eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸🍃🇮🇷🍃🌸🍃🌸🍃 انقلاب است، است، است... دهه‌ی فجر چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مبارک 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
بیستم ناپیدا با لباس خلبانی و چشمانی بسته وارد روستای دیوالان می‌شویم. صدای انبوه جمعیت را می‌شنوم که به طرفم هجوم می‌آورند. کومله در بین مردم تبلیغ کرده و می‌گوید: «‌آی مردم یکی از خلبانای مزدور رژیم رو دستگیر کردیم. این نامرد قاتل گاو و گوسفندای شماس.» جمعیت خشمگین به طرفم هجوم آورده و می‌خواهند انتقام گاو و گوسفند کشته‌شده‌شان‌ را از من بگیرند. زن‌ها‌ با چوب‌ها‌ی بلند و سیاه نانوایی به جانم می‌افتند. پیرزنی می‌گوید: «‌بزنین این پدرسوخته و نامرد رو. گاو زردم رو کشته!» دیگری با دسته بیل توی سرم می‌زند و می‌گوید: «‌قاتل بی‌رحم، چرا بُزم رو کشتی؟» آن یکی می‌گوید: «‌قاطرم رو سقط کردی، خدا لعنتت کنه، نامرد!» خون از سر و رویم جاری می‌شود و پناهگاهی ندارم. با چشمان بسته دور خودم می‌چرخم و زمین می‌خورم. از داغ گاو و گوسفند و بزشان تو سر و کله‌ام‌ می‌زنند و نفرینم می‌کنند. کتک می‌خورم و فحش‌ها‌ی آبداری نصیبم می‌شود. از بعضی حرف‌ها‌یشان خنده‌ام‌ می‌گیرد. بچه‌ها‌ به طرفم سنگ پرتاب می‌کنند و کیف می‌کنند. ‌یک ساعتی در بین جمعیت خشمگین می‌چرخانند و حسابی تبلیغ می‌کنند و بد و بیراه می‌شنوم. عاقبت از پله‌ها‌یی بالا می‌روم و درون اتاقی جا می‌گیرم. از صدای حضار می‌فهمم که جمعیت زیادی گرداگردم نشسته است. یکی از نیروهای کومله می‌گوید: «‌خسته شدی، تکیه بزن به دیوار.» همین که به سمت عقب متمایل می‌شوم تا به دیوار تکیه بزنم، تعادلم بهم خورده و لنگ‌ها‌یم هوا رفته و از پشت می‌افتم. صدای قهقهه در گوشم می‌پیچد که مسخره‌ام‌ می‌کنند. می‌فهمم سر به سرم گذاشته‌اند‌ و دیواری پشتم نیست. صدای خنده حضار آزارم می‌دهد و خودم را جمع و جور کرده و می‌فهمم وسط اتاقی نشسته‌ام‌. نمی‌دانند کُرد هستم و فحش‌ها‌ی آبداری به زبان کردی نثارم می‌کنند. بعد از ساعتی دست و چشمانم را باز می‌کنند و تازه می‌بینم داخل مسجد روستای دیوالان نشسته‌ام‌ و مردم گرداگرم جمع‌اند. نان و دوغی برایم می‌آورند و می‌خورم. راه‌ها‌ و مناطق جغرافیایی را به خوبی در حافظه‌ام‌ می‌سپارم. هنوز نفهمیده‌اند‌ با سپاه همکاری داشته‌ام‌. دوباره حرکت کرده و از دیوالان خارج می‌شویم و از کنار روستای آغلان عبور کرده و مسیر رودخانه «برده‌سور» را در پیش می‌گیریم. پیاده و دست‌بسته از راه‌های باریک و مالرو می‌گذریم و قله‌ها‌ و کوهپایه‌ها‌ را پشت سر گذاشته و غروب به نزدیک روستای برده‌سور می‌رسیم. با خاله غنچه و بچۀ بغلم راهی روستاها می‌شدیم و دنبال رد و اثری از سعید می‌گشتیم. به روستاهایی که مقر کومله آنجا دایر بود می‌رفتیم و پرس‌وجو می‌کردیم. با ترس و لرز وارد مقرهای دموکرات و سایر گروهک‌ها‌ی ضد انقلاب می‌شدیم و درباره سرنوشت سعید سؤال می‌کردیم. شایعات زیادی می‌رسید و هر روز نگران سرنوشت سعید بودیم. یکی می‌گفت: «‌اعدامش می‌کنن.» یکی می‌گفت: «‌براش زندان بریدن.» می‌ترسیدیم مام‌رحمان یا مرد دیگری از اقوام را با خودمان ببریم. چون به مردها انگ می‌زدند و فوری آن‌ها‌ را دستگیر می‌کردند و بدبختی بیشتر می‌شد. علی بود که او هم مواظب بچه‌ها‌ و خواهرانش در منزل بود. با خاله غنچه دائم سرگردان و آواره روستاها بودیم. با زحمت خودمان را به روستای میرآباد رساندیم. گفتند سعید آنجا زندانی است. وقتی به مقر کومله رفتیم، علی عبدالی مسئول زندان اجازه ملاقات نداد. علی عبدالی و رحمت بانه‌ای‌ و محمد شریف امینی حرف‌ها‌ی ناشایستی به زبان آوردند که ناراحت شدم. در واقع متوجه منظورشان نمی‌شدم ولی از طرز رفتار ناپسندشان ناراحت بودم. منظورشان این بود که خواهر و برادر می‌توانند با هم ازدواج کنند. من در یک خانواده مذهبی تربیت شده بودم که این مطالب آزارم می‌داد. چشم‌ها‌ی هیز و بدنظری داشتند و سعی می‌کردم توی چشمشان‌ نگاه نکنم. می‌خواستند هر کس را که با نظام جمهوری اسلامی ‌سر و سری دارد به نحوی تحقیر کنند و به او ضربه‌ای‌ بزنند. حالا این ضربه روحی، جسمی‌، مالی یا حیثیتی و اخلاقی بود فرقی نمی‌کرد. گفتند: «‌تو دروغگویی و باسوادی. چرا با ما همکاری نمی‌کنی؟ ما برای خلق کُرد می‌جنگیم. شمام باید با ما همکاری کنین. عوامل رژیم رو لو بدین تا نابودشون کنیم. تو هم با شوهرت همدستی و معلم دولتی، چرا به بیگانه خدمت می‌کنی؟» گفتم: «‌یه خانوداه نیاز به سرپرست داره، خوب ملت ایرانم نیاز به سرپرست و رهبر داره. شما چرا با تمام ملت ایران می‌جنگین؟ رهبر ایران امام خمینیه و همه ازش اطاعت می‌کنن. مام اطاعت می‌کنیم. اگه این جرمه منم همدست شوهرم هستم. شمام باید تمام ملت ایران رو بکشین.» ⬅️ ادامه دارد . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فقط را که نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده ( مرده) را هم کرد و پیدا کرد!! شان را... شان را... شان را... گاهی در این پر پیچ و خم مردانگی ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا... را می کنیم... نمی گوییم نداریم! داریم! اما می کنیم... باید گشت و کرد... نگردیم، وِل هستیم! باید بگردیم و در این زار دنیا ! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر های گم کند... خودمان را کنیم... ببینیم کجای ایم... کجای سپاه هستیم... کجا به درد خوردیم... کجا آقا عمل کردیم... کجا مثل دستواره اینقدر کار کردیم تا از خوابمان نبرد ، بلکه بشیم ! کجا مثل برای فرار از چهره مان را کردیم... حرف آخر ! به قول بچه های ، نقطه صفرِ صفر و ، دست مادرمان است... همون که وقتی ، راه را در گم کرد ، وقتی به مادرش کرد ، حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و را پیدا کردند... پس و نقطه صفرِ صفر ، دست مادرمان است ...