eitaa logo
امام زادگان عشق
93 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 بزن بسیجی 😊 نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» پاسخ می‌دهد: «نه، همینجا می‌خوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی. و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند. رزمندگان اسلام 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
۳۵ گاهی می‌رفتیم خانۀ دوستان یا فامیل یک ساعتی می‌نشستیم و بعد برمی‌گشتیم. گاهی می‌رفتیم تا طرقبه، بستنی می‌خوردیم. بالاخره با پولی که داشتیم دیوارهای یک اتاق و هال چیده شد. سقفش را موقتاً آکاسیو انداخت و ما جل و پلاس‌مان را جمع کردیم و رفتیم خانۀ خودمان! سقف پایین را سوراخ کرده بود و یک سیم برق و یک لولۀ آب و یک شیلنگ گاز کشیده بود تا بالا. شیلنگ گاز را با گچ محکم کرده بود که پا نخورد و خطری ایجاد نکند. آن سال، تابستان خیلی گرمی را تجربه کردیم. دیوارها گچ نداشت. سقف هم که نازک و پر از روزنه بود. صبح‌ها با اولین اشعه‌های نور خورشید بیدار می‌شدیم. خانه‌مان بیشتر شبیه آلونکی بود که روستاییان کنار جالیزهایشان می‌سازند. اواخر تابستان بود. یک شب رفته بودیم مهمانی. پسردایی آقامصطفی با نگرانی زنگ زد: «کجایین؟ هوا رو دیدین؟ آسمون خیلی دلش پره. برید خونه‌تون یه فکری به حال اسباب و اثاثیه‌تون بکنین.» آمدیم روی ایوان. دیدیم رگباری تند، مثل مهمانی ناخوانده از راه رسید. گفتم: «آقامصطفی! زندگی‌مون رو آب بُرد!» آقامصطفی زنگ زد به پدرش و گفت: «بابا بی‌زحمت وسایل برقی ما رو از برق بکشین!» بعد به من گفت: «بارون خیلی شدیده. نمی‌تونیم جلو آب رو بگیریم. بریم خونه هم کاری از دست‌مون برنمیاد. فقط ناراحت می‌شیم. این ناراحتی رو بعداً هم می‌تونیم بچشیم، پس به روی خودت نیار. بذار مهمونی تموم بشه بعداً میریم.» دیدم راست می‌گوید. شیری است که ریخته، جمع‌شدنی نیست. صبورانه نشستیم به انتظار شام. شام خورده و نخورده بلند شدیم. وقتی رسیدیم خانه، باد قسمتی از فیبرهای سقف را برده بود. تا ساق‌پاهایمان در آب بودیم. بعضی وسایل پلاستیکی‌مان روی آب شناور بودند. رخت‌خواب‌ها و لباس‌هایمان خیس شده بود. داخل وسایل برقی‌مان آب رفته بود. انگار سیل آمده بود. نمی‌دانستیم بخندیم یا گریه کنیم. آقامصطفی با خاک‌انداز آب‌ها را بیرون می‌ریخت و سعی می‌کرد با جملات طنز، سختی‌هایی که پیش رو داشتیم را به سُخره بگیرد. با خنده‌ گفت: «خانم من اگه جای تو بودم، فردا صبح بلیت می‌گرفتم می‌رفتم خونۀ مادرم. تا یکی دو هفته هم این طرف‌ها آفتابی نمی‌شدم.» بعد در حالی‌که صفحۀ مانیتور را خشک می‌کرد، ادامه داد: «بد هم نشد ها! یک خونه‌تکونی اساسی و اورژانسی نصیب‌مون شد. تا حالا این طفلی‌ها مخصوصاً وسایل برقی‌مون یک شست‌و‌شوی حسابی نکرده بودن!» گفتم: «اگه از این همه خوشبختی خفه نشده باشن خوبه!» گفت: «راستی خوب شد یادم اومد. بِرم دوربین فیلم‌برداری رو بیارم. این صحنه‌ها باید همیشه به‌یادمون بمونه. بعدها که به سر و سامونی رسیدیم و ثروتی داشتیم، هر چند وقت یک بار این فیلم‌ها رو نگاه کنیم، یادمون بیاد که ما هم یک روز مثل مستضعفین زندگی می‌کردیم. از اینکه چه‌طور بودیم و حالا به کجا رسیدیم، مغرور نشیم. بعضی‌ها بودن که مسافرکشی می‌کردن، حالا که خونه‌ای دارن ما رو تحویل نمی‌گیرن، باید برگردن به زندگی گذشته‌شون که کی بودن حالا چی شدن!» رخت‌خواب‌هایمان خیس‌خیس شده بود. نه فرشی برای نشستن داشتیم نه جایی برای خوابیدن. تا یک ماه درگیر بودیم. وسایل را شستیم. خشک کردیم. خیلی اذیت شدیم. آقامصطفی گفت: «هر زن دیگه‌ای بود، جیغ و داد می‌کرد، ناسازگاری می‌کرد، قهر می‌کرد، من انتظار هر نوع برخوردی رو از تو داشتم، ولی تو صبورانه تحمل کردی.» تا باران بعدی آقامصطفی درزهای سقف را با پشم شیشه گرفت. روی آکاسیو‌ها ایرانیت انداخت. شیبش را درآورد و شد شبیه سقف خانه‌های شمال. یک روز که مهمان داشتیم بعد از رفتن مهمان‌ها مادرشوهرم آمد بالا. نگاهی به سقف بی‌آجر و بی‌ایزوگام، به دیوارهای بدون‌گچ و به آشپزخانۀ بی‌کابینت انداخت. با تأسف گفت: «صاحب‌خونه شدین نه؟ اگه همون خونه‌ای که رهن کرده بودین رو خالی نمی‌کردین بهتر نبود؟ می‌دونین که حقوق بازنشستگی ما هم اون‌قدری نیست که کمکی به شما بکنیم. خودتون شاهد هستین که هنوز قسط‌های جهاز سارا تموم نشده، داریم برای سعیده جهیزیه درست می‌کنیم. با این وجود، ما نمی‌تونیم ببینیم شما توی این شرایط زندگی می‌کنین. یه باغ داریم که قصد فروشش رو نداشتیم. می‌خواستیم نگهش داریم برای شما‌ها، برای بچه‌هاتون که در آینده توش ویلایی بسازین. جایی برای تفریح داشته باشین، اما تو این شرایط من صلاح می‌بینم که بفروشیمش و این طبقه رو تکمیل کنیم. تا اون موقعِ بهتره رفت و آمدهاتون رو کمتر کنین، حداقل با غریبه‌ها. اجازه ندین هر کسی ببینه شما چه‌طور زندگی می‌کنین.» ⬅️ ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
سلام جشن میلاد موذن کربلا حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام و بزرگداشت روز جوان سخنران:حجةالاسلام هاشم‌پور مداح: حاج حسن اسداللهی، کربلایی محمد محمدی ۴شنبه ۴فروردین/پس از نماز عشا زیرزمین مسجد حضرت زینب علیهاالسلام هیئت ابناءالحیدر جوانان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
69 خداوند مهربان به هر کسی علاقه پیدا کنه، امتحان رو یه جوری میگیره که بتونه پیروز بشه... 💕🌹❤️ و خدا نکنه که پروردگار عالم به کسی غضب بکنه...؛ جوری ازش امتحان میگیره که دیگه پیروز نشه... حتما شکست خواهد خورد... نابود خواهد شد... ⚠️ همیشه باید مراقب باشیم ظلمی نکنیم که خداوند به ما غضب بکنه... اگه به خاطر ستمی که به دیگران کردیم، آه و ناله کسی پشت سرمون باشه، خدا غضب میکنه و روی خودش رو بر میگردونه... آدم خیال میکنه که حالا یه فحشی هم به فلانی دادیم مگه چی میشه! 💢 انگار حواست نیست که این همه گرهی که توی زندگیت افتاده به خاطر همون فحشی بود که دادی! همون تحقیری بود که فلان فامیلت رو کردی! 😒 ⭕️ خصوصا طرف مقابل هر چقدر آدم پاک تر و مومن تری باشه، اثرات وضعیش خیلی بیشتر خواهد بود... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠آشنا به نظر می رسی !! یک بار از ماموریت برمی گشتم ، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم . از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم ، راننده ی تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من می کرد . به او گفتم : چیه ؟ آشنا به نظر می رسم ؟ باز هم نگاهم کرد، گفت : شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید ؟ گفتم : من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت : ماخودمون اینکاره ایم ، شما می خواهی مرا رنگ کنی ؟خندیدم و گفتم : من سردار سلیمانی هستم.باور نکرد . گفت : بگو به خدا که سردار هستی! گفتم : به خدا من سردار سلیمانی هستم . سکوت کرد ، دیگه چیزی نگفت . گفتم : چرا سکوت کردی ؟ حرفی نزد . گفتم : زندگیت چطوره ؟ با گرانی چه می کنی ؟ چه مشکلی داری ؟ جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت : اگه تو سردار سلیمانی هستی ، من هیچ مشکلی ندارم . 💢 نقـل مستقیم خاطره از شهید حاج قاسم سلیمانی 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
75.Qiyama.07-15.mp3
2.5M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸 🌸 💐- 7-15💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿 هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
نمی‌گم روزتون شهدایی که‌ خیریسٺ به‌ کوتاهی‌ روز می‌گویم عاقبتتان‌_شهدایی که‌ خیریست به‌ بلندی سرنوشت سلام ✋ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا