eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
25.8هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بفرمائید یک زیارت دل چسب از امام رضا علیه السلام 💔 🕊حتما ببینید 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃🌸 🕊 روایت همسر شهید: شرط حسين اين بود ڪه براے دفاع از حرم بےبے جان مانع او نباشم..✖️ او هدفش دفاع بود نھ شهادت او مےخواست مدافع حرم باشد و اگر در اين راه لياقت شهادت را مےيافت حتما خواست خدا بود..💌 پس من چرا بايد در مقابل مشيت الهے مےايستادم از طرفی معتقد بودم زمان مرگ هر انسان به دست خداست..🥀 زمانش كه برسد چه در خانه باشے، چه در ميدان جنگ هيچ كس را ياراے مقابله نخواهد بود..✌️🏻 پس بر خلاف تصوُر ديگران من زندگے با حسين را انتخاب ڪردم نه همسر شهيد بودن را...💔 🌹 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دل جواز را  آخر از مشهـــد گرفت  سفـره شـاه خراســـان  این چـنین شــاهانه است  🕊🥀 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حاج‌‌ قاسم‌ سلیمانی : او ناجی همه‌ ی عمليات‌ ها بود در صحنه جنگ وقتی عراقی‌ها پاتك می كردند و فشار می‌ آمد همين‌قدر که در جبهه می‌پيچيد که "ميرحسينی" آمد والله قسم انگار يك لشکر می‌آمد. اين‌ قدر در كلِ جبهه تاثير داشت ... 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نهیب یک پزشک به سلبریتی‌هایی که خیلی چیزها را فراموش کرده‌اند 🎥 مستندی درباره شهید محمد حسن قاسمی، اولین شهید مدافع حرم از جامعه پزشکی ایران 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊امروز هشتم آبان ماه سالروز شهادت ۳ شهید مدافع حرم است ، 🌷شهید مدافع حرم محمد حسن دهقانی 🌷شهید مدافع حرم عزت الله سلیمانی 🌷شهید مدافع حرم محمد کیهانی این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
😍شهیدبعدۍتویۍ😍 🏍میانبررسیدن‌بہ‌خدانیتہ ڪارخاصۍلازم‌نیس‌بڪنیم😇 ☘ڪافیہ‌ڪاراۍروزمره‌مونو بہ‌خاطرخداانجام‌بدیم.📿 اگہ‌تواین‌ڪارزرنگ‌✌️ باشے‌شڪ‌‌نڪن🌸 شهیدبعدۍتویۍ...😉 ❤شهید همت❤ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💞💖 تو جلسہ خواسـتگارے آن قدر سر بزیر 😓 بود که گفتــم تمام گلهاے قالے را شمرد ....😇 ولی پــس از ازدواج احساسات و را به راحتی بروز می‌داد 💞💝 محـــمد من را « من» خطاب می‌کند.💗 نام مرا در همراهــش «عاشقانه من» ڪرده بود،... هـر وقت دلـــم برای محـــمد تنگ می‌شود😔 با گوشے محــمد شماره خودم را می‌گیرم یا به محمد زنگ می‌زنم و می‌گــویم محمــد تو رفتی و عاشقانه‌ات را تنها گذاشتی».😭 همہ عاشقانہ هاے زندگیــش را فداے ع کرد 🌹 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خيلے زيباست جمله ات ، شهیـد هادی عزیز ؛ به فکر "مثل شهدا مُردن" نباش! به‌ فکر "مثل شهدا زندگی‌کردن"باش شهید_ابراهیم_هادی 🕊 🍃🌺
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_108 بالاخره بعد از سه روز انتظار، چشم مان به جمالِ تربت حسین (ع) روشن شد و ن
بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد (بخور.. باید برم، ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما.. اما قول میدم امشب خودمو بهت برسونم.. باید دوتایی با هم بریم واسه زیارت آقا.. کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون.) نفسی عمیق و پرسوز کشیدم. من کجایِ عاشقیِ این بچه سید قرار داشتم که لیاقت پا درمیانی داشته باشم. صدای پوزخندم بلند شد (من؟؟ من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره.) زانویش را بغل کرد و به رو به رویش خیره شد (تو؟؟ تو انقدر سفیدی که منِ بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذر و نیاز کردمو تو فقط هوسش از دلت گذشتو اومدی.) بودن کنارِ دوست داشتنی ترین مردِ زندگیم، وسطِ زمینِ کربلا.. شنیدنِ یاحسین خوانی و گریه هایِ بی اَدا.. حالی بهشتی تر این هم میشد؟ دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادرِ رویِ سرم. به سمتم چرخید (ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانووم.. رشته ایی بر گردنم افکنده دوست.. میکشد هرجا که خاطرخواهِ اوست.) و حسام به آغوشش کشید.. بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام، قیافه ایی مثلا ترسیده به خود گرفت و کامم شیرین شد از خوشبختیم. خوشبختی که حتی به خواب هم نمیدیدم. هرگز نداشتمو حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم.. حسام مرا به دانیال سپرد و رفت. به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیرمهدی گفته بود حاضر شدیم. آسمان تاریک اما گنبدِ طلایی رنگِ حسین میدرخشید.. قیامت برپا بود و من با چشمم میدیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدنهایِ عاشقانه را.. پرچمهای عظیم و قرمز رنگ منقش به نام حسین در آسمان میچرخید و انگار فرشتگان با بالهایی گرفتارِ آتش به این خاک هجوم آورده بودند.. مسیحی اشک میریخت. خاخام یهودی می بارید. دانیال سنی، حیران ودلباخته میشد... و شیعه ی علی، میسوخت و جنون وار، خاکستر میشد..  خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن.. گیج و گنگ سر میچرخاندم و تماشا میکردم.. زمین طاقتِ این همه زیبایی را یکجا داشت؟؟ اشک، دیدم را تار میکرد و من لجوجانه پرده میگرفتم محضِ عشق بازی دل، چشم وگوش. باید ظرف نگاه پر میشد... پر از ندیده هایی که دیده بودم و شاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم. حسام نفس نفس زنان آمد. حالِ پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود. دانیال و حسام کمی حرف زدند و امیرمهدی دستام را در انگشتان قفل کرد و به دنبال خود کشید. قدم به قدم همراهیش میکردم و او کنار گوشم نجوا کرد (حال خوبتو میخرم بانو..) و مگر میفروختمش؟ حتی به این تمامِ دنیام.. (من  مفاتیح الجنان را  زیرو رویش کرده ام نیست.. یک حرز و دعا اندر دوامِ وصلِ تو...) دستم را محکم گرفته بود و به دنبال خود میکشاند. البته حق داشت، هجوم جمعیت انقدر زیاد بود که لحظه ایی غفلت، گم ات میکرد. من در مکانی قرار داشتم که 24 میلیون عاشق را یکجا میمهانی میداد. حسام به طرف گروهی از جوانان رفت و دستم را به نرمی رها کرد. چند مرد جوانان حسام را به آغوش کشیدند و با لهجه ایی خاص سلام و احوالپرسی کردند. حسام، من را که با یک قدم فاصله پشتش ایستاده بودم به آنها معرفی کرد و رو به من گفت (این برادرا از موکب علی بن موسی الرضان.. از مشهد اومدن.. بچه هایِ گلِ روزگارن..) پس مشهدی بودند. آرام سلام کردم و شال و چادرم را کمی جلو کشیدم. پیراهن حسام خاکی رنگ بود و شلوارش نظامی. از کم وکیف کارها پرسید و یکی از پسرها با ادب و صمیمیتی خاص برایش توضیح میداد (سید جان.. همه چی ردیفه.. ساعت یازده و نیم حرکت میکنیم.. خانوما رو اونور جمع کردیم تا برادرا دورشون حلقه بزنن.. انشالله شما و خانمتون هم تشریف میارین دیگه..؟؟) چقدر لذت داشت، خانم امیرمهدیِ سید بودن.. حسام سری به نشانه ی تایید تکان داد و ما حرکت کردیم. امیرمهدی جمعیتی از خانومها را نشانم داد. کمی تردید در چشمانش بود (ساراجان.. خانوومم.. مطمئنی که میتونی بری داخل؟؟ یه وقت حالت بد نشه.. فشار جمعیت خیلی زیاده هاا..) و من با روی هم گذاشتن پلکهایم، اطمینان را به قلبش تزریق کردم. خانومها در چند صف چسبیده به هم ایستادند.. طنابی به دورشان کشیده شد و زنجیره ایی از آقایان اطرافشان را گرفتند. یکی از آن مردها حسام بود که پشت سرم ایستاد. و مجددا زنجیره ایی جدید از مردهای جوان پشت سر حلقه ی امیر مهدی و دوستانش تشکیل شد. شور عجیبی بود. هیچ چشمی، جز حرم یار را نمیدید و دلبری نمیکرد. تمام نفسها عطر خدا میدادند و بس.. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✅ شهید علی قوچانی وارد ساختمان سپاه که شد، چندتایی از بچه‌های سپاه را دید. حاج‌علی بین آن‌ها بود و داشت حرف می‌زد: 🔻 «بچه‌ها وظیفه ما فقط جبهه رفتن نیست؛ وظیفه اصلی ما نمودنه. ما که می‌آییم مرخصی، نباید بشینیم تو خونه‌هامون و وضع شهر این‌جوری باشه، باید بریم داخل شهر و امر به معروف کنیم...» 🔺 👈 از آن به بعد بچه ها از مرخصی که می‌آمدند، شروع به امر به معروف و نهی از منکر در سطح شهر می‌کردند...😊 📚 سیره دریادلان ۲ 📚 امربه معروف مانند نماز ترک واجب نکنیم🌹 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 پرسیدم سراغ ما را نمیگیری؟ جواب نداد.... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
〖دلگیرم‌هرچہ‌مےدوم بہ‌گردپایتان نمیرسم!! مسئله یڪ‌سربندولباس‌خاڪےنیست هواےدلم‌از،حدهشدارگڋشتھ😔 شهدایارےام کنید‌‌ شهیدنشوم‌میمیرم‌‌🥀】 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هر دو سانت، یک شهید آقای مسئولی که وقتی میخوای بری توی چادر زلزله‌زدگان با کفش میری رو جایی که اون مردم مظلوم میخوابن😒 آقای مسئولی که وقتی میری به کارگر‌ها سر بزنی، حتی از شاسی‌بلندت پیاده هم نمیشی😏 آقای مسئولی که با وقاحت تمام میگی از قیمت‌ها خبر نداری😤 ✅ ☝️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💔 شب های جمعه بیقرارم! روضه میخوانم با چشم های اشکبارم روضه میخوانم 💔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💞 راز عاشقی حسین فرازی از دعای عرفه 💖 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دوست دارم لحظه‌های از تو گفتن را خدای منی به نام خدای همه 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور ✨ هیچ عبادتی را خداوند نفرمود من انجام می‌دهم، پس شما هم انجام دهید... اما در مورد فرمود: ‏إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً... 💚 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
و یادِ تو چون عطرِ ریحان دل را خنک می کند ... ‌اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
محمّد ص آبروی هر دو سراست کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او... محمد (ص) را دوست دارم 💚 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi