#شهدا
#حجاب
#عفاف
#شهید_والامقام
#محسن_حججی
از #محسن
به همهی #خواهران
از همه #خواهران و از همه #زنان امت رسوالالله
می خواهم روز به روز #حجـاب خود را
تقويت ڪنيد ، مبادا تار مويی از شما
نظر #نامحرمی را به خود #جلب ڪند
مبادا #رنگ و #لعابی بر #صورتتان
باعث #جلب توجه شود ،
مبادا #چـادر را ڪنار بگذاريد ...
هميشه الگوی خود را #حضرت_زهرا_س
و زنان اهل بيت #پيامبـر ﷺ قرار دهيد .
هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد
آن زمانی كه #حضرت_رقيه_س
خطاب به #پـدرش گفت :
غصهی #حجــاب من را نخوری #باباجان
#چادرم سوخته اما به #سرم هست هنوز
💐 #سالروز_تولد 💐
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#دلنوشته_ای_برای
#آقا_محسن_حججی
وقتی که برای اولین بار، #مادرت را دیدم ، برایم باور کردنی نبود ، محو تماشای او شده بودم و با خود می گفتم : این شیر زن ، #مادر #حجت خداست.
به ناگاه چشمم به عکس بزرگی از تو افتاد که دستت را به روی سینه ات گذاشته بودی و عکس درست روبه روی #مادرت بود.
دلم لرزید، با خود گفتم :
کاش #محسن را نبیند، نمی دانم چرا ولی وقتی خود را جای #مادرت گذاشتم دلم سوخت و به یاد آخرین لحظه ای افتادم که #نگاهت خسته بود و خشکی از لبانت می بارید.
سعی داشتم آن عکس را از جلوی چشم #مادرت بردارم ولی خیلی دیر شده بود.
#مادرت تو را دید و به فکر فرو رفت، چشمانش کمی تا قسمتی بارانی شد .
بعد از کلاس شنیدم خانمی می گفت:
چند هفته ی قبل که #مادر_شهید به اینجا آمده بود تا چشمش به عکس #محسن افتاد ، اشک از چشمانش سرازیر شد.
من داستانهای زیادی از دختران بدحجاب خوانده بودم که تو زندگی آنها را متحول کرده بودی و آنها با #حجاب شده بودند .
در لحظه ای که اجازه ی صحبت با #مادرت را پیدا کردم این مطلب را به او گفتم و او آرام لبخندی زد و گفت :
بله #محسن من ، خیلی ها را با #حجاب کرد، خدا راشکر.
وقتی #مادرت خندید دیگر چهره ی پردردش را ندیدم .
شاید اگر زنان #حجاب را _که مورد تاکید تو و #شهیدان دیگر است_ رعایت کنند #مادران_شهدا کمتر غصه بخورند و بدانند خونِ جگر گوشه هایشان #پایمال نشده است.
از خدا بخواه امروز که روز تولد توست ، تولد #حجاب، برای زنان سرزمینم باشد .
💐 #سالروز_تولد 💐
🌺 #تولدت_مبارک برادر شهیدم 🌸
#دلنوشته_ای_برای
#آقا_محسن_حججی
وقتی که برای اولین بار، #مادرت را دیدم ، برایم باور کردنی نبود ، محو تماشای او شده بودم و با خود می گفتم : این شیر زن ، #مادر #حجت خداست.
به ناگاه چشمم به عکس بزرگی از تو افتاد که دستت را به روی سینه ات گذاشته بودی و عکس درست روبه روی #مادرت بود.
دلم لرزید، با خود گفتم :
کاش #محسن را نبیند، نمی دانم چرا ولی وقتی خود را جای #مادرت گذاشتم دلم سوخت و به یاد آخرین لحظه ای افتادم که #نگاهت خسته بود و خشکی از لبانت می بارید.
سعی داشتم آن عکس را از جلوی چشم #مادرت بردارم ولی خیلی دیر شده بود.
#مادرت تو را دید و به فکر فرو رفت، چشمانش کمی تا قسمتی بارانی شد .
بعد از کلاس شنیدم خانمی می گفت:
چند هفته ی قبل که #مادر_شهید به اینجا آمده بود تا چشمش به عکس #محسن افتاد ، اشک از چشمانش سرازیر شد.
من داستانهای زیادی از دختران بدحجاب خوانده بودم که تو زندگی آنها را متحول کرده بودی و آنها با #حجاب شده بودند .
در لحظه ای که اجازه ی صحبت با #مادرت را پیدا کردم این مطلب را به او گفتم و او آرام لبخندی زد و گفت :
بله #محسن من ، خیلی ها را با #حجاب کرد، خدا راشکر.
وقتی #مادرت خندید دیگر چهره ی پردردش را ندیدم .
شاید اگر زنان #حجاب را _که مورد تاکید تو و #شهیدان دیگر است_ رعایت کنند #مادران_شهدا کمتر غصه بخورند و بدانند خونِ جگر گوشه هایشان #پایمال نشده است.
از خدا بخواه امروز که روز تولد توست ، تولد #حجاب، برای زنان سرزمینم باشد .
💐 #سالروز_تولد 💐
#تولدت_مبارک_ای_همیشه_جاویدان
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰