هدایت شده از سالن مطالعه
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🇮🇷🌹🍃
امروز سالگرد شهادت جوان رزمنده همدانی "علی چیتسازیان" فرمانده اطلاعات-عملیات لشکر "انصارالحسین" است؛
دیدن این کلیپ خالی از لطف نیست:
درضمن خاطرات این شهید عزیز درضمن خاطرات رزمنده همدانی دیگر "علی خوشلفظ"
در کتاب "وقتی مهتاب گم شد" در کانال "سالن مطالعه" آوردهایم؛
https://eitaa.com/salonemotalee/308
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🖤السلام علیک یافاطمة الزهرا🖤
عادت ورزش رابه فرزندان خودتان هم منتقل کنید
محیط ورزش رامحیط معنوی کنید
ایمان ؛تقوی وپاکدامنی روح ورزش است
مقام معظم رهبری
هفته بسیج بربسیجیان مبارک باد
بمناسبت هفته بسیج
مسابقات ورزشی
تیراندازی
دارت
پینگ پنگ
طناب کشی
بعدازنمازمغرب وعشابرای بانوان درمسجدحضرت زینب سلام الله برگزارمیگردد
▪️مکان : مسجدحضرت زینب سلام الله
تاریخ :۱۴۰۳٫۹٫۴
▪️ساعت :۱۸:۳۰
لذاازهمه ورزش دوستان دعوت میشودحضورفعال داشته باشند
حوزه ام ابیهاسلام الله
پایگاه عقیله بنی هاشم سلام الله
Namaz_6_ostadshojae_softgozar.com.mp3
4.15M
#نماز_سکوی_پرواز6
الصلاة عمود الدين. 🍀
اینکه چقدر ستون وجود يه انسان، محکمه
وچقدر ميتونه در بحران ها،آرامشش رو حفظ کنه؛
کاملابه کیفیت نمازش بستگی داره👌👌👌👌
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_سی_و_دوم
فصل هفتم
چند هفته قبل از امتحانات نهایی بخاطر امتحان برادرم محمود در خانه حالت اضطراری اعلام شد. هر وقت یکی از ما صدایمان را بلند می کردیم مادرم سرما فریاد میزد بخاطر برادرت محمود جیغ نزن و آرام باش چون چند روز بعد امتحان داشت، اگر یکی از ما دنبال هم می دوید، مادرم بر سر ما فریاد میزد اگر یکی از ما دیگری را هل می داد او را نیش زبان می زد، طبق عادت ما وقتی دور طشت لباس شویی جمع می شدیم. با سیلی زدن خفیف به پشت سر، نیشگون گرفتن از پهلو یا کشیدن گوش ما سهم خود را می گرفت.
او باید آرامش را برای مطالعه محمود فراهم می.کرد اگر یکی از ما می خواست دیگری را درگیر کند از مادرم سیلی می گرفت، یا هم مخفیانه به یکدیگر ما چشمک می زدیم و حرکات خنده دار روی صورت ما انجام می دادیم. خواهرم اغلب درگیر این موضوع می شد از آنجایی که نمی توانست با خودداری از خندیدن خود را کنترل کند بنابراین تا جایی که می توانست جلوی خنده اش را می.گرفت. اگر این حرکات خنده دار را ادامه می دادیم خنده اش منفجر می شد و سیلی های متعددی از مادرم دریافت می کرد که به ندرت به دلایل خنده زیادما نمی توانست مقصر واقعی را مجازات کند. امتحانات سال تعلیمی را تمام کردیم و محمود به درس خواندن ادامه داد زیرا امتحانات توجیه ی حدود یک ماه از امتحانات ما عقب بود و با وجود پایان ،امتحانات وضعیت اضطراری در خانه همچنان پا برجا بود ما بیشتر از اینکه منتظر پایان آخرین روز امتحان خود باشیم منتظر ماندیم تا امتحانات محمود تمام شود و وقتی محمود از مدرسه برگشت، با پر سر و صداترین محفل ممکن از او پذیرایی کردیم چیزی را که حدود دو ماه در جان خود پنهان کرده بودیم بیرون آوردیم. خانه پر از سروصدا و فریاد شد و همه به محمود، دختر و پسر حمله کردیم، سیلی زدیم لگد زدیم و نیشگون گرفتیم، در حالی که مادرم نگاهمان می کرد و سعی می کرد جدی باشد و فریاد می زد: بگذارید برادرتان را. اما نمی توانست آن لبخند گسترده را از صورتش پنهان کند بعد از اینکه با محمود تمام شد همه حمله کردیم به سوی مادرم، محمود هم همراه ما یکجا شد دستانش پاهایش را بوسیدیم تلاش برای خلاص شدن از دست ما کار ساده نبود.
در حالی که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد نتیجه ای نداشت نتایج ما ظاهر شد و همه موفق شده بودیم به جز پسر عمویم حسن که سال دوم راهنمایی رد شده بود و باید منتظر موفقیت محمود در روز نتیجه توجیه ی می بودیم که اعلام می شد.
موضوع مهم دیگر و جدی تر آن روز، اینکه محمود با چهره ای درخشان از خوشحالی برگشت در را باز کرد و اولین کلمه ای که گفت این بود یاما (92) سپس اشک تیزی بر گونه ی مادرم جاری شد.
سپس غزل او به صدا درآمد و ما دوباره توپ را در یک محفل پر سر و صدای از بس خوشحالی ترکاندیم ، جایی که موفقیت و برتری محمود برای همه ما یک موفقیت و یک دستاورد بود چون هر کدام سهمی در آن دادیم.
مادرم به آشپزخانه رفت تا شنبلیله را بجوشاند و آرد و شکر را با آبش مخلوط کرده و یک سینی شیرینی شنبلیله برایمان بیاورد تا محمود آن را به تنور داغ ببرد تا بپزند منتظر بودیم تا مادرم آن را روی بشقابهایی که از آشپزخانه آورده بود بگذارد و ما از هر طرف سر آن دعوا کنیم در حالی که او دستش را طوری تکان میداد که انگار می خواست به کسی که دستش را دراز کرده تا بی نوبتی بکند ضربه میزد به قسمی که او را نزده باشد اما موفق شد چند بشقاب را بلند کند که در بشقاب برای هر کسی که از همسایه ها و اقوام برای تبریکی به او می آمدند نگهدارد.
پدربزرگم به شدت مریض شد و به نظر می رسید که می خواهد ما را ترک کند چون به ندرت چنین بیمار می شد. از اتاقش بیرون نمی شد و جز جمعه ها دیگر نمی توانست به مسجد برود و در مجلس روزانه مردان محله در میدان معروف شرکت نمی کرد. شاید ناکامی حسن بر اضطراب و بیماری او افزوده بود و او دیگر تمایلی به شرکت در مراسم ما را نداشت و با وجود آن همه با او دور هم جمع می شدیم و شب تا دیروقت بیدار می ماندیم و شب ها می خواستیم او را کمی بخندانیم و دلداریش بدهیم. محمود باید منتظر می ماند تا تعطیلات تابستانی برای یک سال تمام شود پس از اتمام تحصیلات ثانویه می توانست در یکی از دانشگاهای مصر بپیوندد. این فرصتی ایده آل برای او بود تا مقداری از پول مورد نیاز خود را جمع کند .
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
خدایا
سپاس برای
تمام شبهای زیبا
و غروبهایی که دیدیم
برای شکیبایی و
صبری که اجازه داد
لحظههای بزرگ اندوه را
تحمل کنیم
زیرا زندگی با وجود
همهی غمها باز هم زیباست!
شبتون آرام با یاد خدا
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷