eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
12.97M
حجت‌الاسلام و المسلمین ششم اردیبهشت ۱۴۰۱
💌 | 📍منافقین داخلی را دریابید... 🌟به همه کسانی که از طریق نوشتار صدایم را می شنوند وصیت میکنم حول محور قرآن، نبوت و ولایت، اتحاد خود را حفظ نمایند تا نگذارند دشمن زبون با استفاده از منافقین(همان ها که از همان ابتدا به دنبال خزیدن در آغوش استکبار بودند و فتنه ۸۸ را به وجود آورند و به وجود آورنده فتنه های آینده نیز خواهنده بود) فکر تعدی به ایران اسلامی را به خود راه دهند. 🌷شهید ابراهیم عشریه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شب خواب دیدم بیرون خانه همه و شلوغ است. در خانه هم زده می شد. در را باز کردم. دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم. آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین(ع) باشد! بعد هم نوزاد را در آغوش من گذاشت و رو چرخواند و رفت. گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: امام سجاد(ع)! هراسان از خواب پریدم. صبح رفتم پیش آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است، آن را نگه دار! آخرین پسر مادر، روز امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود. علی اصغر، در محرم، در روز امام سجاد(ع)، در امام سجاد(ع) شهید شد! علی اصغر اتحادی شهادت:عملیات محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[📨] 🌱 -استادمون میگفت: بهار ڪہ بیادپنجره هارو‌هم ڪه ببندی، در ها رو هم که قفل کنے، باز میاد تو خونھ !🖇 امام هم به هر دلے سر میزنه... ڪاش تر و تمیز باشہ زمانِ عبورش ... 🌱أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️رجزخوانی جدید و حماسی حاج مهدی رسولی برای صهیونیست‌ها👌
┄┅═══✼✼═══┅┄   : شهید ، یکی از افتخارات روحانیت مبارز بود. یک انسان ، با ، ، کاری، و خستگی ناپذیر و خوش روحیه. یک انسان و استثنایی بود. حاج آقا با وجود ضیق وقت و گرفتاری نگهداری از مادرشان را تقبل کرده بودند و یکی از اتاق ها را گذاشته بودند برای مادرشان و به خانم فرموده بودند که شما کارهای مادرم را انجام ندهید، این وظیفۀ من است، وظیفۀ شما نیست. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ یکی از دوستان نقل می‌کند: یک روز که ما منزلشان بودیم، آمدند داخل، با روی باز و تواضع و خوش آمدگویی، پذیرایی کردند و رفتند در آشپزخانه با خانم صحبت کردند، خسته نباشید گفتند و چند دقیقه ای با خانم شان در آشپزخانه بودند، یعنی خانم شان را فراموش نکردند یا این که نگفتند خانم، میوه بیاورید و به مهمان ها برسید. این کارها را خودشان انجام دادند. سپس عذرخواهی کردند و رفتند، تا به مادرشان برسند. مادرشان زمین گیر بودند. رفتند و با روی باز مادرشان را تر و خشک کردند. دور ایشان می گشتند همه چیز را مرتب کردند. بعد، از اتاق که بیرون آمدند، یک لب داشتند و هزار . انگار نه انگار که از راه آمده اند، از هیچ  کس سر سوزنی برای خودشان توقعی نداشتند. همان طور که با بچه های خودشان بودند با بچه های مردم هم بودند. روح ایشان خیلی بزرگ بود؛ این دنیایی نبود....  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 *وقتی دانشجوی ایرانی در دانشگاه تگزاس آمریکا به استاد فلسفه بی‌خدایش، ترجمه «نهج البلاغه» امام علی (ع) را هدیه داد و معجزه شد!* این استاد ملحد به نام "گری کارل لگنهاوزن" با خواندن نهج البلاغه چنان شیفته شخصیت امام علی (ع) شد که می‌گوید "اگر علی (ع) خدا را قبول دارد من هم قبول دارم!" اما این پایان ماجرا نیست! آن دانشجو یعنی "اکبر نوجه‌دهی" با بازگشت به ایران بعدها در دفاع مقدس به شهادت رسید و آن استاد ملحد هم مسلمان شد و نام محمد را برای خود انتخاب کرد! این سرگذشت شنیدنی را از زبان خود استاد لگنهاوزن بشنوید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 فرزند شما یک‌ نابغه است! 📩 ماجرای نامه‌ای که سرنوشت یک‌ انسان را تغییر داد... .
روایت فرشته ملکی همسر شهید منوچهر سال۶۷ مسئول پادگان بلال کرج شد. زیاد می آمد تهران و می ماند. وقتی تهران بود، صبحهامیرفت پادگان و شب می آمد. نگاهش کرد. آستین هاش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد. این روزها بیشتر عادت کرده بود به بودنش. وقتی می خواست برود منطقه، دلش پر از غم می شد. انگار تحملش کم شده باشد. منوچهر سجاده اش را پهن کرد. دلش می خواست در نمازها به او اقتدا کند، ولی منوچهر راضی نبود. یک بار که فهمیده بود فرشته یواشکی پشتش ایستاده و به او اقتدا کرده، ناراحت شد. از آن به بعد گوشه اتاق می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد. چشم هایش را بسته بود و اذان می گفت. به «حی علی خیر العمل» که رسید، فرشته از گردنش آویزان شد و بوسیدش. منوچهر «لا اله الا الله» گفت و مکث کرد. گردنش را کج کرد و به فرشته نگاه کرد «عزیز من، این چه کاری است؟ می گوید بشتابید به سوی بهترین عمل، آن وقت تو می آیی شیطان میشوی؟» فرشته چند تار موی منوچهر را که روی پیشانی خیسش چسبیده بود، کنار زد و گفت «به نظر خودم که بهترین کار را می کنم.» شاید شش ماه اول بعد ازدواجمان که منوچهر رفت جبهه، برایم راحت تر گذشت. ولی از سال ۶۷ دیگر طاقت نداشتم. هر روز که میگذشت، وابسته تر میشدم. دلم میخواست هر روز جمعه باشد و بماند خانه جنگ که تمام شد، گاهی برای پاکسازی و مرزداری می رفت منطقه. هر بار که می آمد، لاغرتر و ضعیف تر شده بود. غذا نمیتوانست بخورد. می گفت «دل و روده ام را می سوزاند.» همه غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمی دانستیم شیمیایی چیست و چه عوارضی دارد. دکترها هم تشخیص نمیدادند
هر دفعه می بردیمش بیمارستان، یک سرم میزدند، دو روز استراحت میدادند و می آمدیم خانه آن سالها فشارهای اقتصادی زیاد بود. منوچهر یک پیکان خرید که بعدازظهرها کار کند. اما نتوانسته ترافیک و سر و صدا اذیتش می کرد. پسرعمویش، نادر، توی ناصرخسرو یک رستوران سنتی دارد. بعدازظهرها از پادگان می رفت آن جا، شیر می فروخت. نمیدانستم. وقتی شنیدم، بهش توپیدم که چرا این کار را می کند. گفت «تا حالا هر چه خجالت شما را کشیده ام بس است.» پرسیدم «معذب نیستی؟» گفت «نه، برای خانواده ام کار می کنم.» درس خواندن را هم شروع کرد. ثبت نام کرده بود هر سه ماه، درس یک سال را بخواند و امتحان بدهد. از اول راهنمایی شروع کرد. با هیچ درسی مشکل نداشت، الآدیکته کتاب فارسی را باز کرد و چهار، پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفت. منوچهر در بدخطی قهار بود. گفت «حالا فکر کن درس خوانده ای. با این خط بدی که داری، معلمها نمی توانند ورقه هایت را صحیح کنند.» گفت «یاد می گیرند!» این را مطمئن بود، چون خودش یاد گرفته بود نامه های او را بخواند. «وقت» را «فقط» بخواند و «موش» را «مشت» و هزار کلمه دیگر که خودش می توانست بخواند و فرشته. غلطها را شمرد: ۶۸ غلط! گفت «رفوزه ای.» منوچهر همان طور که ورق ها را زیر و رو می کرد و غلطها را نگاه می کرد، گفت «آن قدر می خوانم که قبول شوم.» این را هم می دانست. منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت به پایش می ماند. صبح ها از ساعت چهار و نیم میرفتپارک تا هفت درس می خواند. از آن ور میرفت پادگان و بعد پیش نادر. کتاب و دفترش را هم می برد که موقع بیکاری بخواند. امتحان که داد، دیکته شد نوزده و نیم. کیف می کرد از درس خواندن. اما دکترها اجازه ندادند ادامه بدهد. امتحان سال دوم را میداد و چند درس سال سوم را خوانده بود که سردردهای شدید گرفت. از درد خون دماغ میشد و از گوشش خون میزد. به خاطر ترکش هایی که توی سرش داشت و ضربه هایی که خورده بود، نباید به اعصابش فشار می آورد.بعضی از دوستانش می گفتند «چرا درس بخوانی؟ ما برایت مدرک جور می کنیم. اگر بخواهی می فرستیمت دانشگاه.» این حرفها برایش سنگین می آمد. می گفت «دلم می خواهد یاد بگیرم. باید توی مخم چیزی باشد که بروم دانشگاه. مدرک الکی به چه درد می خورد؟» بعد از جنگ و فوت امام، زندگی ما آدمهای جنگ وارد مرحله جدیدی شد. نه کسی ما را می شناخت، نه ما کسی را می شناختیم. انگار برای این جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم. خیلی چیزها عوض شد.منوچهر می گفت «کسی که باهاش تا دیروز توی یک کاسه آبگوشت میخوردیم، حالا که می خواهیم برویم توی اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتردارش وقت قبلی بگیریم.»بحث درجه هم مطرح شد. به هر کس بر اساس تحصیلات و درصد جانبازی و مدت جبهه بودن درجه میدادند. منوچهر هیچ مدرکی را رو نکرد. سرش را انداخته بود پایین و کار خودش را می کرد. اما گاهی کاسه صبرش لبریز میشد. حتی استعفا داد، که قبول نکردند. سال ۶۹، چهار ماه رفت منطقه. آن قدر حالش خراب شد که خون بالا می آورد. با آمبولانس آوردندش تهران و بیمارستان بستری شد. از سر تا پایش عکس گرفتند. چند بار آندوسکوپی کردند و از معده اش نمونه برداری کردند. اما نفهمیدند چهش است. یک هفته مرخص شده بود. گفت «فرشته، دلم یک جوری است. احساس می کنم روده هام دارد باد می کند.» دو، سه تا توت سفید نوبرانه که جمشید آورده بود، خورده بود. نفس که میکشید، شکمش می آمد جلو و برنمی گشت. شده بود عين قلوه سنگ. زود رساندیمش بیمارستان انسداد روده شده بود. دوباره از رودهاش نمونه برداری کردند. نمونه را بردم آزمایشگاه. تا برگردم، منوچهر را برده بودند بخش جراحی. دویدم بروم بالا، یک دختردانشجو سر راهم را گرفت. گفت «خانم مدق، اینها تشخیص سرطان دادهند. ولی غده را پیدا نمی کنند. می خواهند شکمش را باز کنند، ببینند غده کجاست.» گفتم «مگر من می گذارم.» منوچهر را آماده کرده بودند ببرند اتاق عمل. گفتم «دست بهش بزنید روزگارتان را سیاه می کنم!» پنبه الکل برداشتم، سرم را از دستش کشیدم و لباسهایش را تنش کردم. زنگ زدم به پدرم و گفتم بیاید دنبال مان. میخواستم منوچهر را از آن جا ببرم. دکتر سماجتم را که دید، یک نامه نوشت، گذاشت روی آزمایش های منوچهر و ما را معرفی کرد به دکتر میر. دکتر میر جراح غدد بیمارستان جم است. منوچهر را روز عاشورا بستری کردیم بیمارستان اذان ظهر را که گفتند، با این که سرم داشت، بلند شد ایستاد و نماز خواند. خیلی گریه کرد. سلام نمازش را که داد، رفت سجده و شروع کرد با خدا حرف زدن «خدایا، گله دارم. من این همه سال جبهه بودم. چرا من را کشاندهای این جا، روی تخت بیمارستان؟ من از این جور مردن متنفرم.» بعد نشست روی تخت گفت «یک جای کارم خراب بود. آن هم تو باعثش بودی.... ⬅️.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24 مومنی.mp3
13.25M
حجت‌الاسلام و المسلمین بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌷 🌸وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فاسْتَبِقُواْ الخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلَى‏ كُلِّ شَى‏ءٍ قَدِير ٌ 🍀ترجمه:و براى هر كسی قبله‏اى است كه به آن سوى رو مى کند. پس در نیكى‏ ها و اعمال خیر بر یكدیگر سبقت جویید. هر جا كه باشید، خداوند همه شما را حاضر مى ‏كند،همانا خداوند بر همه چیز تواناست. 🌺 براى كلمه «وجهةٌ» دو معناست: و طریقه. اگر این كلمه را همانند اكثر مفسّران به معناى قبله بگیریم، معناى آیه همان است كه ترجمه كرده ‏ایم. امّا اگر كلمه «وجهةٌ» را به معناى طریقه و شیوه بگیریم، معناى آیه این است: براى هر یا گروهى، راه و طریقى است كه به سوى همان راه كشیده مى‏ شود و هر كسی راهى را سپرى مى‏كند.بعضى مفسّران،منظور از «هو» در «هو مولّیها» را خدا دانسته ‏اند كه در این صورت معناى آیه چنین مى‏ شود: هر كسی قبله ‏اى دارد كه خداوند آن را تعیین كرده است. سبقت در كار خیر، ارزش آن را افزایش مى‏ دهد. انسان در کارهای نیک باید پیش قدم باشد و در خداوند همه ما را حاضر می کند و همه ما را یک جا جمع می کند زیرا خداوند بر همه چیز تواناست. 🔹پیام های آیه148سوره بقره 🔹 ✅ هر قبله ‏اى داشته ومسئله قبله، مخصوص مسلمانان نیست.«لكلّ وجهة» ✅ بحث‏هاى بیهوده را رها كنید و توجّه و عنایت شما به انجام كارهاى خیر باشد. «فاستبقوا الخیرات» ✅ به جاى رقابت و سبقت در امور مادّى، باید در كارهاى خیر از دیگران سبقت گرفت. «فاستبقوا الخیرات» ✅ روز قیامت، همه را یكجا جمع خواهد كرد و این نمونه ‏اى از مظهر قدرت الهى است. «یأت بكم الله جمیعاً» 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸