⭕️خطاب به علی كريمی!
🔸من یک دخترِ فوتبالی و عاشق پرسپولیس بودم که تا سر تمرینِ شما هم آمدهام و حتی از شما عکس و امضا گرفتم. چون بازیکن محبوبَم بودید و برای وطنم افتخار آفریدید.
امروز اما شما آتش بیار معرکه شدید و از آشوبگران و کسانی حمایت میکنید که قرآن، سرباز و پرچمِ کشورم را آتش میزنند.
من نیز به نشانهی اعتراض، عكسهای شما را به آتش کشیدم. باشَد که عبرتی باشد برای بدخواهان و دشمنانِ این آب و خاکِ مقدّس.
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌱جمعه به جمعه چشم من
منتظرنگاه تو ...
کی دل خستهام شود
معتکف پناه تو...
🌱زمـزمهی لبان من
این طلب است از خدا...
کاش شـوم من عاقبت
یک نفر از سپاه تو...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
ای شهید ...
چشمانت را به من قرض میدهی ؟!
میخواهم ببینم چگونه دنیا را دیدی که از چشمت افتاد ؟!
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌹برای دیدن والدینش به روستا رفته بودیم. کوچه باغ ها پوشیده از برف لندرور سپاه را دیدیم که در برف گیر کرده. آنها برای احوال پرسی از خانواده های شهدا به روستا آمده بودند. اسفندیار به کمک شان رفت. سه نفری هر چه تقلا کردند، ماشین روشن نشد.
🌹او گفت: «ما در منطقه هر وقت کارمون گیر می کنه، دوازده صلوات نذر شهدا می کنیم، مشکل مون حل میشه».
🌹چهار نفری شروع کردیم به ذکر صلوات. بعد از اینکه دوازدهمین صلوات را فرستادیم، راننده استارت زد.
🌹ماشین بلافاصله روشن شد و ما باز هم معجزهی صلوات را دیدیم و برای شهدا، صلوات فرستادیم.
"شهید اسفندیار نوروزی"
✍راوی:همسر شهید
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌹شهید مدافع حرم علا حسن نجمه
🔹یک تلنگر برادرانه
فرازی از وصیت نامه شهید علاء حسن نجمه از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان خطاب به بانوان مسلمان : هرگاه تصمیم گرفتی بدون حجاب و با ظاهر غیر اسلامی بیرون بروی، بدان که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی و توجه جوانانی که سعی بر حفظ نگاهشان دارند
را جلب میکنی. مبادا حجابی که بر تو واجب شده تا تو را با نجابت فاطمی پاکدامن نگه دارد را تحریف کنی چراکه تو آبروی تمامی دختران محجبه و پاکدامن هستی. با این همه اگر همچنان به این مسئله بی توجه بودی، بدان که دیگر اسم شیعه بر روی تو نمیتوان گذاشت.
••••اَلّلهُمَّ ؏ـجِّل لِوَلیِّڪ الفَرَج••••
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : هفدهم
نزدیک اذان ظهر بود و ما مجبور بودیم تا زیارتمان را مختصر کنیم چون باید طوری تنظیم می کردیم تا حسین به کار مهمی که داشت برسد و هم وقت کافی برای رفتن ما به بیروت وجود داشته باشد. بعد از زیارت که داخل حیاط شدم، صحن شلوغ تر شده بود. حسین پیشنهاد داد که نماز را همان جا و در کنار همان عده کمی که برای اقامه نماز آمدهبودند به جا آوریم. بعد از نماز، بلافاصله پا شدیم رفتیم سمت ماشین. ابوحاتم داشت با آن دو نفر که پشت تویوتا بودند صحبت می کرد. با دیدن ما، هر سه شان سلام دادند و سرهایشان را پایین انداختند. حسین به سمت آنها رفت و بعد از جواب سلام، زیارت قبول و خسته نباشی به آنها گفت. بعد هم چند کلامی آهسته با آنها صحبت کرد.احساس می کردم حسین وظایفی دارد برای خودش و من هم وظیفه ای برای خودم، به همین خاطر هیچ به ذهنم خطور نکرد که باید بفهمم که چه صحبتی بین آنها ردوبدل شده است. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، تسبیحم را از جیب کیف کوچکم بیرون آوردم و شروع کردم به گفتن تسبیحات حضرت زهرا (س).
میانه راه، از
داخل یکی از ساختمانها رگباری به طرفمان گرفته شد. باز هم حسین پایش را گذاشت روی گاز و به سرعت از محل دور شد، نگاهی به سارا انداختم ببینم این بار عکس العملش در برابر این نوع رانندگی پدرش چگونه است، سارا فارغ از اطراف چشم دوخته بود به زهرا و به وضوح حرص می خورد از اینکه نتوانسته است جای او کنارپنجره ای بنشیند که مسلحين از آن سمت تیراندازی می کردند.
ابوحاتم که گوشش پر بود از صدای تیر و انفجار با لهجه ای عربی این آیه را خواند:
يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون حسین انگار که نتیجه فتح الفتوح بزرگی را دیده باشد، نگاهی افتخارآمیز به ابوحاتم انداخت، لبخندی از سر رضایتزد و گفت: «احسنت! احسنت.» و درحالی که همان لبخند روی لبش مانده بود، سر چرخاند رو به جاده و طوری که کاملا معلوم بود از عمق جانش می گوید گفت: «الحمدالله.» | از توی آینه داشتم چهره جذابش را که با آن لبخند جذاب تر هم شده بود نگاه می کردم، هنوز کلام کوتاهش تمام نشده بود که دیدم قطره اشکی از گوشه چشم چپش سرخورد روی محاسن سپیدش. حسین از توی همان آینه نگاهی به من انداخت و تعجبم را از این حالش فهمید، گفت:
ما که کاری از دستمون برنمیآد اما فکر می کنم خدا بیچارگی ما رو دیده و نظر الطفش داره کار رو درست میکنه. حالا با وجود بسیجی هایی مثل ابوحاتم،
حرم به دست مسلحين نمی افته و برنده این معرکه ما هستیم!» ناهار را توی یک بازار قدیمی و آرام دیگر که فاصله زیادی با حرم حضرت رقیه نداشت، خوردیم. آنجا هم مانند بازار کنار حرم، آثاری از جنگ دیده نمی شد. تنها فرق عمده ای که به چشم می خورد، مردمانی بودند که در بازار رفت و آمد داشتند. سارا با غمی که دلیلش خیلی برایم روشن نبود، از حسینپرسید: «اسم این بازار چیه؟» حسین هم پاسخ داد: «الحمیدیه.» سارا آهی کشید و جملهای گفت که دلیل آه کشیدنش را روشن می کرد: «کاش حرم حضرت زینب هم کنار این بازار بود!» حسین بلافاصله انگار که جواب را از آستینش درآورده باشد، گفت: «اگر میشد که خوب بود اما ظاهرا نمیشه! اینجابازار شامه، بازار شام هم که اسمش با خودشه!» مکث کوتاهی کرد و با حالت کسی که کشف بزرگی کرده باشد، گل از گلش شکفت و ادامه داد: «البته یه راه داره!» حسابی درگیر بحث شده بودم و منتظر بودم که حرفش را ادامه بدهد تا بفهمم که چه راهی وجود دارد اما دیگر چیزی نگفت. کنجکاوی ام ناخودآگاه اجازه سکوت را به من نداد وگفتم: «چی؟ اون راه چیه؟»
⬅️ادامه_دارد...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#طنز_جبهه😁
﴿ از خنده تا خاکریز ﴾
ترکش
دکتر میخواست ترکش رو دربیاره دید
روی لباس رزمنده نوشته:
(ورود هر نوع ترکش و گلوله اکیدا ممنوع)
دکتره گفت: چرا بازم ورود کردن؟
رزمنده گفت:《نامردا،بلژیکی بودن زبان مارو
نفهمیدن غیر مجاز وارد شدن.فارسی بلد
نبودن》😆
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌹شیرصحرا لقب کدام تکاورارتش بود.
به وی گفتند:آخر چطور می شود که شما 40 کیلو متر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید و بگیرید، بدون حتی یک کشته؟ دستی به ته ریش چند روزه صورتش کشید و لبانش را به خنده باز کرد، صدای مردانه و پر هیبتش در گوشمان پیچید:
«این کار من است. من یک افسر نیروی مخصوص هستم، انجام عملیات نفوذی و ضربه زدن به دشمن در خاک خودش با حداقل نفرات و تلفات جزو وظایف من است. من کاری بیشتر از وظیفه خودم انجام ندادهام...»با وجودی که فرمانده قرارگاه بود اما در عملیاتها در خط مقدم قرار داشت.
"شهیدحسن آبشناسان"🌹
یاد شهدا ذکر #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطرات_آمرین
آخرین امر به معروفی که کردم چند روز پیش تو هیئت بود
یه خانوم بدحجابی اومده بود روضه که خیلی از موهاش بیرون و مشخص بود
رفتم سمتش ؛ خوش آمد گفتم بامهربونی تموم
گفتم من کسی نیستم هیچ کارم ولی
اگه اجازه بدین این گیره روسری رو بزنم به روسریتون
اما این نذری رو از طرف صاحب عزا حضرت زهرا بدونین نه من
چون خودشون دعوت کردن بیایین روضه
ایشونم بامهربونی اجازه داد
بااجازه ش موهاشو بردم زیر روسری ، داشتم گیره رو میزدم که یه دفعه دیدم داره گریه میکنه و میگه : " کاش زودتر اومده بودم تو این هیئت"
#امر_به_معروف_درست
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷