#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_شانزدهم و هفدهم
#قسمت ۴۹
#کریسکان
قتی بالای سر علی میرسند تا تیر خلاص به سرش بزنند، متوجه میشوند اشتباه کردهاند و علی را به جای سعید ترور کردهاند. کارگران زخمی و دست و پا شکسته را همانجا رها میکنند و میروند. چون هوا تاریک است کسی جرئت نمیکند تا صبح به کمکشان برود. صبح زود نیروهای پاسگاه مصطفی طیاره به محل میروند و میبینند علی و دو نفر دیگر از شدت خونریزی شهید شدهاند. افراد دست و پا شکسته را با جنازه شهدا به بیمارستان منتقل میکنند.
روز چهارشنبه که قرار بود به خواستگاری افسانه برویم، حجلۀ شهادت علی برپا شد. افسانه سیاهپوش دور حجله میچرخید و بیهوش میشد. داشت دق میکرد. بارها التماس کرد تا خاله غنچه ساعت علی را به عنوان یادگاری به او بدهد. ولی خاله غنچه گفت: «برو دخترم و از این خاطره دل بکن. تو باید صبوری کنی و به فکر ازدواج با کس دیگهای باشی. بهتره هر چه زودتر خاطره علی رو فراموش کنی.»
روز چهارشنبه شانزدهم شهریور سال 1368 نامزدی علی و افسانه به ماتم تبدیل شد. علی هم از دستمان پَر کشید و با پروازش به خیل شهدا پیوست. همانطور که مصطفی در تاریخ شانزدهم شهریور سال 1358شهیده شده بود، با فاصله ده سال بعد و در همان روز شانزده شهریور، علی هم به لقاء الله پیوست
غم شهادت علی بر دوشم سنگینی میکند. جوان و بیگناه به جای من ترور شد. مراسم ختم و چهلمش را با شکوه و عظمت خاصی انجام میدهیم.
چون زبانم کردی است و راحت میتوانم در خاک عراق تردد کنم تا تحرک ضد انقلاب را شناسایی کنم، مدتی است آموزش مأموریتهای برون مرزی میبینم. حوزۀ مأموریتم عراق تعیین میشود. با جوش خوردن با عوامل ضد انقلاب زمینۀ حضورم در عراق بیشتر میشود. در عملیات مرصاد با جعفرآقا، مسئول عملیات شمال غرب منافقین، در پادگان اشرف ملاقاتی انجام میدهم. لیست مایحتاج آنها را برای مسئولم میفرستم تا تصمیمات لازم را بگیرند.
عراق با کمبود آذوقه مواجه شده و منافقین میخواهند احتیاجاتشان را از کردستان ایران تأمین کنند. من هم وارد تشکیلاتشان میشوم و قول میدهم نیازهایشان را برآورده کنم. همانجا متوجه تحرکات نظامی منافقین میشوم و میبینم در محوطۀ وسیعی از پادگان اشرف، ماکت هواپیماهای نظامی چیده اندکه واقعی نیستند. یکی از هواپیماهای ایرانی هم گول خورده و به این ماکتها حمله کرده و متأسفانه سقوط کرده بود. سراسر پادگان لبریز از ادوات نظامی و توپ و تانک و خودروهای مجهز به سیستمهای راداری است. منافقین با رفتارهای خشک نظامی با یکدیگر برخورد میکنند. گزارشات لازم را برای سرپُلم میفرستم و تحرکات نظامی را در عملیات مرصاد رصد کرده و گزارش میدهم.
گروههای زیادی در عراق کار میکنند و اطلاعات زیادی به ایران میرسانند. کار من بخش ناچیزی از فداکاری سربازان گمنام امام زمان(عج) قبل از عملیات مرصاد است. عملیات مرصاد تلهای بود که توانستیم منافقین را به داخل کشور بکشانیم و قبل از پایان جنگ کلکشان را بکنیم.
بار دیگر بعد از پایان جنگ ایران و عراق، بعد از یک ماه مأموریت خارج از کشور و دوری از زن و بچه، خسته و کوفته به ایران میرسم و گزارش سفر را به مسئولم میدهم. او مأموریت جدیدی در خاک عراق برایم در نظر گرفته و دستور میدهد فردا راهی عراق شوم.
ممند محمود عبدالله، عضو اتحادیه میهنی کردستان عراق و از نزدیکان مامجلال طالبانی، پیک اصلی و نیروی وفادارم در عراق است. او پسرعموی پدرم است و در عراق زندگی میکند. به وسیلۀ او اکیپی قدرتمند در عراق تشکیل دادهام که مأموریتهای اطلاعاتی و عملیاتیام را به نحو احسن انجام میدهند.
تیمی از افراد زبده عراقی جذب کردهام که حاضرند هر عملیاتی را در عراق برایم انجام دهند. تعدادی از آنها فامیلهای دور پدرم هستند که با صدام میجنگند. حالا صدام ضعیف شده و با من همکاری میکنند. گزارش تحرکات کومله و دموکرات و منافقین را برایم میفرستند و دستمزد میگیرند. عوامل زیادی در خاک عراق دارم که باید مخارج زندگی و هزینههای عملیاتشان را پرداخت کنم. ممند محمود عبدالله در شهر رانیه زندگی میکند و از قدیم با آنها رفت و آمد فامیلی داریم.
عراقیها به گوشیهای تلفن که صدا را ضبط میکند علاقه دارند. تعدادی گوشی تلفن و سماور مسی سوغات میخرم برای دوستان عراقیام ببرم. تا لب مرز عراق با ماشین میروم و بقیه راه را با اسب طی میکنم. ممکن است در این رفتن برگشتی در کار نباشد. برای ضد انقلاب شاخ شدهام و ممکن است کشته یا اسیر شوم.
ده میلیون و سیصد هزار تومان پول نقد را توی ساکم چیدهام و به عنوان تاجر راهی عراق میشوم.
⬅️ ادامه دارد. . . . .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷