✳ باید باهاش حرف بزنیم!
🔻 حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیونها با قیافهی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش #بیحجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد میکنم شورای انقلاب». با اصرارِ #ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارشها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانهاش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانمها گفت و از #حجاب همسرش، از خونِ #شهدا گفت و از اهداف #انقلاب. آنقدر زیبا حرف میزد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همانجا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر، میشه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه میکنه».
📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم؛ خاطراتی از #شهید_ابراهیم_هادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
جشنواره گوهر فاطمی ویژه خانواده های پاسدار و عموم بسیجیان
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : سی و دوم
از پیوند وابستگی روحی او و زهرا به پدرشان، عمیقا خبر داشتم. حتما زهرا هم باوجود برگشتن شوهرش امین به تهران، حرف سارا را میزد. گفت وگو برای اقناع آنها را بی فایده دیدم و گفتم بماند تا حسین خودش یک جوری راضیشان کند. در این اثنا، ابوحاتم آمد. او هم مثل حسین بی وقفه کار می کرد و تنها یکی از کارهایش،رتق و فتق امور زندگیمان بود. به پیشنهاد او سری به بازار زدیم. باوجود خطر و شلیکهای کور خمپاره ای، بخشی از بازار تعطیل نشده بود. یک ترازو خریدیم و به خانه آوردیم. وقتی ابوحاتم رفت، خودمان را وزن کردیم. هرسه نفرمان، وزن کم کرده بودیم. أن شب تصمیم گرفتیم به شکرانه آزادی ۴۸ اسیر ایرانی، روزه مستحبی بگیریم. برایسحر بیدار شدیم که حسین رسید. سرش از بی خوابی درد می کرد. سرما هم خورده بود و سرفه میزد. اما پیش ما سرحال نشان داد ما سحری خوردیم او داخل اتاق رفت و مشغول نماز شب شد. نماز صبح را که خواند، دیگر رمق ایستادن روی پاهایش را نداشت. دخترها جورابش را کندند و پاهایش را ماساژ دادند
گاهی از کف پا قلقلک. وظرف چند دقیقه، حسین از این رو به آن رو شد و من دلم سوخت که با این عشق و ارتباط بین آنها چطور از برگشتن به تهران حرف بزنم. اصلا دل خودم هم اینجا بود پیش حسین و حضرت زینب. با این حال سر صحبت را باز کردم و از تماس های وهب و مهدی گفتم رگ خواب حسین را میدانستم. چرا که همان را گفت که من پیش بینیمی کردم. برای اینکه دخترها را برای برگشتن به ایران راضی کند..
👇👇👇
اول از سختی عملیات شب گذشته و بعد از تغییر شرایط جنگ به نفع نیروهای طرفدار دولت گفت: «یکی دو روز پیش، یه خانم به ما زنگ زد و گفت شوهرش فرمانده یکی از گروههای مسلحه و جا و موقعیت اونو به ما داد. همین موضوع زمینه برنامه ریزی برای یه عملیات بیرون از شهر
دمشق شد. ما با هدایت گردان های دفاع وطنی و هماهنگی ارتش سوریه تونستیم چند روستا رو تو مسیر فرودگاه پاکسازی کنیم که یکی از اونا مقر همون فرمانده شورشی بود. اگه ژنرالهای ارتش کم نمی آوردن عملیات رو تا صبح ادامه میدادیم. اما خسته شدن و سوز سرما هم بیداد می کرد و زمین گیر شدن. یه کیسه خواب برای من آوردنکه بخوابم. اما چون
همه
امکاناتی مثل پتو و کیسه خواب نداشتن، نگرفتم و یه گوشه
روی زمین دراز کشیدم. از خستگی خوابم برد اما خیلی
زود از سرما بیدار شدم. انگار روی یخ خوابیده بودم. به این دلیل، سرما خوردم.» زهرا پرسید: «بابا شما سرما خوردید، ما باید برگردیم ایران. اینا چه ربطی به هم داره؟!»
حسین بعد از این مقدمه رفتسر اصل مطلب و گفت:
همکاری نیروهای مردمی با ارتش، زمینه های موفقیت رو توی دمشق خیلی بالا برده و شما به راحتی میتونید بدون محافظ به زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه برید.
و بعد به ایران برگردید و تو یه فرصت دیگه به اینجا بیایید.»
سارا گفت: «من میتونم یه ترم مرخصی تحصیلی بگیرم و تا آخر تابستون بمونم.»
زهرا هم از در دیگری وارد شد «باباجان، برگشتن ما به تهران یه شرط داره.»
حسین پرسید: «چه شرطی؟» - شما هم برگردی. حسین دست روی شانه های زهرا انداخت و گفت: «عزیزم، درسته که دمشق از خطر سقوط نجات پیدا کرده اما مسلحين تو همه استان های سوریه، بخش هایی رو به تصرف خود درآوردن و تقریبا۷۰٪خاک سوریه دراختیار اوناست.»
زهرا با ترشرویی گفت: «نوبتی که باشه، نوبت یه فرمانده دیگه هم هست شما نزدیک یک ساله که اینجایید.»
⬅️ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
✿⃟📞✦
حاجقاسم یہ جاییمیگن:
حتےاگہیہدرصد،احتماݪ بدےڪہ:
یہنفریہࢪوزےبرگردھ وتوبہڪنہ
حقندار؎راجبشقضاوتڪنے! :)
📄📞¦↫ #حاجقاسم✨
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#زیارت_روز_پنجشنیه
🌲 روز پنجشنبه به نام حضرت عسکرى علیه السّلام است🌲
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَنَا مَوْلًى لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ وَ هَذَا یَوْمُکَ وَ هُوَ یَوْمُ الْخَمِیسِ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکَ فِیهِ فَأَحْسِنْ ضِیَافَتِی وَ إِجَارَتِی بِحَقِّ آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. 🌹
🌸اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌸
هدایت شده از
امام زادگان عشق
در این شلـــــــوغے دنیـــــــا
فراموشتــــــــان نڪردیم
در شلوغـــــــــــے قیامتـــــ
فراموشمــــــــان نڪنید
آے شہــــــــــداء ...
.
🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی _شهدا🕊
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱
🌟شادے ارواح مطهر #شـهدا #امام_شهدا #اموات #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷