#منوچهر_مدق
#به روایت فرشته ملکی همسر شهید
#قسمت_دوازدهم
بعد منوچهر نشست روی تخت گفت «یک جای کارم خراب بود. آن هم تو باعثش بودی. هر وقت خواستم بروم، آمدی جلوی چشمم سد شدی. حالا برو دیگرا» همه بی مهری و سرسنگینی اش برای این بود که دل بکنم. میدانستم. گفتم
منوچهرخان، همچین به ریشت چسبیده ام و ولت نمی کنم. حالا ببین.» ما روزهای سخت جنگ را گذرانده بودیم. فکر می کردم این روزها هم می گذرد، پیر می شویم و به این روزها میخندیم. ناهار بیمارستان را نخورد. دلش غذای امام حسین را می خواست
دکترش گفت «هر چه دلش خواست، بخورد. زیاد فرقی نمی کند.» به جمشید زنگ زدم و او از هیئت غذا و شربت آورد. همه بخش را غذا دادیم. دو بشقاب ماند برای خودمان. یکی از مریض ها آمد. بهش غذا نرسیده بود. منوچهر بشقاب غذاش را داد به او و سه تایی از یک بشقاب خوردیم. نگران بودم دوباره انسداد روده بشود. اما بعدازظهر که از خواب بیدار شد، حالش بهتر بود. گفت «از یک چیز مطمئنم. نظر امام حسین روی من هست. فرشته، هر بلایی سرم بیاید، صدام در نمی آید.»
تا صبح بیدار ماند. نماز می خواند، دعا می کرد، زل میزد به منوچهر که آرام خوابیده بود؛ انگار فردا خیلی کار دارد. از خودش بدش آمد. تظاهر کردن را یاد گرفته بود؛ کاری که هرگز فکر نمی کرد بتواند. این چند روز تا آن جا که توانسته بود، پنهانی گریه کرده بود و جلوی منوچهر خندیده بود. دکتر تشخیص سرطان روده داده بود؛ سرطان پیشرفته روده که به معده زده بود. جواب کمیسیون سپاه هم آمده بود: جانباز نود درصد. هر چند تا دیروز زیر بار نرفته بودند که این بیماریها از عوارض جنگ باشد.
با این همه، باز بنیاد گفته بود بیماریهای منوچهر مادرزادی است! همه عصبانی بودند؛ فرشته، جمشید، دوستان منوچهر. اما خودش میخندید که «وقتی به دنیا آمدم، بدنم پر از ترکش بود! خب، راست می گویند.» هیچوقت نتوانسته بود مثل او سکوت کند. صبح قبل از عمل تنها بودیم. دستم را گرفت و گذاشت به سینه اش. گفت «قلبم دوست دارد بمانی، اما عقلم می گوید این دختر از پانزده سالگی به پای تو سوخته. خدا زیبایی های زندگی را برای بنده های خوبش
خلق کرده. او هم باید از آنها استفاده کند. شاد باشد.» لبهاش میلرزید. گفتم «من که لحظه های شاد زیاد داشته ام. از جبهه برگشتن هات، زنده بودنت، نفسهات، همه شادی زندگی من است. همین که می بینمت، شادم.» گفت «من تا حالا برات شوهری نکرده ام. از این به بعد هم شوهر خوبی نمی توانم باشم. تو از بین می روی.» گفتم «بگذار دو تایی با هم برویم.» همان موقع جمشید و رسول آمدند. پرستارها هم برانکارد آوردند که
منوچهر را ببرند. منوچهر نگذاشت. گفت «پاهام سالم است. میخواهم راه بروم. هنوز فلج نشده ام.» جلوی در اتاق عمل، برگشت صورت جمشید و رسول را بوسید. دست من را دو، سه بار بوسید. گفت «این دستها خیلی زحمت کشیده اند. بعد از این بیشتر زحمت می کشند.» نگاهم کرد و پرسید «تا آخرش هستی؟» گفتم «هستم.» و رفت. حتی برنگشت پشتش را نگاه کند.
نکند برنگردد؟» لبه تخت منوچهر نشست، مثل ماتم زده ها. باید چه کار کند؟ فکرش کار نمی کرد. همه بدنش گوش شده بود بیایند خبر بدهند که منوچهر... دکتر با یک درصد امید برده بودش اتاق عمل. به فرشته گفته بود «به توسل خودتان برمی گردد.» چند بار وضو گرفت، اما برای دعا خواندن تمرکز نداشت. حال خودش را نمی فهمید. راه میرفت، مینشست، چادرش را برمی داشت، دوباره سر می کرد. سر ظهر صدایش زدند. پاهایش را همراه خودش کشید تا دم اتاق ریکاوری. توی اتاق شش تا تخت بود. دوتا از مریض ها داد میزدند، یکی استفراغ می کرد، یکی اسم زنی را صدا میزد و دو نفر دیگر از درد به خودشان میپیچیدند. تخت آخر، دست چپ منوچهر بود. به سینه اش خیره شد. بالا و پایین نمی آمد. برگشت به دکتر نگاه کرد و منتظر ماند. دکتر گفت «موقع بیهوشی روح آدمها خودش را نشان میدهد. روحش صاف صاف است.» گوشش را نزدیک لبهای منوچهر برد که تکان می خورد. داشت اذان می گفت. تمام مدت بیهوشی ذکر می گفت. قسمتی از کبد و معده و روده اش را برداشته بودند. تا چند روز قدغن بودکسی بیاید ملاقاتش. اما زخمش عفونت کرد. تا دو هفته چیزی نمیتوانست بخورد. یواش یواش مایعات می خورد. منوچهر باید شیمی درمانی می شد. از آزمایش مغز استخوان، پیشرفت سرطان را میسنجند و بر اساس آن شیمی درمانی می کنند. دکتر شفاییان متخصص خون است که دکتر میر برای مداوای منوچهر معرفیش کرد. روز آزمایش نمی دانم دردی که من کشیدم بدتر بود یا دردی که منوچهر کشید. دلم میسوزد؛ می گویم ای کاش یک بارداد میزد، صدای ناله اش بلند می شد، دردش را می ریخت بیرون. همین صبوری و سکوتها، دکترها و پرستارها را عاشق کرده بود. هر کاری از دستشان برمی آمد، دریغ نمی کردند. تا جواب آزمایش آماده شود، منوچهر را مرخص کردند. روزهایی که از بیمارستان می آمدیم، روزهای خوش زندگیم بود. همه از روحیه ام تعجب می کردند. نمی توانستم جلوی خنده هایم را بگیرم. با جمشید زیر بغلش را گرفتیم تا دم آسانسور. گفت «می خواهم خودم راه بروم.» جمشید رفت جلوی منوچهر، رسول سمت راستش، برادر دیگرش، بهروز، سمت چپش و من پشت سرش، که اگر خواست بیفتد نگهش داریم. سه تا ماشین آمده بودند دنبال مان. دم خانه جلوی پای منوچهر گوسفند کشتند. مادرش شربت میداد. على و هدی خانه را مرتب کرده بودند. از دم درتا پای تخت منوچهر شاخه های گل چیده بودند و یک گلدان پر از گل گذاشته بودند بالای تختش. جواب آزمایش که آمد، دکتر گفت
باید زودتر شیمی درمانی شود.» با هر نسخه دکتر کمرم می لرزید که اگرداروها گیر نیاید چی. دنبال بعضی داروها باید توی ناصرخسرو میگشتیم. صف های چندساعته هلال احمر و سیزده آبان و داروخانه های تخصصی که چیزی نبود. دوستان منوچهر پرونده هایش را بیرون کشیدند و کارت جانبازی منوچهر را از بنیاد گرفتند. اما طول کشید این کارها برای خرج دوا و دکتر منوچهر خانه مان را فروختیم و اجاره نشین شدیم. منوچهر ماهی سه روز شیمی درمانی میشد. داروها را که میزدند، گر میگرفت. میگفت «انگار من را کرده اند توی کوره. بدنم داغ میشود.» تا چند روز حالت تهوع داشت. ده روز دهان و حلقش زخم میشد. آب دهانش را به سختی قورت میداد. بابت شیمی درمانی موهایش ریخت. منوچهر چشمهاش را روی هم گذاشت و فرشته موهای سرش را با تیغ زد....
⬅️#ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#ثامن
💢برگزاری هفتاد و هشتمین نشست (وبینار) انقلاب اسلامی
🗣کارشناس:جناب اقای دکتر سعد الله زارعی کارشناس مسائل منطقه و رئیس پژوهشگاه مطالعات راهبردی اندیشه سازان نور
🔰موضوع: تحلیل مسائل سیاسی منطقه و روز جهانی قدس
⏰ پنج شنبه هشتم اردیبهشت ۱۴٠۱ ساعت ۱۸
با همکاری :
✅ستاد فرهنگی فجر انقلاب اسلامی
✅مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران
✅جامعه الزهرا (سلام الله علیها)
✅بسیج اساتید دانشگاهها و مراکز آموزش عالی استان قم
✅مرکز مدیریت حوزه های علمیه (مرکز ارتباطات و بین الملل)
📲لینک ورود به وبینار در فضای مجازی:
b2n.ir/majmaenghelab
📌ورود به عنوان مهمان
♻️شبکه سایبری ثامن
🌹خاطره تکان دهنده یک آزاده از زندان صدام
بخاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه ۸۱ پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغدانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شدهبود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد میزنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم. او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كردهبود، به چشمانم زل زد.
بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد.
گفتم : آره، چه كار داری؟
پرسید : مرا میشناسی؟
گفتم : نه از كجا بشناسم؟
گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی.
گفتم : اتفاقاً ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم.
پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟
گفتم : نمیدانم.
گفت: نام محمدجواد تندگویان را نشنیدهای؟
گفتم: آری، شنیدهام.
پرسید: كجاست؟
گفتم: احتمالاً شهید شده.
سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد.
دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم.
نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...،
گفتم : اگر پیامی داری بهم بگو.
گفت: این سیاهچال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است...
گفت :
پیام من مرزداری از وطن است.
صبوری من است.
نگذارید وطن بدست نااهلان بیفتد.
نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند.
استقامت، تنها راه نجات ملت ماست.
بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد.
گفتم : بخدا قسم... پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
🌹روح شهیدمحمد جواد تند گویان وزیر نفت دولت شهید رجایی شاد
منبع : (راوی- عیسی عبدی) رجوع کنید به کتاب ساعت به وقت بغداد، ج۱، ص۸۹
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فطریه امسال چقدر است؟
🔹آیتالله خامنهای: ۴۰ هزار تومان
🔹آیتالله سیستانی: ۴۰ تا ۲۲۵ هزار تومان
🔹آیتالله شبیری زنجانی: ۴۰ هزار تومان
🔹آیتالله مکارم: ۴۰ تا ۱۵۰ هزار تومان
🔹آیتالله وحیدخراسانی: ۴۰ تا ۱۴۰ هزار تومان
🔹آیتالله نوری همدانی: ۴۰ هزار تومان
طبق نظر اکثرا مراجع همچنین میتوانید معادل قیمت ۳ کیلوگرم برنج یا آرد در محل زندگی خود را بهعنوان فطریه پرداخت کنید
┅┅❀💠❀┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
🌹*در برنامه زندگی، پس از زندگی یکی از تجربهگران میگفت: بچهها روح مرا میدیدند
جا داره یادی کنیم از این فیلم عجیب از واکنشهای فرزند #شهید_حججی کنار تابوت پدرش 🥀
شهید که زنده است
بچه ها هم پاک ترین مخلوقات خدا
پس......
هدایت شده از
امام زادگان عشق
❁﷽❁
پنجشنبه ڪه مے آید
باز دلتنگ #شهیدان مےشوم
بی قرارِ یـاد #یاران مےشوم
یاد #جانبازان میدان جنون
آشنایان غبارو خاڪ و #خون
یادآنانےڪه #مجنون بودهاند
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلواتــ
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم💐
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
راهپیمایی روز قدس
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه قدس مرد جنگ میخواهد...
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_اول
ظهر است. سربازها با لب و دهان خشکیده جلو سالن غذاخوری صف کشیدهاند رادیو، دعای روز #اول_ماه_رمضان را میخواند گروهبان، با دلشوره به ساعتش نگاه میکند صدای شیپور آماده باش، همه را به خود میآورد همه خودشان را جمع و جور میکنند و برای استقبال از سرلشکر آماده میشوند ماشین سرلشکر ناجی جلو ساختمان غذاخوری میایستد گروهبان به استقبال میرود. راننده ماشین زود پیاده میشود و در را برای سرلشکر باز میکند سگ پشمالوی سرلشکر از ماشین پایین میپرد و دم تکان میدهد لحظه ای بعد، سرلشکر میآید همه به احترام او پا میکوبند از رادیو #دعا پخش میشود سرلشکر، سیگارش را روشن میکند و با اشاره به گروهبان میفهماند که رادیو را خاموش کند گروهبان دوان دوان میرود سرلشکر همراه با سگ و رانندهاش به طرف #آشپزخانه راه میافتد
آشپزها ترسان جلو میروند سرلشکر به دهان هر کدام یک قاشق برنج میریزد و میگوید: بخورید، قورتش بدهید .
یونس خودش را با اجاق سرگرم میکند سرلشکر متوجه میشود و با عصبانیت داد میزند ، هو، نکبت... مگر حالیات نشد گفتم بیایید جلو
یونس معذرت خواهی میکند و پیش میرود .
سرلشکر یک قاشق برنج به دهان او میریزد و میگوید ، شروع کنید. فقط مراقب باشید هر سربازی از گرفتن غذا خودداری کرد فوراً به من معرفیاش کنید .
یونس در حالی که مشغول کشیدن برنج در بشقابهاست، منتظر فرصتی است تا برنج
را از دهانش بیرون بریزد .
خداخدا میکند سرلشکر وادار به صحبتش نکند ، والاّ مجبور میشود #روزهاش را باطل کند یا #روزه داریاش را فاش کند .
یک لحظه به یاد #ابراهیم میافتد . اگر او به مرخصی نرفته بود و اینجا بود با سرلشکر چه برخوردی میکرد .
آیا اجازه میداد سرلشکر #روزهاش را باطل کند .
سربازها، ناهارشان را میگیرند و مینشینند سرمیزها. گروهبان در سالن ایستاده است و اوضاع را کنترل میکند بعضیها #روزهشان را میخورند اما بیشتر آنها مخفیانه غذایشان را در ظرفی میریزند و با خود میبرندگروهبان آنها را میبیند؛ ولی چیزی نمیگوید سرلشکر از آشپزخانه خارج میشود و به سالن میرود
ترس، وجود همه را فرا میگیرد بعضیها از ترس مجبور به #روزه_خواری میشوند
بعضی با غذا ورمی روند تا سرلشکر برود؛ اما سرلشکر جلو در ناهارخوری میایستد یکی از سربازها، غذایش را میریزد داخل یک کیسه پلاستیکی و آن را زیر پیراهنش مخفی میکند
وقتی میخواهد از در بیرون برود سرلشکر راهش را میبندد رنگ از چهره سرباز میپرد سرلشکر، یک مشت محکم به شکم او میزند پلاستیک غذا میترکد و لکههایی چرب از زیر پیراهن او میزند بیرون ، سرلشکر او را در حضور همه به باد کتک میگیرد سپس دستور بازداشتش را صادر میکند
همه سربازها با ترس و وحشت مشغول خوردن غذا میشوند هیچ کس جرأت سر بلند کردن ندارد...
#ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽نماهنگ شهید مصطفی عارفی
🔹شهید مدافعحرم مصطفی عارفی پانزدهم دی۱۳۵۹ در تربت جام به دنیا آمد اما بیشتر سالهای عمرش را در جوار علیبنموسیالرضا علیهالسلام گذراند. مصطفی جهاد را وظیفه همگان خصوصاً خودش میدانست. پس از حمله گروه تکفیری داعش به عراق به کربلای معلی رفت و به صف مجاهدین و مدافعین حرم پیوست و از آن پس راهش را مصممتر از قبل در راه دفاع از حرم آلالله پیگیری کرد.
🔹بارها برای عملیاتهای سخت و سنگین عازم عراق شد؛ او که دیگر به فرماندهای شجاع و دلاور تبدیل شده بود، برای اعزام به سوریه آموزشهای سخت را پشت سر گذاشت و در نهایت با رضایت پدر، مادر و همسر فداکارش عازم نبرد با حرامیان تکفیری شد. سرانجام شهید عارفی پس از نبردی سنگین و فتح منطقه وسیعی از منطقه، هفتم اردیبهشت۱۳۹۵ در منطقه تدمر سوریه شربت شهادت را نوشید و به یاران شهیدش پیوست. مزار مطهر شهید مصطفی عارفی در بهشترضا علیهالسلام مشهد مقدس قراردارد
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🌺 بياد مولا، به رسم ادب،
اولین حاجت امروزمان را از خداوند رحمان، فرج منجی عالم میخواهیم
به حرمت دعای فرج آن حضرت : 🌺
﷽
🔆إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🔅اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🔅
🔆أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🔆فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🔅يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🔅
🔆اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🔆يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ🙏
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌷
💐💐💐
💠 و برای سلامتی محبوب:
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه
في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة
وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا
حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .
💠 الهی...
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد،
یا عالی بِحَقِّ علی،
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه،
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن،
یا قَدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن،
عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حَضرَتِ زِینَب(س)
🌺 سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) #صلوات... 🌺
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_167
🌷 #آیه_149_سوره_بقره
🌸 وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَّبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغاَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
🍀 ترجمه:و از هرجا خارج شدى،روى خود را به جانب مسجدالحرام بگردان، این دستور حقّى است از طرف پروردگارت،و خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست.
🌺 این آیه مى فرماید:در مسافرت نیز به هنگام نماز رو به سوى مسجدالحرام نمایید.درباره جهت قبله است که هر کجا می رویم باید روبه کعبه نماز خواند. نخست به عنوان یک دستور به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:از هر جا ، از هر شهر و دیاری خارج شدی به هنگام نماز روی خود را به جانب مسجد الحرام کن مسجد الحرام در مکه است. و باز به عنوان تأكيد بيشتر می فرمايد:اين فرمان دستور حقى است از سوى پروردگارت و در پایان این آیه به عنوان تهدیدی نسبت به توطئه گران و هم هشداری برای مؤمنان می فرمايد: و خدا از آنچه انجام می دهید غافل نیست.
🔹 پیام های آیه 149 سوره بقره🔹
✅ هر جا که باشیم برای نماز قبله ما باید به سوی کعبه باشد.
✅ خداوند از اعمال انسان ها غافل نيست.
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸