eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 # گاهی اوقات به حل مشکلات فکر نکنید ،شاید در حار آزمایشید .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فتنه آینده ، فتنه ناکارآمدی ؟ دولت ، خدمات داشته یا نه؟ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
.: 🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺 بسم رب المهدی(عج) ❇️فراخوان ثبت نام اسکان زائرین نیمه شعبان ✔️منازل ✔️مساجد و حسینیه ها ✔️مواکب ❇️هم استانی های عزیز و علاقه مندان پذیرایی از زائرین نیمه شعبان را در ایام ولادت مهدی موعود(عج) همچون اربعین در قم احیا کنیم. 📱جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۹۹۰۳۳۴۱۱۲۰ تماس حاصل نمایید. روابط عمومی قرارگاه مردمی اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
40.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل اول، قسمت نهم 🎥 دربرابر طوفان ، از امروز به مدت ده شب در ده قسمت در این کانال به نمایش گذاشته میشود . 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
: محمد علی جعفری دور خانه شیلنگ تخته زنان میدویدم با شوق و ذوق از دیدار امام میگفتم دلم میخواست فقط از چشمهای امام برای بقیه حرف بزنم خوشحالی میکردم که تا چند روز آینده هم قرار است برویم پیش آقای خامنه ای خواهر و خاله و مادربزرگم دنبال سرم راه افتادند که باید ما را هم ببرید. دوسه روز بعد، رفتیم نهاد ریاست جمهوری ما را بردند داخل سالن بزرگ زیرزمین مانندی منتظر نشستیم تا آقای خامنه ای برسند. همین که از پله ها آمدند پایین خاله ام از جا بلندشد. چادرش را زیر چانه سفت چسبید و داد زد: «وای حضرت علی بغض های مانده در گلو را آزاد کرد. اول از همه مهریه مان را پرسیدند مهدی گفت : «آقا چهارده سکه!» شهریور سال ۶۱ در خانه مادرم جشن عروسی ساده ای گرفتیم . مهدی ازم پرسید: «ماشین خودمونو گل بزنم یا ماشین برادرمو قرض بگیرم؟ گفتم «خودتون چی میگید؟» از چشمانش خواندم ماشین خودمون ،ماشین را برده بود صافکاری نقاشی ،قرار شد برای عروسی بیاوردش خبر داشتم با حقوق سپاه توانایی خرید آن چنانی ندارد قید سرویس طلا را زدم . من یک حلقه ساده خریدم و مهدی یک انگشتر عقیق ولی خودش با وسواس یک جعبه آرایش کرم رنگ انتخاب کرد؛ با لوازمش صندوقچه کلیدداری بود به اندازه یک کتاب رقعی .من لباس عروس پوشیدم؛ 👇👇👇
ولی مهدی با همان لباس سبز رسمی سپاه آمد با اینکه به زور کت و شلوار خریده بودیم با اینکه رنگ یشمی انتخاب کرد، هم رنگ لباس سپاه . مامان جمیله کلافه شد. توپ و تشرش بی فایده بود هرچه گفت، زشته آقامهدی ما تو فامیل آبرو داریم به خرجش نرفت. من مشکلی نداشتم. راستش را بخواهید توی دلم ذوق کرده بودم ولی جرئت نمی کردم به رو بیاورم. فقط می گفتم خب این آدم این ! مدلیه به نظرش احترام بذارید . اختلاف ما با خانواده ها به اینجا ختم نشد روز جشن نیش و کنایه ها شروع شد که این چه مدل عروسی نه آهنگی نه ترانه ای نه رقصی دخترهای همسایه هم با دو قورت ونیم باقی آمدند پشتشان که «عروسی بدون رقص و آهنگ که عروسی نیست! من هم برای اینکه وارد دعوا نشوم توپ را میانداختم در زمین داماد خب دوماد از این قرتی بازیها خوشش نمیاد . زنها افتادند روی دنده لج که ما چه کار به کار داماد داریم؟ اصلاً او که اینجا نیست، توی مردانه نشسته رفتند و یک ضبط صوت توشیبای نقره ای رنگ آوردند گذاشتند لب طاقچه همان اول نوارش گیر کرد. دوسه بار تاپتاپ زدند توی سرش تا روشن کردند سروکله مهدی پیدا شد کاردش میزدی خونش نمی آمد وسط حیاط داد و هوار به راه انداخت، آمد که من دست عروس را میگیرم و میبرم، شما اینجا هر فسق و فجوری دوست دارید انجام بدهید دختر همسایه مان با لب ولوچه آویزان سیم ضبط را جمع کرد و برد توی آشپزخانه آبها که از آسیاب افتاد.زود سفره را انداختند تا سر مردم را به شام گرم کنند. همهمه افتاد بین زنها که داماد آمده دنبال عروس، نمه نمه پچ پچها تبدیل شد به خنده های زیرزیرکی زیاد ماشین عروس به گوشم میخورد با لباس عروس رفتم توی حیاط. مهدی خیلی خجالتی گفت یه چیز بگم؟» گفتم: «بگو!» ماشین عروسمون صندلی نداره باید بری کف ماشین بشینی یعنی چی؟! تعمیرکار بدقولی کرد پس چطور رانندگی میکنی؟! صندلی راننده هست ولی بقیه صندلیها برای اینکه راحت باشی کفش رو موکت کردم. مثل خریدارها نگاهی انداختم به سرتاپای ماشین. به جای گل دور تا دورش جای بتونه بود. خندیدم با اعتماد به نفس کامل نشستم کف ماشین عروس چهار زانو با لباس عروس شرط کرده بود کسی حق ندارد پشت سر ماشین راه بیفتد و بوق بوق کند. دوتایی راه افتادیم جمله آقای کافی پیچید توی سرم «یعنی چی عروس رو بذاری توی ماشین و بوق بزنی؟ که یعنی من دارم زنمو خونه میبرم!» ⬅️ ادامه دارد .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا