eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
امام کاظم علیه السلام: افطاری دادن به برادر روزه دارت از روزه ات با فضیلت تر است. به اطلاع همسایه های گرامی و نمازگزاران مسجد حضرت زینب سلام الله علیها می رسانیم برای کمک به خانواده های نیازمند محله در ماه مبارک رمضان در تهیه افطاری و سحری مناسب ، نیازمند یاری شما هستیم. در صورت تمایل به یاری همسایگان نیازمند می توانید از طریق الف: مراجعه به مسجد هنگام نماز ب: مراجعه به فروشگاه مسجد ج: واریز وجوه به کارت شماره ۶۲۷۳-۸۱۱۱-۴۸۵۳-۲۴۱۶ نزد بانک انصار به نام مهدی هاشمی ⬅️ با به اشتراک گذاشتن این پیام در ثواب آن شریک شوید. مسجد حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  امام زادگان عشق
🌷🏴🌷🇮🇷🌷🏴🌷 🏴 المومنین علیه السلام السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَالسَّلامُ عَلَىٰ أَبِي عَبْدِ اللّٰهِ الْحُسَيْنِ مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، لَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُما، وَلَا فَرَّقَ اللّٰهُ بَيْنِي وَبَيْنَكُما. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
70.Maarij.36-39.mp3
2.89M
🌷〰🌷🇮🇷〰🌷〰🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸🌸 💐 36-39 💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه سردارحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش شهداء 🌿 هر روز با تفسیر آیاتی از سوره های قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
21صوت تحدیر جزء بیست و یکم.mp3
4.04M
و یکم _قرآن استاد_معتز_آقایی 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
احیا گرفته ام ... ڪه شما احیا ڪنیـد مرا قدرم اگر با شما مقدر شود خوش‌است ... سلام ✋ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از امام علی(ع) برای امروز امشب دومین شب قدر مصادف با شب شهادت مظلومانه مولی‌الموحدین امیرمؤمنان علی(ع) است؛ شهادتی که با بیرون آمدن شمشیر کین از نیام تحجر و تزویر و شکافتن فرق اسطوره عدالت و جوانمردی و الگوی صبر و ایستادگی در تاریخ ثبت شد. اولیای الهی هر یک به فضیلتی شناخته می‌شدند و در میان قوم و امت خود به آن شهره بودند؛ اما امام علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر خاتم و اولین امام شیعیان مانند وجود مبارک پیامبراعظم(ص) مجمع فضایل اخلاقی و انسانی بود که سخن گفتن درباره هر یک از جنبه‌های شخصیتی آن امام همام نیازمند فرصت و مجال و البته قلم و زبانی است که بتواند معارف امیرمؤمنان را تبیین کند. اما در این میان اشاره‌ به یکی از ویژگی‌های شخصیتی امام علی(ع) که نیاز امروز جامعه ما و پیروان و شیعیان آن‌ حضرت است، خالی از لطف نیست. همانطور که گفته شد، یکی از ویژگی‌های آن حضرت «صبر» است که یکی از ارکان مهم ایمان به شمار می‌آید و بر اساس تعالیم دینی ما به واسطه آن می‌توان بر مشکلات و شداید غلبه کرد. صبر معیار و محک مناسبی برای ایمان و اعتقاد و باور قلبی انسان‌هاست. مولای متقیان حضرت علی(ع) موقعيت صبر را در برابر ايمان، همانند موقعيت ‏سر نسبت ‏به بدن مي‏دانند و در قرآن مجيد نيز به کمتر موضوعي مانند صبر تأکيد شده است. در لابه‌لای توصیه‌ها و سفارش‌های حضرت امیرالمؤمنین(ع) به افراد جامعه به ویژه نسل جوان همواره صبر، تحمل و شکیبایی جایگاه ویژه‌ای دارد؛ البته صبر در عین برنامه‌ریزی و آینده‌نگری که لازمه تقویت استقامت و پایداری برای رسیدن به اهداف و آرمان‌های فردی و اجتماعی است و اگر به این مهم بی‌توجهی شود، تحقق اهداف با مشکل مواجه خواهد شد. توجه به این موضوع مهم در وضعیت کنونی که ملت بزرگ ایران در مسیر حرکت تاریخی خود، در حال عبور از مرحله‌ای حساس و پیچیده است، بیش از پیش اهمیت پیدا می‌کند. واقعیت موجود صحنه این است که دشمن شکست‌خورده در همه عرصه‌ها با همه توان به رویارویی اقتصادی با ملت ایران برخاسته است. در چنین شرایطی باید مردم و مسئولان دوشادوش هم، با تجربه گرانسنگ 41 سال گذشته، آخرین حربه دشمن را نیز بی‌اثر کنند. در این میان بصیرت و آگاهی از واقعیت‌های صحنه و متعاقب آن صبر انقلابی و مقاومت خستگی‌ناپذیر کارگر خواهد افتاد و این پیچ تاریخی را نیز پشت سر خواهیم گذاشت. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🖤ناله کن ای دل به عزای علی گریه کن ای دیده برای علی 🖤منبر و محراب کشند انتظار تا که زنند بوسه به پای علی 🖤ماه دگر در دل شب نشنود صوت مناجات و دعای علی 🖤مانده تهی سفره بیچارگان منتظر نان و غذای علی 🖤عالم امکان شده پر غلغله چون شده خاموش صدای علی 🔴شهادت سراسر حزن و اندوه مولی الموحدین، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بر شما سروران گرامی تسلیت و تعزیت باد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌱امام حسن مجتبی علیه السلام: 🔹 «إنَّ اللَّهَ جَعَلَ شَهرَ رَمضانَ مِضماراً لِخَلقِهِ فَیستَبِقونَ فیهِ بِطاعَتِهِ إلى مَرضاتِهِ؛ 🔸 خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه اى براى آفریدگان خود قرار داده تا با طاعتش براى خشنودى او از یکدیگر پیشى گیرند». 📚 بحارالأنوار ، ج ۷۵، ص ۱۱۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
یازدهم فرمانداری به دست رحمت‌الله علی‌پور سپرده می‌شود. ضد انقلاب نارنجکی داخل منزل سعید قادرزاده می‌اندازد و خواهرزاده‌اش روژان قادری زخمی ‌می‌شود و یک چشمش تخلیه می‌شود. بعد از مدت کوتاهی فرماندار عوض می‌شود و صالح‌زاده به عنوان فرماندار نظامی‌ جایگزین احمدیان شده و علی صالحی به عنوان معاون سیاسی و امنیتی فرمانداری منصوب می‌شود. حاج احمد علی‌پور در انتخابات مجلس شورای اسلامی ‌به عنوان نماینده منتخب مردم سردشت راهی مجلس می‌شود. با توصیه دکتر چمران که می‌گوید: «‌ما رفتنی هستیم. باید زود ازدواج کنی و بچه‌دار شوی، بچه‌ها‌ ماندگارن و جایگزین ما می‌شوند» تصمیم می‌گیرم در این شرایط ناگوار زودتر عروسی کنم تا از آشفتگی نجات یابم. گویا خانواده‌ام‌ راضی شده‌اند‌ فعلاً با سُعدا عروسی کنم و بعد از به دنیا آمدن فرزند مصطفی، حمیرا را هم عقد کنم. حمیرا به منزل پدرش می‌رود ولی بلاتکلیف است و نمی‌داند چه‌کار کند. قرار است صبر کنیم تا یادگار برادرم به دنیا بیاید و بعد تصمیم نهایی را بگیریم. والدینم با خواهرانم و برادر کوچکم علی به بانه می‌روند و با سادگی و بدون هیچ مراسمی ‌سُعدا را سوار ماشین کرده و به خانۀ بخت می‌آورند. با این عروسی خیالم از جانب سُعدا راحت می‌شود و به فعالیت‌ها‌ و کارهای مبارزاتی‌ام توجه بیشتری می‌کنم. هر پنجشنبه ساعت چهار بعدازظهر خانوادۀ شهدا با مردم سر مزار شهدا می‌روند و آنجا شلوغ می‌شود. روز پنجشنبه برادرم علی بدو بدو می‌آید و می‌گوید: «‌داداش یه ساعت بزرگ زیر درخت گذاشتن و می‌ترسم بیارمش پایین. بیا بریم بیارش.» ـ کجا؟ توی قبرستان! با وجودی که علی کوچک است و تازه می‌خواهد به مدرسه برود، ولی بعد از شهادت مصطفی جای خاصی در دلم باز کرده و دوستش دارم. بدو بدو سر مزار شهدا می‌رویم و می‌بینم علی راست می‌گوید. ساعت بزرگی زیر درخت سر مزار شهدا که محل تجمع مردم است نصب کرده‌اند‌. اسم بمب ساعتی را شنیده بودم ولی ندیده بودم. شک می‌کنم و با سرعت خودم را به پادگان می‌رسانم و می‌گویم: «‌با جناب سروان صیاد شیرازی کار دارم.» صیاد شیرازی بدو بدو به طرفم می‌آید و می‌گوید: «‌چه‌کار داری سعید؟» مرا می‌شناسد و بارها در جلسات معتمدین شهر مرا دیده است. می‌گویم: «‌یه ساعت سر مزار شهدا گذاشتن. نمی‌دانم چیه.» با دستور صیاد شیرازی یک جیپ گالانت آماده می‌شود و چند نفر تکاور توی ماشین می‌پرند و با صیاد شیرازی به محل می‌رویم. صیاد بررسی می‌کند و می‌گوید: «‌روی زمین بخوابین، این بمب ساعتیه، روی ساعت چهار تنظیم شده.» به تکاوران می‌گوید: «‌من بمب رو خنثی می‌کنم. شما عقب برین و روی زمین بخوابین.» کی دو نفر می‌گویند: «‌جناب سروان اجازه بده ما خنثی کنیم.» می‌گوید: «‌اگه قراره کسی شهید بشه بهتره من باشم.» به من هم می‌گوید: «‌تو چرا کنار نمی‌ری؟» می‌گویم: «‌مگه خون من از شما رنگین‌تره؟ می‌خوام کنارت بمانم.» بالای درخت می‌رود و آرام بمب را از شاخه درخت جدا می‌کند و توی بغلش جا می‌دهد و پایین می‌آورد. سوار جیپ می‌شویم و به پادگان برمی‌گردیم. از بالای تپه پادگان بمب را توی درّه پرتاب می‌کند و منفجر می‌شود. اگر سر همان ساعت که اوج حضور مردم سر مزار شهدا بود منفجر می‌شد، ده‌ها نفر را می‌کشت. در سال 13۵8حاج ابراهیم حاج امینی در حالی که روز قبل با حضرت امام خمینی ملاقات کرده بود و تازه به سردشت بازگشته است، بعد از اقامۀ نماز مغرب به لحاظ جایگاه و اعتبار و احترامی ‌که در بین مؤمنین داشت، دست در دست پسر کوچکش مصطفی به عنوان نفر اوّل می‌خواهد از مسجد خارج شود، که ناگهان توسط دموکرات به رگبار بسته می‌شود و به شهادت می‌رسد. مردم با عجله دست مصطفی را عقب می‌کشند تا مورد اصابت گلوله قرار نگیرد. با حملۀ تروریستی دموکرات این پیرمرد شریف و مؤمن و انقلابی از گروه مبارزان و جان برکفان امام خمینی به شهادت می‌رسد. متأسفانه علاوه بر گروه‌ها‌ی کمونیستی و چپگرا، گروهی نیز به نام خبات با خط و مشی اسلام ارتجاعی و وابسته به کشورهای عربی توسط شیخ جلال حسینی برادر شیخ عزالدین حسینی رهبر معنوی سازمان کومله تشکیل شده و وارد مبارزه مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی ‌می‌شود. گروه خبات بسیجیان و پاسداران را به شهادت می‌رساند. شیخ جلال حسینی امام جمعۀ قبل از انقلاب شهر بانه بود که به نام دین و اسلام توانسته بود مردم ساده‌لوح را گرد خودش جمع کند. این گروه مستقیم از عراق تغذیه شده و تحت نام مذهب فعالیت می‌کند ولی اصولشان‌ سوسیالیستی است و رابطه صمیمانه‌ای‌ با صدام حسین دارند. ⬅️ ادامه دارد ....... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقاشی با شن زیبا از فاطمه عبادی درباره نقش شهید سلیمانی در حفظ و حراست از ایران شاد یادش گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترین شهید علوے راز بیست و یڪ چہ بود سید...؟؟؟ در ۲۱ آمد و در ۲۱ رفت... کسی بود؟؟؟ سردار شهید سید علی دوامی که در 21 رمضان سال 1346 در گوشه اي از شهرستان ساري سيد پاكي در يك خانواده مذهبي چشم به جهان گشود كه نامش را خود به همراه آورده بود يعني علي.او زماني پا به اين جهان گشود كه  رژيم طاغوت و ظلم و ستم شاه حاكم بود.بعد از مدتي از شهر ساري به تهران مهاجرت نمود,دوره ابتدايي خود را در تهران گذراند و دوران راهنمايي را در شهر خودش ساري گذراند.در همين هنگام انقلاب اسلامي شروع گرديد كه اين خود جرقه ايي بود تا آتش درون علي شعله ور گشت.دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي نمود عشق او هر لحظه به خدا و امام بيشتر مي شد تا اينكه جنگ تحميلي آغاز گشت از آنجايي كه علي عشق جبهه را در سر داشت درس را فراموش كرد و روانه جبهه ها گشت او عاشق جدش فاطمه الزهرا و پسرش حسين ابن علي بود. علي هيچگاه براي شهيد گريه و زاري وسياه نمي پوشيد حتي براي دايي خود محمود كه به شهادت رسيده بود.او آرزوي شهادت گمنامي وشهادت در روز تولدش را داشت و براي دوستانش ميگفت همان شبي كه بدنيا آمدم از دنيا خواهم رفت.سعي ميكرد روز تولدش در جبهه ها باشد تا اينكه طبق خواسته خود در 21 رمضان سال 1367 به فيض شهادت نايل گرديد.از سخنان دوستانش بود كه ميگفتند در شب شهادت حضرت علي(ع) او لباس سياه بر تن كرد و شال سبز بركمر بسته بود و خود را به انواع عطرها معطر ساخته بود بسيار خوشحال بود و مي گفت امشب شب شهادت من است.
فاطمه نیکدوز مادر شهید " سیدعلی دوامی " و خواهر شهید محمود نیکدوز رمز راز 21 را این چنین تعریف کرد: در سن 15 سالگی ازدواج کردم 21 ساله بودم که  در21 رمضان 1346 علي به دنيا آمد و در 18 اردیبهشت ماه سال 1367 مصادف با 21 رمضان و در حالی که علي تنها 21 سال از عمرش می‌گذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه شهات نايل گشت تا "سردار راز 21" لقب بگیرد. شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آسمان نزدیک است لحظه ها را دریاب! 📹 کلیپ | لحظه استجابت دعا همراه با دعاهای دلنشین حاج قاسم 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیر اسماعیلی،‌ نویسنده،‌روزنامه‌نگار و فعال رسانه‌ای است. از او اخیرا کتابی منتشر شد با نام «کوچه باران» که روایت‌هایی درباره برخی شهدای دفاع مقدس و دفاع از حرم است. اولین روایت این کتاب درباره شهید مدافع حرم،‌ محمد بلباسی است. این نویسنده پس از اعلام خبر بازگشت پیکر شهید بلباسی و تعدادی از همرزمانش در فضای مجازی نوشت: حالا دیگر زینب جایی دارد برای سبک شدن و درددل کردن با پدرش. پدری که ندید او را. پدری که رشید بود و یل. پدری که پهلوان دیارش بود. محمدآقا خوش آمدی‌! `پی نوشت‌: ببخشید که ما سرمون شلوغ است و اخبار جدایی آناشید از پسر سفیر و دلار و معیشت و کرونا و دارو و کف‌زدن‌های بلند موقع تلقین شجریان و ... وقت فکر کردن به آمدن شما برایمان نذاشته... امیر اسماعیلی همچنین در روایتش در کتاب کوچه باران نوشته بود: جمعه تا ظهر خانه مادرشوهرم بودیم. بعدازظهر که آمدم خانه‌خودمان، برادر محمد زنگ زد و گفت:«زن‌داداش! ما می‌خواهیم بچه‎‌ها را ببریم پارک، شما هم می‌آیید؟» می‌خواستند مرا ببرند بیرون که نفهمم. قبول نکردم. اما آمدند و بچه‌ها را بردند پارک. همان روز شهادت محمد، ساعت خانه خوابید، تسبیح در دستم پاره شد، آبگرمکن خاموش شد. ولی اصلاً نمی‌خواستم فکر بد کنم، می‎گفتم اینها همه اتفاقی است. دلم ریش می‎شد ولی خودم را گول می‌زدم. ساعت ۸شب عمویم زنگ زد که عموجان می‌خواهیم با پدرت بیاییم خانه‎تان، هستید؟ گفتم: «قدمتان سرچشم». همسایه‎مان اینترنت و تلفن خانه را قطع کرده بود. هرچند دقیقه یک‌بار آشناها و دوستان زنگ می‎زدند به موبایلم و احوالپرسی می‎کردند. بعد از عمو یکی از دوستانم از تهران زنگ زد و گفت: «نگران نباشی‌ها آن خبری که داده‌اند تکذیب شده». اصلا به روی خودم نیاوردم که بی‎خبر هستم. گفتم: «آهان، باشه دست شما درد نکنه». بعد رفتم گوشی محمد را آوردم و از طریق سیم‌کارت، اینترنت گوشی را فعال کردم، همان لحظه در گروهی، پسرعموی محمد پیام داد که«محمد شهادتت مبارک». بعد هم عکسی را پست کرد. عکس تار و محو بود. تصویر آدمی با لباس نظامی که روی زمین افتاده بود. تمام بدنم می‎لرزید. جلوی دهانم را گرفتم تا جیغ نزنم و بچه‎ها از خواب نپرند. عکس داشت واضح می‎شد و شیشه عمرم نازک‎تر! عکس محمد بود. محمد من! به سرش تیر خورده بود. یا امام حسین. عکس که واضح شد. چشمم تار شد؛ «محمد! محمدم! آقای خانه! بابای بچه‎ها...! جواب مهدی را چه بدهم که امروز حسابی بهانه‌ات را گرفت.» دستم را به چهارچوب در گرفتم. دست دیگرم هنوز جلوی دهانم بود. بچه‎هایم؛ فاطمه، حسن و مهدی خواب بودند. محمد رفته بود. قبل از اینکه زینبش را ببیند؛ زینبی که ۶‌ماه دیگر تازه به دنیا می‌آمد. خودم را به آشپزخانه رساندم. شیر آب را باز کردم. فقط می‎گفتم محمد! دستم را زیر آب گرفتم. آب در دستم جمع شد؛ « محمد زنگ بزن!» نیت وضو کردم و آب را به‌صورتم پاشیدم؛« محمد! یه خبری از خودت بده.» آب را روی دست راستم ریختم؛«محمد! یعنی زینبت رو نمی‌خوای ببینی؟» آب را روی دست چپم ریختم. تصویر واضح محمد تیرخورده آمد جلوی چشم‌هایم. همان‎طور که از پشت سرش خون می‎رفت، بلند شد، ایستاد و خندید. مسح کشیدم. جانماز را پهن کردم؛« دو رکعت نماز شکر می‎خوانم برای رضای خدا و شهادت محمدم! قربة الی‌الله. ‌الله‌اکبر...» آن شب کسانی که آمدند خانه‎مان خیلی گریه کردند. اما من، مادرشوهرم و خواهرهای محمد آرام بودیم. تا صبح مهمان‎ها می‎آمدند و می‌رفتند. بچه‌ها بیدار شدند، فاطمه شروع کرد به گریه کردن، حسن به روی خودش نمی‌آورد، مهدی فهمیده بود ولی لج کرده بود و چیزی نمی‌گفت. در آن شلوغی فرصت نکردم خودم به بچه‌ها بگویم. خودشان متوجه شدند چون دیگر مهدی نمی‎گفت بابا کجاست؟ چرا نمی‌آید؟ ‌یاد زینب افتادم. محمد وقتی متوجه شد فرزند چهارم را خدا به ما عنایت کرده ‌گفت: «حس می‌کنم دختر است و اسمش را با خودش آورده، اسمش را زینب بگذاریم». حالا زینب چند روز است که به دنیا آمده است. برعکس تولد ۳فرزند دیگرم که همه با سر و صدا تبریک می‎گفتند، بعد از دیدن زینب همه گوشه چشم‌شان‌تر می‎شود. بغلش می‌کنم و آرام وصیت‎نامه محمد را که دیگر حفظ شده‎ام در گوش‌اش زمزمه می‌کنم:«از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختی‌ها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد». زینب آرام می‎خوابد و من به عکس محمد روی دیوار نگاه می‌کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا