#پسرک_فلافل_فروش |
#تریاک
#قسمت_هشتم
ایام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجیبی در این کشور رخ میداد. دستور رسیده بود که بسیجیها برنامه ایست و بازرسی را فعال کنند. بچه های بسیج مسجد حوالی میدان شهید محلاتی برنامه ایست و بازرسی را آغاز کردند. هادی با یکی دیگر از بسیجیها که مسلح بود با یک موتور به ابتدای خیابان شهید ارجمندی آمدند. این خیابان دویست متر قبل از محل ایست بازرسی بود. استدلال هادی این بود که اگر مورد مشکوکی متوجه
ایست و بازرسی شود یقینا از این مسیر می تواند فرار کند و اگر ما اینجا باشیم میتوانیم با او برخورد کنیم. ساعات پایانی شب بود که کار ما آغاز شد. من هم کنار بقیه نیروها اطراف میدان محلاتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود که یک خودروی سواری قبل از رسیدن به ایست بازرسی توقف کرد! | بعد هم یکدفعه دنده عقب گرفت و خواست از خیابان شهید ارجمندی فرار کند. به محض ورود به این خیابان یکباره هادی و دوستش با موتور مقابل او
قرار گرفتند. دوست هادی مسلح بود. راننده و شخصی که در کنارش بود، هر دو درب خودرو را باز کردند و هریک به سمتی فرار کردند. هادی و دوستش نیز هریک به دنبال یکی از این دو نفر دویدند. راننده از نرده های وسط اتوبان رد شد و خیلی سریع آن سوی اتوبان محو شد! اما شخص دوم وارد خیابان ارجمندی شد و هادی هم به دنبال او دوید. اولین کوچه در این خیابان بسیار پهن است، اما بر خلاف ظاهرش بن بست می باشد. این شخص به
خیال اینکه این کوچه راه دارد وارد
آن شد.
من و چند نفر از بچه های مسجد هم از دور شاهد این صحنه ها بودیم. به سرعت سوار موتور شدیم تا به کمک هادی و دوستش برویم. وقتی وارد کوچه