46.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ماجرای جالب تفحص ۶۰ شهید و کشف دفترچه کنکور دانش آموز شهید
🎥 خاطره گویی سردار باقرزاده در جزیره فاو
📍جزیره فاو ۱۴ تیر ۱۴۰۰
#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_بیست و سوم
#قسمت ۶۷
در زمان آمارگیری ما را حیوان فرض کرده و نجمه بوکانی با واحد رأس شمارشمان میکند. دنداندرد امانم را میبرد و مجبور میشوم دندانمهایم را به انبر سید نجمه، مسئول تدارکات، بسپارم تا بدون آمپول بیحسی، با انبر و زور بازو آنها را بکشد و راحتم کند. . با کشیدن هر دندان لثههایم یک شبانهروز خونریزی میکند و جر میخورد و درد وحشتناکی به دنبال دارد ولی تحمل درد انبر نجمه بهتر از دندان درد بیامان شبانهروزی است.
نصف دندانهایم را که قابل ترمیم هستند از روی ناچاری به گازانبر زنگزده سید نجمه میسپارم تا با زور بکشد و دردم تسکین پیدا کند. بقیۀ اسرا هم همین طورند و انبر سید نجمه حلال مشکلاتمان است. دو نفر با قدرت سرم را نگه داشته و گازانبر سید نجمه به لثه و دندانم قفل میشود و با یک حرکت جهنده لثه و فک و دندانم را یکجا میکند و خون فواره میزند و از هوش میروم.
محمدهادی سروش بچۀ خرمآباد است و به جرم پاسداری دستگیرش کردهاند ولی خودش میگوید سرباز سپاه بوده و همراه پانزده نفر از بچههای سپاه به کمین دموکرات افتاده. همه همراهانش شهید شده و او دستگیر میشود. انسانی شجاع و قابل اعتماد است. میفهمم سرگرد سپاه است. خیلی زود با هم جور میشویم و اطلاعات لازم را رد و بدل میکنیم. او هم پی میبرد من از بچههای اطلاعات سپاه سردشتم. به هم اعتماد میکنیم. یک روز هواپیماهای آمریکایی به صورت گروهی میآیند و با ارتفاع پایین در بالای زندان مانور میدهند. پدافند دموکرات به طرفشان شلیک میکند و باعث اعتراض شدید آمریکاییها میشود. از آن روز به بعد نیروهای دموکرات جرئت نمیکنند به طرف هواپیماهای فانتوم شلیک کند.
هفتۀ بعد چند هواپیماهای فانتوم میآیند و بر فراز آسمان کریسکان جولان میدهند. خطهای بریده و ممتدی از خودشان به جا گذاشته و با دود و بخار محدودۀ عملیات را مشخص میکنند. من و سروش میفهمیم که این صدای هواپیماهایی ایران است. احتمال میدهیم عملیاتی در پیش باشد.سروش میگوید: «به بچههای انقلابی و خودمانی هشدار بدیم که ممکنه در این منطقه عملیات بشه. بهتره بچهها هوشیار و آماده باشن تا اگه زندان بمباران شد، بتونیم زودتر نون و کفش و آذوقه تهیه کنیم و بهسرعت فرار کنیم.»
اگر میتوانستیم چند صد متر از زندان دور شویم امکان نجاتمان فراهم بود چون منطقه را خوب میشناسم. نمیتوانیم ماجرا را اعلام عمومی کنیم و به گوش همه برسانیم. موضوع را به شکل خواب مطرح کرده و به گوش زندانیان میرسانیم. رشید علیآبادی دهنلق و بیهویت و عضو حزب منشعبشده دموکرات، خبر را به گوش رئیس زندان میرساند. هیرش میگوید: «این جاشای نامرد اینجام دست از شایعهپراکنی برنمیدارن.»
صدای شلیک توپخانه محوطۀ زندان را در بر میگیرد و منطقه را میلرزاند. قوطی ربع گوجه فرنگی را سر و ته به کف زمین میچسبانم و تشخیص میدهم که صدای شلیک از سمت ایران است. تخمین میزنم که فاصله زیادی با ما ندارد. صدای توپخانه نزدیک و نزدیکتر میشود و توپی به محل زندان اصابت میکند. به رئیس زندان میگویم: «کاک هیرش چه خبره؟»
ـ توپخانه خودمانه، بچهها دارن تمرین میکنن!
لحظاتی بعد توپی به ساختمان دفتر سیاسی حزب اصابت میکند و با دود و آتش فرو میریزد. توپخانه نقطه به نقطه محوطه را میکوبد و گلولهای به زندان اصابت نمیکند. فقط زندان و زندانیان در امان هستند. به شوخی و متلک به هیرش میگویم: «به بچههاتان بگین زندان رو نزنن. همون دفتر سیاسی کافیه!»
پدرسوخته از رو نمیرود و میگوید: «بچههامان میدانن کجا رو بزنن و کجا رو نزنن.»
ـ پس چرا دفتر سیاسی رو زدن؟
سرش را پایین میاندازد و چیزی نمیگوید. نزدیک به چهل کاتیوشا به منطقۀ مقر و دوله بدران و کریسکان اصابت میکند. منطقه ویران میشود. ولی هیچ گلولهای به زندان نمیخورد. نگهبانان بیسیم و آرپیجی و تیربار و اسلحه را رها کرده و فرار میکنند. زمینه فرارمان مهیاست ولی منطقه ناامن است و میترسیم ناخواسته در تیررس توپخانه قرار بگیریم. ولی مطمئنیم که سپاه زندان را نمیزند. همانجا میمانیم و فرار نیروهای
دموکرات را مشاهده میکنیم. بعد پرچم هواپیماهای ایرانی را میبینیم که نقطه به نقطه کریسکان و دوله بدران را میزنند و نابود میکنند.
دوله بدران درهای صخرهای و گود است که فقط کامیونی میتواند از دهانه آن وارد دره شود. اطرافش پوشیده از صخرههای بلند و مرتفع است که بز کوهی و پرنده هم به سختی میتواند از آن گذر کند ولی سپاه نقطه به نقطه آن را میکوبد و استحکاماتش را نابود می کند.
ادامه دارد ....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🍃و این بار گذری بر چشم هایی شیدایی ...
چشم هایی کهگویای #پاکی و #نجابت نوجوانی است.
چشم هایی که به نقل از آشنایی، گواهی رفتنی از جنس #عشق میداد.❤️
آری ،گویا چشمانش رمز ماندگاری بود که به سادگی میشد فهمید که ماندنی نیستند ...🌹
.
🍃#شهید_هادی ، صدیقی
#نوجوانی شوخ و خنده رو با تیپ و ظاهری ساده و باطنی #حسینی 😌
.
🍃* هادی *
#حسین_وار زیستن را خوب آموخته بود ...
خــــوب میدانــست چگونه برای محبوبش دلبری کند .😍
.
🍃 آری از همان روزهای آغازین کودکیش بود، از همان روزهایی که کودکانه ی قنوتش #قضا نمیشد ،
خوب چگونه عاشق کردن را درک کرده بود که اینچنین راه صد ساله را یک آن پیمود ... 🙃
.
🍃ای شهید !!!
عاشقی را چگونه اموختی به من نیز #رسم عاشقی بیاموز ...😓
اما خود را که با تو مقایسه میکنم ،گره ای از حسرت و آه،سد معبری برای #گلویم میشود، که نمیتوانم به زبان اقرار کنم که من در کوچه پس کوچه های #دنیا خود را #گم کرده ام 😞
.
🍃عطر #دعایت را بر من ظلمت زده روا دار که این زخم های #گناه هر چه سریعتر تسکین شوند...
.
🍃راستی جانم ،میدانی !
قهرمان قصه ی ما،
این روزاها هادی قلبهایی شده است که راه حق را گم کرده اند و تار کشنده ی #معصیت، پرده های قلب و روحشان را به خود تنیده
و طنابی برا #شیاطین_درونی خویششان گشته است.
.
🍃رفیق !
خوب حقیقت را فهمیدی ...
#پاداش_بندگی عاشقان ملکوتی چه میتواند باشد جز پروازی از جنس عشقشان ...❤
.
🍃پرستوی عاشق ما در عملیات کربلای ۵ در مکان و مقیاسی از #شلمچه
به وصال حق رسید ...🕊
این است #پاداش عشاق ..❤
.
🕊به مناسبت سالروز تولد #شهید_هادی_صدیقی تنکابنی
.
📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۴۸
.
📅تاریخ شهادت : ۱۱ بهمن ۱۳۶۵
.
📅تاریخ انتشار ۱۶ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهرستان تنکابن
🍃و این بار گذری بر چشم هایی شیدایی ...
چشم هایی کهگویای #پاکی و #نجابت نوجوانی است.
چشم هایی که به نقل از آشنایی، گواهی رفتنی از جنس #عشق میداد.❤️
آری ،گویا چشمانش رمز ماندگاری بود که به سادگی میشد فهمید که ماندنی نیستند ...🌹
.
🍃#شهید_هادی ، صدیقی
#نوجوانی شوخ و خنده رو با تیپ و ظاهری ساده و باطنی #حسینی 😌
.
🍃* هادی *
#حسین_وار زیستن را خوب آموخته بود ...
خــــوب میدانــست چگونه برای محبوبش دلبری کند .😍
.
🍃 آری از همان روزهای آغازین کودکیش بود، از همان روزهایی که کودکانه ی قنوتش #قضا نمیشد ،
خوب چگونه عاشق کردن را درک کرده بود که اینچنین راه صد ساله را یک آن پیمود ... 🙃
.
🍃ای شهید !!!
عاشقی را چگونه اموختی به من نیز #رسم عاشقی بیاموز ...😓
اما خود را که با تو مقایسه میکنم ،گره ای از حسرت و آه،سد معبری برای #گلویم میشود، که نمیتوانم به زبان اقرار کنم که من در کوچه پس کوچه های #دنیا خود را #گم کرده ام 😞
.
🍃عطر #دعایت را بر من ظلمت زده روا دار که این زخم های #گناه هر چه سریعتر تسکین شوند...
.
🍃راستی جانم ،میدانی !
قهرمان قصه ی ما،
این روزاها هادی قلبهایی شده است که راه حق را گم کرده اند و تار کشنده ی #معصیت، پرده های قلب و روحشان را به خود تنیده
و طنابی برا #شیاطین_درونی خویششان گشته است.
.
🍃رفیق !
خوب حقیقت را فهمیدی ...
#پاداش_بندگی عاشقان ملکوتی چه میتواند باشد جز پروازی از جنس عشقشان ...❤
.
🍃پرستوی عاشق ما در عملیات کربلای ۵ در مکان و مقیاسی از #شلمچه
به وصال حق رسید ...🕊
این است #پاداش عشاق ..❤
.
🕊به مناسبت سالروز تولد #شهید_هادی_صدیقی تنکابنی
.
📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۴۸
.
📅تاریخ شهادت : ۱۱ بهمن ۱۳۶۵
.
📅تاریخ انتشار ۱۶ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید:گلزار شهدای شهرستان تنکابن
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
امام زادگان عشق
🍃و این بار گذری بر چشم هایی شیدایی ... چشم هایی کهگویای #پاکی و #نجابت نوجوانی است. چشم هایی که به
#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_بیست و سوم
#قسمت ۶۸
دوله بدران درهای صخرهای و گود است که فقط کامیونی میتواند از دهانه آن وارد دره شود. اطرافش پوشیده از صخرههای بلند و مرتفع است که بز کوهی و پرنده هم به سختی میتواند از آن گذر کند ولی سپاه نقطه به نقطه آن را میکوبد و استحکاماتش را نابود میکند.
این عملیات باعث اعتراض گسترده مردم منطقه کریسکان میشود و علیه دموکرات دست به شورش و طغیان میزنند. از دموکرات میخواهند منطقه را ترک کند تا امنیت مردم مختل نشود. دموکرات میگوید: «این دولت ایرانه که منطقه رو ناامن کرده، ما تقصیری نداریم.» ولی مردم معتقدند دولت ایران با مردم عراق دشمنی ندارد. اگر دموکرات مقرش را از آن مکان انتقال دهد دولت ایران کاری با مردم عادی عراق ندارد. معتقدند دموکرات آسایش منطقه را بر هم زده و زمینهای کشاورزی مردم را تصرف کرده است.
دولت ایران هم به ساکنین منطقه کریسکان پیام میدهد اگر میخواهید منطقه در امان بماند گروهکهای ضد انقلاب را از املاکتان بیرون کنید. مردم با آرپیجی و نارنجک و اسلحه به مقر دموکرات حمله میکنند و آتش میزنند.
تلاشهای حزب حرکت اسلامی هم مثمر ثمر است و منطقه را برای دموکرات ناامن میکند. هر جا میروند با خود غضب و بی بند و باری میبرند. با تجاوز به اموال و ناموس مردم و تصرف اراضی کشاورزی، شورشهای محلی به پا شده و مردم را علیه خودشان میشورانند. موشکهای ایرانی هم امنیت منطقه را از
بین میبرد و باعث اعتراضات گسترده مردمی میشود. دموکرات آواره میشود.
#فصل_بیست و چهارم
#قسمت۶۹
#چوب_خدا
تا دوسال اسارت سعید کم و بیش ملاقات میدادند و خاله غنچه به ملاقاتش میرفت ولی از سال سوم ملاقات سخت میشود. چون یک نیروی نفوذی بین مینیبوس دموکراتها بمب گذاشته و همه را کشته بود شرایط ملاقات را سخت کرده بودند.
به خاطر حفاظت و نگهداری از بچههای کوچکم مجبور بودم دائم توی کوچه سرک بکشم و مواظبشان باشم تا حین بازی و عبور و مرور ماشینها دچار حادثه نشوند.
زنی که زریشله نام داشت هر روز جلو خانهمان مینشست و در گوشم وزوز میکرد. یک روز گفت: «تو خیلی قشنگ و خوشگلی، حیف نیس بیهوده تلف بشی. برای چی ماندی و خیاطی و بچهداری میکنی؟ آخرش چی؟ تو که میدانی شوهرت اعدام میشه، به چه امیدی وایسادی و عمرت رو هدر میدی؟ بدبخت چشمات کور میشه و دستات فلج، جوانیت هدر میره و عمرت تلف میشه. یه مرد پولدار و با شخصیت سراغ دارم که
گفته اگه حاضر باشی غیابی طلاق بگیری و از این خونه بیای بیرون، باهات ازدواج میکنه.»
نمیدانم چطور یک قطعه از عکسهایم را کِش رفته و برای آن نامرد فرستاده بود. گفتم: «آخه خجالت نمیکشی این حرفا رو میزنی؟ من پنج تا بچه دارم.»
با تندی در را به رویش کوبیدم و رفتم
خانه و زار زار گریه کردم. صدای گریهام به گوش همسایهمان رسید و زن و مرد همسایه دوان دوان به خانهمان آمدند. فکر کرده بودند دوباره خبر مرگ سعید را آوردهاند. ماجرا را برایشان تعریف کردم. کلی به زریشله توپیدند و گفتند: «اگه ادامه بدی میکشیمت.»
زریشله کوتاه نمیآمد و هر روز با بهانهای میآمد و سر حرف را باز میکرد و با سرزنش از زندگی بیزارم میکرد.
او هم از کمیته امداد حقوق میگرفت و هم خبرها را به حزب دموکرات میرساند و جیره و مواجب میگرفت. نقشه دموکرات بود که مرا هرزه و هرجایی معرفی کند و به اعتبارم لطمه بزند و چه کسی بهتر از زری شله، به ناچار ماجرا را به خاله غنچه گفتم. او مثل یک شیرزن رفت و یقه زریشله را گرفت و توی کوچه گلاویز شدند. آنقدر کتکش زد که زریشله تسلیم شد. رفت یک جلد قرآن آورد و قسم خورد و «به این قرآن قسم کار من نبوده. من به کمیته امداد خبر ندادم. اگه من این حرفا را زده باشم این قرآن کمرم را بشکند. . از قضا آن روز رو به تیر برق ایستاده بود و داشت منزل همسایهها را دید میزد. یکباره لاستیک کامیونی از سربالایی کوچه راه افتاد و چرخید و سرعت گرفت و بالا و پایین جست و یکراست آمد و محکم به کمر زری شله خورد و او را چسباند به تیر برق. کمرش شکست و افتاد توی کوچه.
معلوم نشد این لاستیک کامیون مال کی بود؟! کار کدام بچه بود؟! از کجا آمده بود؟! ولی زریشله را فلج و خانهنشین کرد.
بعد از چند ماه صدایم کرد و حلالیت طلبید. گفت: «منو ببخش. از طرف دموکرات وادارم کرده بودن بهت تهمت بزنم.
پشیمانم و بهت بد کردم.
به خاطر خدا منو ببخش.
دعای تو مستجاب میشه. دعا کن حالم خوب بشه.
ـ من همه چیز رو به خدا میسپارم.
ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهید_مدافع_حرم
#بوستان_قربانی
یکی از غریب ترین
#شهدای_فاطمیون
آمد پیشم و درخواست مرخصی کرد ، گفتم خودت میدونی برادر ، الان نمیشه ، چند روز دیگه عملیات شروع میشه .
دیدم شانه هاش شروع کرد به لرزیدن و اشک از چشماش سرازیر شد .
گفتم : چی شده!؟
گفت : همین الان باخبر شدم مادرم فوت کرده .
گفتم : مادرت کجا زندگی می کرد؟
گفت : افغانستان
گفتم : آخه تو که نمی تونی بری افغانستان
گفت : آخه مادرم جز من کسی رو نداشت و من هم جز مادرم کسی رو ندارم
راضیش کردم نره ، مجلسی هم برای مادرش همون جا برگزار کردیم .
بعد از اون هر وقت می دیدمش می گفت : فلانی، دعا کن زودتر برم پیش مادرم ، آخه می ترسم اون دنیا هم تنها باشه
هر بار که اینو می گفت غوغایی تو دلم می شد .
راوی :
فرمانده #شهید_قربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینــید
💢مراحل دل کندنِ #شهید_محمد_اینانلو از زن وفرزندو علایق دنیایی از زبان #همسر_شهید
شهید جاویدالاثر....💔
#السلام_علی_المهدی_عج
امروز #پنج شنبه برابر است با :
🗓 17 تیر 1400ه.ش
🗓 27 ذی القعده 1442ه.ق
🗓 8. جولای 2021 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین
نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار
🌷🕊زیارتنامه ی شهدا🕊🌷
💠 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌷〰🇮🇷〰🌷
#نثار_ارواح_طیبه#شهداء
#امام شهداء#اموات#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
متبرکـ استـ
تمـامـ روزی که صبحش
با یاد تـو آغاز شـود ؛
ای شهیــد ...✨🌸
سلام ✋
#روزتون_شهدایی🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بچهها! مراقب باشید،
به شهدا تمسک کنید،
بصیرتتون رو بالا ببرید
که ترکش نخورید..!
رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید؛
با اهل بیت یکی بشید و
در این راه گوش به فرمان اونها باشید..
#حاج_حسین_یکتا
🔰 | #سنگر_خاطره
🔻 حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد.
🔅 در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. حسین می گفت: حاجی ول کن! توی این هاگیر و واگیر وقت گیر آوردی؟!.
◽️ به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند.
می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم.
📚 کتاب: زندگی با فرمانده
شهید حسین خرازی ❤️
🍃روایتی از همسرشهید
✍یک روز بعد از شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود.
گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان را در آن می نوشتیم.
به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه با این مضمون نوشته بود:
همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست #شهدای_کربلا نوشته شود.
آن دنیا منتظرت هستم.
❤️ شهید عبدالمهدی کاظمی