🍂🍃🍂
🍂 روایتی از #همسرشهید
یک روز بعد از شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود.
گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان را در آن می نوشتیم.
به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه با این مضمون نوشته بود:
❤️ همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست #شهدای_کربلا نوشته شود.
آن دنیا منتظرت هستم❤️😍
❤️شهید عبدالمهدی کاظمی❤️
#شهیدگمنام✨
#حاج_قاسم_سلیمانی🥀
#منتشرکنید✨
mdhy_anlyn_-_brwn_khrbl_-_pwynfr.mp3
8M
🍃دل آرام جهان
🍃آرزوی من یا صاحب الزمان
🎤 #محمدحسین_پویانفر
⏯ #استودیویی
🌷 #میلاد_امام_زمان
🌷 #شب_جمعه
🌷 #شبتون_حسینی
🌷 #التماس_دعا
عشق کنید التماس دعا ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[زندگیپساززندگی]
فوق العاده زیبا👌
تجربه گری که امام حسین و حضرت رضا را دیده❤️😭
#بسیار_زیبا
#امام_زمان
#شب_قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبینی واقعا از دستت رفته 😊
زیبا ترین کلیپ❤️
عشق جانم امام زمانم❤️
#امام_زمان
#شب_قدر
این متن زیبا را بخوانید خیلی زیبا است آدم را به فکر فرو می برد💐💐💐
*نام:انسان*
🕋💐🕋
*نام خانوادگي: آدمي زاد*
🕋...💐🕋
*نام پدر: آدم*
🕋💐🕋
*نام مادر: حوا*
🕋💐🕋
*لقب: اشرف مخلوقات*
🕋💐🕋
*نژاد: خاکي*
🕋💐🕋
*صادره از: دنيا*
🕋💐🕋
*ساکن: کهکشان راه شيری؛*
🕋💐🕋
*منظومه شمسي ، زمين*
🕋💐🕋
*ساعت حرکت و پرواز:*
🕋💐🕋
*هر وقت که خدا صلاح بداند*
🕋💐🕋
*مکان: بهشت*
🕋💐🕋
*اگر نشد جهنم*
🕋💐🕋
*وسايل مورد نياز:*
🕋💐🕋
*1-دو متر پارچه سفيد*
🕋💐🕋
*2-عمل نيک*
🕋💐🕋
*3-انجام واجبات و ترک محرمات*
🕋💐🕋
*4-امر به معروف و نهي از منکر*
🕋💐🕋
*5-دعاي والدين و مومنين؛*
🕋💐🕋
*6-نماز اول وقت؛*
🕋💐🕋
*7-اعمال صالح و تقوا؛*
🕋💐🕋
*ملاحظات:*
🕋💐🕋
*1.خواهشمند است جهت رفاه حال خود زکات را قبل از پرواز پرداخت نماييد؛*
🕋💐🕋
*2.از آوردن ثروت ، مقام ، منزل ، ماشين ، حتي داخل فرودگاه جداٌ خودداري نماييد؛*
🕋💐🕋
*3.حتماً قبل از حرکت به بستگان خود توضيح دهيد تا از آوردن دسته گلهاي سنگين ، سنگ قبر گران و تجملاتي و نيزمراسم پرخرج و غيره خودداري نمايند؛*
🕋💐🕋
*4.جهت يادگاري قبل از پرواز اموال خود را بين فرزندان و امور فقرا و مستضعفين مشخص نماييد؛*🕋💐🕋
*5.از آوردن بار اضافي از قبيل حق الناس ، غيبت ، تهمت و غيره جداٌ خودداري نماييد؛*
🕋💐🕋
*جهت کسب اطلاعات بيشتر به قرآن و سنت پيامبر صلوات الله عليه و آله مراجعه نماييد.*
🕋💐🕋
*تماس و مشاوره به صورت شبانه روزي ، رايگان ، مستقيم و بدون وقت قبلي می باشد؛*
🕋💐🕋
*در صورتيکه قبل از پرواز به مشکلي برخورديد با شماره هاي زير تماس حاصل فرمایید.*
🕋💐🕋
*186سوره بقره-45سوره نساء*
🕋💐🕋
*129 سوره توبه – 55 سوره اعراف*
🕋💐🕋
*2و3 سوره الطلاق*
🕋💐🕋
*اميدواريم سفر آسوده در پيش*
*داشته باشيد.*
🕋💐🕋
*سرپرست کاروان*
*حضرت عزرائيل عليه السلام*
*تهيه و تنظيم:سرنوشت الهي*
🕋💐🕋
*شیطان به رسول خدا(ص) گفت*
*طاقت دیدن 6 خصلت آدم را ندارم؛*
🕋💐🕋
*1:به هم میرسند سلام میکنند؛*
🕋💐🕋
*2:باهم مصافحه میکنند؛*
🕋💐🕋
*3:برای هر کاری ان شاا... میگویند؛*
🕋💐🕋
*4:از گناه استغفار میکنند؛*
🕋💐🕋
*5:هر کاری را با بسم ا... الرحمن الرحیم شروع میکنند.*
🕋💐🕋
*6:تا نام تو را میشنوند صلوات میفرستند.*
🕋💐💐
*آﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯿﮑﻮﺷﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﮐﻨﺪ*
🕋💐🕋
*ﺗﺨﻤﻴﻦ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ 93% ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ،*
🕋💐🕋
*ﻭﻟﻲ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ می باشید،ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻦ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﻮﺩﻡ،خداوند در اوقات ذيل ازخنده کردن سخت بدش می اید:*
🕋💐🕋
*1: خنده كردن در بالاى قبرستان*
🕋💐🕋
*2: خنده كردن از پشت جنازه*
🕋💐🕋
*3: در مجلس علما*
🕋💐🕋
*4: در هنگام تلاوت قرآن كريم*
🕋💐🕋
*5: در مسجد*
🕋💐🕋
*6: در هنگام اذان*
🕋💐🕋
*پخش كردن اين پيام باعث از بين بردن اشتباهات بسياري از مردم خواهد شد*
*بخاطر راحتيه بعد از اخرين نفس*
*6معلومات سحرآميز*
🕋💐🕋
*ايا ميدانى:*
*زمانى که اذان تمام ميشود دعایت مستجاب میشود پس محروم نکن خود را*
🕋💐🕋
*تـــــــــَوبه کُــــــنـیـم*
🕋💐🕋
*حداقل برای یک نفر👆ارسال کنید*
#شب_قدر
#امام_علی
💐🔗📎🔗📎🔗
📎🔗📎🔗📎💐
✅ بهشت آرزوی دیدارِ
چه کسی را دارد⁉️
#رسولخدا صلی الله
علیه و آله و سلم فرمود :
💎 إِنَّ الْجَنَّةَ مُشْتٰاقَةٌ
إِلیَ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ :
1⃣ إِلیٰ مُطْعِمِ الْجیٖعٰانِ
2⃣ وَ حٰافِظِ اللِّسٰانِ
3⃣ وَ تٰالِی الْقُرْآنِ
4⃣ وَصٰائِمِ شَهْرِرَمَضٰانِ.
💎 بهشت مشتاق دیدار
چهار تن میباشد :
1⃣ کسی که گرسنه ای
را سیر کند؛
2⃣ کسی که حافظ زبان
خود باشد؛
3⃣ کسی که قرآن تلاوت
می کند،
4⃣ کسی که در ماه
رمضان روزه بگیرد.
#مستدرکالوسائل
جلد7صفحه40
💐🔗📎🔗📎🔗
📎🔗📎🔗📎💐
#شب_قدر
#امام_زمان
#بهشت
🔹️ ماموریت ویژه سردار #نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید #محسن_حججی:*
◇ بعد از *شهادت حججی* تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
◇ بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر *محسن و دو شهیدحزب الله* را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
◇ به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر *محسن* را شناسایی کنی؟"
◇ می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، *محسن* برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید.
◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم.
◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟!
این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!"
◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"*
◇ حاج سعیدحرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"*
◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم."
◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد.
🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم.
◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم.
◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند.
🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."*
◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"*
◇ نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟!
بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
◇ گفتم: "حاجآقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش."
◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بیبی که بگو."
◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو.
تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام."
◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."*
🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!*
هدیه نثار ارواح مطهرشان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
#شب_قدر
#امام_علی
📌 غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد.
🔹️ سردار مدافع حرم حاج #مهدی_نیساری درشب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد ، سردار نیساری فردی که برای شناسایی پیکر *شهیدحججی* به مقر داعش رفت وازطرف سیدحسن نصرالله لقب پهلوان مقاومت گرفت
یادش گرامی وراهش پررهرو🌱
#دشمن_دوست_داشتنی
اون زمان توی دانشکده فنی پر بود ازگروهک های سیاسی؛ موسوم به تودهای و جبههی ملی و مارکسیست و... .
بچه مذهبیها یه جورایی غریب بودن. توی چنین اوضاعی، یه دانشجو، یه نظرسنجی از همهی بچههای سال اولی و سال بالایی انجام داد و ازشون پرسید: «بهترین دوست شما کیست؟»
نتیجهی نظرسنجی خیلی عجیب بود؛ چون اکثراً نوشته بودن: «مصطفی چمران»! با اینکه خیلیاشون از نظر فکری باهاش مخالف و حتی عده ای دشمنش بودن.
❤️شهید مصطفی چمران
📚نشریه شاهد یاران، ش 37 ، ص 12و13
شهدا را در این شب عزیز با فاتحه ای یاد کنیم
امام على علیه السلام
مدارا، کلید درستی است و روش عاقلان
📚غرر الحکم، ص۲۴۳
این اشک ها چه ها که نمیکند...
میافتد
ولی دستت را میگیرد و بلندت میکند
مقدّرات شب قدرت را قیمتی میکند...
این اشک ها... آه...
این اشک ها... چه ها که نمیکند...
مثلا دست #شهادت را میگیرد پای برگهی
تقدیر امسالت مینشاند...
#شبهای_قدر
#التماس_دعــا
بسم رب الشهید🌹
امروز مصادف هست با سالگرد شهادت
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🌹🕊
🎀نحوه شهادت: اصابت ترکش
در ناحیه ی پهلو و بازو و کمر
📝#شهیدمحمدرضاتورجیزاده در همان
کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت
و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر
در مجالس عزاداری شرکت می نمود.
📝با اوج گرفتن انقلاب، #شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکرالله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چندبار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت .
📝ایشان به #شهید بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه فراوانی داشتند.
📝#شهیدتورجیزاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد.
🌺شهادتت مبارک فرمانده.
🕊به مناسب سالروز
#شهادت #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
سهم هر بزرگوار 5صلوات🌸🌸🌸
ببینم مشتی
از خودت یک سوالی بپرس!
توی فضای مجازی عامل جلو انداختن ظهوری
یا عامل عقب انداختنش؟!
مثلا چیزایی که میبینی و نشرشون میدی یا چت هایی که میکنی یا اهنگایی که گوش میدی دارن ظهور رو جلو میندازن یا عقب؟
🌸میگم واقعاچقدر خوبه از این به بعد گوشی رو به نیتِ قربه الی الله به دست بگیریم و تموم کلیک هایی که میکنیم در جهتِ کمک به ظهور باشه
باور کن غیره این باشه اون دنیا غرق حسرت میشیم!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ویژه سالگرد شکست آمریکا در طبس
📹 ببینید | رهبر انقلاب: هرکس به جمهوری اسلامی و ملت ایران تعرّض بکند ممکن است ضربه بزند، امّا ضربهی بزرگتر را خودش خواهد خورد.
👈 آمریکاییها یک بار هم اینجا حمله کردند به #طبس -یادتان هست- خودشان را نجس کردند، برگشتند رفتند!
🔺 درست است که خیلی چیزها را ممکن است نفهمند، امّا به نظرم میآید اینقدر هم چیز نیستند که این را نفهمند!
#رهبری
#شب_قدر
#امریکا
از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟
ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
*دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ،
ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ،
ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ،
ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
*دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ،
ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم
#شب_قدر
#حکیمانه
🌹ذڪرهاے آرامش دهنده🌹
🌺براے هر ترسے : <لا إلہ إلا الله>
🍃 براے هر غم واندوهے : <ماشاء الله>
🌺 براے هرنعمتے : <الحمد لله>
🍃 براے هرآسایشے : < الشڪر لله>
🌺 برای چیزشگفت آورے : <سبحان الله>
🍃 براے هرگناهے : <أستغفر الله>
🌺 براے هرمصیبتے: <إنا للہ و إنا إلیہ راجعون>
🍃 براے هرسختے ودشوارے : <حسبی الله>
🌺 براے هرقضا وقدر : <توڪلت علے الله>
🍃 براے هرطاعت وگناهے
🌺آمرزش گناهان،وسوسہ شیطان و...
🍃لاحول ولا قوه إلا باللہ العلے العظیم
#شب_قدر
#ذکر
#امام_علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | از سرمم زیاده، که خدا به من امام حسین رو داده..❤️
ویژه ایام#شب_قدر و #شهادت_امیرالمومنین (علیهالسلام)
#حاج_مهدی_رسولی
#ماه_رمضان
📚#داستان
نقل میکنند که در بغداد قصابی بود که با فروش گوشت زندگی میگذرانید... او پیش از طلوع خورشید به مغازه ی خود میرفت و گوسفند ذبح میکرد و سپس به خانه باز میگشت و پس از طلوع خورشید به مغازه میرفت و گوشت میفروخت...
یکی از شبها پس از آنکه گوسفند ذبح کرده بود به خانه باز میگشت، در حالی که لباسش خون آلود بود... در همین حال از کوچه ای تاریک فریادی شنید... به سرعت به آن سو رفت و ناگهان بر جسد مردی افتاد که چند ضربه ی چاقو خورده بود و خون از او جاری بود و چاقویی در بدنش بود...چاقو را از بدن او درآورد و سعی کرد به او کمک کند در حالی که خون مرد بر لباس او جاری بود،
اما آن مرد در همین حال جان داد...مردم جمع شدند و دیدند که چاقو در دستان اوست و خون بر لباسش و خود نیز هراسان است...
او را به قتل آن مرد متهم کردند و سپس به مرگ محکوم شد...
هنگامی که او را به میدان قصاص آوردند و مطمئن شد مرگش حتمی است با صدای بلند گفت:
ای مردم، به خدا سوگند که من این مرد را نکشته ام، اما حدود بیست سال پیش کس دیگری را کشته ام و اکنون حکم بر من جاری میشود...سپس گفت: بیست سال پیش جوانی تنومند بودم و بر روی قایقی مردم را از این سوی رود به آن سومیبردم...یکی از روزها دختری ثروتمند با مادرش سوار قایق من شدند و آنان را به آن سو بردم...
روز دوم نیز آمدند و سوار قایق من شدند...با گذشت روزها دلبسته ی آن دختر شدم و او نیز دلبسته ی من شد...
او را از پدرش خواستگاری کردم اما چون فقیر بودم موافقت نکرد...سپس رابطه اش با من قطع شد و دیگر او و مادرش را ندیدم...قلب من اما همچنان اسیر آن دختر بود...
پس از گذشت دو یا سه سال...در قایق خود منتظر مسافر بودم که زنی با کودک خود سوار قایق شد و درخواست کرد او را به آن سوی نهر ببرم...هنگامی که سوار قایق شد و به وسط رود رسیدیم به او نگاه انداختم و ناگهان متوجه شدم همان دختری است که پدرش باعث جدایی ما شد...
از ملاقاتش بسیار خوشحال شدم و دوران گذشته و عشق و دلدادگیمان را به اویادآورشدم...اما او با ادب و وقار سخن گفت و گفت که ازدواج کرده و این پسر اوست...
اما شیطان تجاوز به او را در نظرم زیبا جلوه داد... به او نزدیک شدم، اما فریاد زد و خدا را به یاد من
آورد...به فریادهایش توجهی نکردم... آن بیچاره هر چه در توان داشت برای دور کردن من انجام داد در حالی که کودکش در بغل او گریه میکرد...
هنگامی که چنین دیدم کودک را گرفتم و به آب نزدیک کردم و گفتم: اگر خودت را در اختیار من قرار ندهی او را غرق میکنم... او اما میگریست و التماس میکرد... اما به التماس هایش توجه نکردم...
سپس سر کودک را در آب کردم تا هنگامی که به مرگ نزدیک میشد سرش را از آب بیرون می آوردم او این را میدید و میگریست و التماس میکرد اما خواسته ی من را نمی پذیرفت...
باز سر کودک را در آب فرو بردم و به شدت راه نفس او را بستم و مادرش این را میدید و چشمانش را می بست...
کودک به شدت دست و پا میزد تا جایی که نیرویش به پایان رسید و از حرکت ایستاد... او را از آب بیرون آوردم و دیدم مرده است؛ جسدش را به آب انداختم...
سراغ زن رفتم... با تمام قدرت مرا از خود راند و به شدت گریه کرد...او را با موی سرش کشیدم و نزدیک آب آوردم و سرش را در آب فرو بردم و دوباره بیرون آوردم، اما او از پذیرفتن فحشا سرباز میزد...وقتی دستانم خسته شدند سرش را در آب فرو بردم... آنقدر دست و پا زد تا آنکه از حرکت افتاد و
مرد... سپس جسدش را در آب انداختم و برگشتم...هیچکس از جنایت من باخبر نشد و پاک و منزه است کسی که مهلت میدهد اما رها نمیکند...
مردم با شنیدن داستان او گریستند... آنگاه حکم بر وی اجرا شد..
👈{وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ}»
(ابراهیم/۴٢)
و خدا را از آنچه ستمگران انجام میدهند غافل مپندار
#بسیار_زیبا
#پیشنهاد_مطالعه
#امام_زمان
🌸🌱🌸
#شهید_سید_سجاد_حسینی
18 سالم بود...
كه اومد خواستگاری...💕
اون جلسه...
قرار بود همو ببینیم...💕
حجب و حیامون مانع ميشد...
راحت نگاهِ هم كنيم...
شبی رو تعیین ڪردن واسه صحبت ڪردن...
خجالت ميكشيدم...
واسه همين...
از مادرم خواستم جام صحبت ڪنه...
مادرم از طرف من...
تموم حرفامو دقیق بهش
میگفت...
آخرای صحبتاشون بود...
ڪه مادرم خواست از اتاق برم بیرون...!
تو سالن،يهو یادم اومد...
مسئله ای رو نگفتم...
در زدم و رفتم تو اتاق...
با صحنه ی عجیبی روبرو شدم...
ڪه تا آخر عمر فراموش نمیڪنم...
سید سجاد داشت اشڪ میریخت...😢
پرسیدم:"چی شده...؟!"
مادرم گفت:
"چیزی نیست،ڪاری داشتی...؟"
گفتم:
"مسئله ای رو فراموش ڪردم مطرح ڪنم..."
جوابمو ڪه گرفتم...
از اتاق اومدم بیرون...
دل تو دلم نبود...
ڪه چرا داشت اونطور اشڪ میریخت...؟!
بیرون ڪه اومدن پرسیدم و مادرم جواب داد...
"یه واقعیت مهم زندگیتو بهش گفتم...
گفتم ڪه جگر گوشه من...❤
نه پدر داره نه برادر...😢
مسئولیتت خیلی سخته...
از این به بعد باید...
هم همسرش باشی...💕
هم پدرش... هم برادرش...
میشی همه ڪس و ڪارش...
از حرفم گریه ش گرفته بود و...
قول داد ڪه قطعاً همینطوره و...
جز این هم نمیشه...❤
همسر عزیزتر از جانم...💕
بعد 11 سال زندگی…💕
یڪباره با رفتنت...
پدرم... برادرم...
بهترین دوستم و همسرم...💕
رو از دست دادم...💔
تڪیه گاه امن من...💕
تو خیلی بیشتر از قولت...
جاهای خالی زندگیمو...
با حضورت پر ڪرده بودی...❤
از خدا میخوام...
تو فردوس برینش...
بهترین نعمتاشو نصیبت كنه...
ان شاءالله...
راوی:همسر بزرگوار شهید❤️
کتاب خاطرات شهید🌱
🌸🌱🌸🌱🌸
"(🕊)"
میگفت:«هرچہدارمازنمازدارم»
همیشہتاکیدداشتنمازرا،اولوقتبخوانیم.
وقتهاییکہخانہبود،نمازمغربوعشارا
بہجماعتمیخواندیم؛بہامامتخودش..
#شهیدعلیصیادشیرازی🕊
♥️⃟🍁¦⇢ #شهیدانھ
🍁⃟♥️¦⇢ #تلنگر
🍁خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی ها مجروح شده بودند..
حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمیآورد خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه... یه وضعی شده بود عجیب، تو این گیر و دار حاجی اومد
بیسیم چی را صدا زد...
حاجی گفت:
هر جور شده با بیسیم تورجی زاده رو پیدا کن
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت:
تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا سلام الله برام بخون..
🍁تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد
که دیدم حاج حسین از هوش رفت..!
صدا را روی تمام بی سیم ها انداخته بودند
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند
خط را گرفته بودند عراقی ها را تار و مار کردند
🍁تورجی خونده بود:
در بین آن دیوار و در
زهــرا صدا میزد پدر
دنبال حیدر میدوید
از پهلویش خون می چکید
زهرای من، زهرای من..!
شهید محمدرضا تورجیزاده: " شَهد شیرین شهادت را کسانی مچشند که
شهد شیرین گناه را نچشیده باشند."
در سالروز شهادت او،به روح بزرگوارش ۳ صلوات هدیه کنید🌻
#به_سبک_شهداء 🌹
#شهید_محمدرضا_تورجیزاده🌷
#شهیدانه