#شهادت سرگرد خلبان احمد کشوری
1359/09/18
شهید احمد کشوری در تیرماه سال 1332 در استان مازندران چشم به جهان گشود. هفت سالگی به مدرسه رفت و سالهای بعد مدرک دیپلم خود را با معدل عالی دریافت نمود. وی ضمن تحصیل به ورزش کشتی پرداخت، و موفقیتهای بسیاری به دست آورد. در رشته طراحی مقام اول را کسب کرد. در دوارن نوجوانی فعالیت های خود را علیه رژیم با کشیدن طرحها و نقاشیهای سیاسی آغاز کرد و با مطالعه کتب مذهبی و سیاسی اطلاعات خود را بالابرد،او علاقه زیادی به تحصیل داشت اما به جهت مشکلات مالی از ورود به دانشگاه منصرف شد و درسال 1351 به استخدام ارتش جمهوری اسلامی درآمد، او خیلی زود دوره خلبانی هلیکوپترهای «کبرا» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند.وی همکارانش را با کتب مذهبی و سیاسی آشنا نمود و همراه آنان در شهر باختران مخفیانه صندوق خیریهای را تأسیس کرد. همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی، به جمع خروشان ملت مبارز پیوست و به تکثیر و پخش اعلامیه پرداخت و در تظاهرات شرکت نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای سرکوبی غائله کردستان به غرب کشور رفت، تا اینکه با پیکری زخمی و هلیکوپتری آسیبدیده بازگشت. زمانیکه جنگ تحمیلی آغاز شد کشوری باسینهای مجروح به جبهههای حق علیه باطل شتافت و عاشقانه از میهن اسلامیاش محافظت کرد. سرانجام کبوترخسته دل آسمان ایران پاداش اخلاصش را از خداوند دریافت نمود. احمد کشوری روز 15/9/1359 پس از انجام یک مأموریت سخت در دره میناب از آسمان ایلام به عرش پرگشود.
✍وصیتنامه شهید احمد کشوری
خدایا شیطان را از ما دور کن بسم الله الرحمن الرحیم در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبـه صفتـان زشت خـو را نکشنـد پایان زندگی هرکسی به مرگ اوست جز مرد حق،که مرگش آغاز دفتر اوست هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشیدمردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.وصیت به پدر و مادرم: پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید، نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین (ع) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید، در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند. امام را تنها نگذارید. فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم. موجیم که آسودگی ما عدم ماست . والسلام قطره ای از دریای خروشان حزب ا… احمد کشوری
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگه سهمتو از پولی که ایران تو سوریه و عراق و... خرج میکنه بهت بدن، زندگیت چه شکلی میشه؟🤔
👏👏👏جهاد تبیین به این میگن👌
افتاد؟🙏🙏
#حتما_ببینید👌👌👌👌👆👆👆
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : هفتاد و چهارم
پسربچه ها توی حیاط بازی میکردند وهب تا مرا دید دوید و به پایم چسبید بغلش کردم و .بوسیدمش مهدی کوچولو هم یک گوشه ایستاده بود و گوسفند سر بریده ای را که قصاب به درخت بسته بود تماشا میکرد خون از گلوی گوسفند شرشر میریخت. وهب را گذاشتم زمین
و چسبیدم به مهدی عمه هم گریه کنان آمد و توی ظرف اسپند فوت کرد و دور سرم چرخاند.پدرم را دیدم یاد مادرم افتادم اما
بغضم را خوردم. هوا سرد بود و از دهان هرکسی که چاق سلامتی
میکرد و زیارت قبول میگفت بخار در می آمد.
تا سه روز میهمان داشتیم و دنیا بیشتر به کام بچه ها بود که با
سروصدا بازی میکردند روز
چهارم حسین با میهمانها رفت.
آنها به خانه هایشان و حسین به جبهه و من ماندم و دو تا پسربچه که از دیدنشان سیر نمیشدم.گرمی و شور میهمانی خیلی زود جایش را به سردی زودرس زمستان داد. آن روزها عصای
دستم افسانه خواهر کوچکترم
بود که بعد از ازدواج سر زندگی و
خانه خودش رفت. میماند خانم
حاج آقا سماوات که از او هم دور
شده بودیم و نبود که هوایم را داشته باشد. همه چیز از ارزاق عمومی کوپنی بود. از مرغ و تخم مرغ و گوشت تا روغن و پنیر و قند و شکر و چای با وهب و مهدی میرفتیم و کوپنها را میدادیم و با ساک یا زنبیل
بر می گشتیم مهدی هم ناچار بود
راه بیاید.
گرفتن ارزاق نسبت به تهیه نفت
برای بخاری تفریح به حساب می آمد. سرمای زمستان زیر ۳۵ درجه رسیده بود. از آن سرماهایی که مثل برگ خزان آدمهای بی خانمان را میریخت.
👇👇👇
آنها که مثل ما خانه داشتند اگر نفت نمیرسید حال و روزشان با گداها
فرقی نمی کرد مردم با بمباران
خانه هایشان راحت ترکنار می آمدند تا با بی نفتی.
اواسط زمستان نفتمان تمام شد.
مدت زیادی از رفتن حسین میگذشت. دوستانش کم وبیش به خانواده هایشان سر میزدند و خبر سلامتی اش را میدادند. غرورم اجازه نمیداد که به آنها بگویم، نفت نداریم.
مهدی را بغل کردم و یک بیست لیتری دست دیگرم گرفتم سه تا کوپن بیست لیتری سهمیه .داشتیم اما نمیتوانستم بیشتر از یک پیت با خودم ببرم چرخیها توی بیشتر کوچه ها می چرخیدند و نفت جابه جا میکردند
رسیدم سر،خیابان جایی که نزدیک ترین شعبه توزیع نفت بود. صف طویل مردمی که با طناب پیتهای نفتشان را بسته بودند نشان میداد که حالاها نوبت من نمیشود پیت را داخل صف گذاشتم و نفر آخر شدم. آفتاب بی رمقی به برفها میخورد پولکهای سفید برف چشمها را میزد وهب و مهدی سردشان بود. باوجود شال و کلاه و دستکش و چکمه لپهایشان از سوز سرما سرخ شده بود. نیم ساعت بعد همان آفتاب کم رمق هم رفت بچه ها میلرزیدند اول مهدی به گریه افتاد و بعد وهب. تنها کسی که توی آن صف طولانی با دو بچه ایستاده بود من بودم. پیرمردی که با لباس بیست لیتری ها را شانه به شانه هم چید و به زور چرخ را از میان برف و یخها به طرف خانه حرکت داد.
وهب با گریه میخواست او را هم
مثل مهدی بغل کنم یکی دوبار بغض کردم اما پیش پیرمرد که هرازگاهی به عقب سر می چرخاند، بغضم را خوردم نزدیک خانه یک دفعه ماشین «آریا» کنارم ترمز زد.
حاج آقا سماوات بود که برای سرکشی به خانواده رزمنده ها به محله ما
می آمد. وقتی صحنه را دید فرو ریخت پیرمرد حاج آقا سماوات را
شناخت از سر دلسوزی گفت: احتمالاً شوهر این خانم رزمنده س. اما خُب باید کسی یا کسانی باشن که نگذارن این ضعیفه توی این سرما با دو بچه
بیاد، سر صف نفت.»
حاج آقا صبورانه از او تشکر کرد و پیر مرد رفت. حاج آقا گفت: «من و امثال من باید بمیریم که شماها...»
⬅️ ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews759797104121495757153459.pdf
12.07M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز شنبه
۱۹ آذر ۱۴۰۱
۱۵ جمادیالاول ۱۴۴۴
۱۰ دسامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای آرمان، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee