منشی‌اش به جد مادری‌اش رفته.» آقامصطفی بچه را به‌آرامی در بغلم گذاشت و پرسید: «خانم! اسم آقازاده رو چی گذاشتی؟» من سکوت کردم. در عوض افراد خانواده هر کدام اسمی انتخاب کرده بودند. قرار شد اسم‌ها را بگذارند لای قرآن. پدر آقامصطفی قرآن را آورد و اسم‌ها را گذاشت لابه‌لای صفحات آن و آقامصطفی باز کرد. «طاها» درآمد. انتخاب سعیده بود، خواهرشوهر کوچکم. آقامصطفی زنگ زده بود به مادرم. شب نشده مادرم با کلی بار و بندیل از راه رسید. گفته بودم جا نداریم. غیر از تخت و کمد همه چیز خریده بود. کالسکه، نی‌نی‌لای‌لای، لباس، کفش، شیشه و پستانک. فقط ناراحت بود که چرا زودتر خبرش نکرده بودیم. مدام می‌پرسید: «همراه داشتی؟ کسی بود بالای سرت؟ بلد بودی بچه رو شیر بدی؟» گفتم: «مادرجان تنها نبودم نگران نباش.» آقامصطفی که متوجه شد دلخورم، گفت: «زن‌عمو دیشب که بهتون زنگ زدم زینب‌خانم رو تازه برده بودم بیمارستان. گفتند تا زایمانش خیلی مونده. می‌دونید که بیمارستان‌های دولتی فقط دو ساعت در روز ملاقات دارن. اونجا جایی برای من نبود. توی بخش همه خانم بودند. شب هم بود. برای همین رفتم حرم و برای زینب دعا کردم. ساعت سه برگشتم از اطلاعات سؤال کردم، اما گفتند که هنوز وقتش نرسیده. باز رفتم حرم. ساعت شش دوباره اومدم بیمارستان. این بار مژدگانی خواستند. پرسیدم میشه ببینم‌شون؟ پرستار رفت و برگشت و گفت که خانم‌تون خوابه. بیدارش کنم؟ گفتم نه دوباره برمی‌گردم. اومدم خونه. خسته بودم. خوابم برد.» مادرم گفت: «آقامصطفی درست میگه بیمارستان‌های دولتی جایی برای همراه ندارن، به‌خصوص همراه مرد. اگه من بودم یک ملحفه می‌انداختم پای تختت تا صبح همون‌جا می‌نشستم. به قول پرستارها همراه اگه می‌خواست بخوابه خونه‌اش می‌خوابید. وقتی میاد بیمارستان باید بیدار باشه. حالا عیب نداره. انشاءالله برای بچه بعدی‌ات خودم میام.» بااینکه از توضیحات آقامصطفی قانع شده بودم ولی احساس می‌کردم در قلبم خلأیی ایجاد شده است. آن‌قدر ضعیف و بی‌حوصله شده بودم که از دیدن مادرم و هدایایی که آورده بود، شاد نشدم. ⬅️ ادامه دارد ..... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷