#ای_شهید🌷
واگر بـَر تو ببنـدد همـه رَهها و گذرها
ره پنهان بِنَماید که کس آن راه نداند
#مولوی
🌸راه شهیدان ادامه دارد.....🌸
🌷#شهید_آقاحمید_باکری
#قائم_مقام_لشکر_31_عاشورا
هدیه به روحشون #صلوات❤
#عمو_حمید
#رفیق شهید
@shahidbakeri31
خداوند مقرّبترین بندگان خویش را از میان عشّاق بر میگزیند که گره کور دنیا را به معجزه عشق میگشایند ...
[ #شهید_آوینی ]
#ماه_شهادت_شهیدان_باکریها
#اسفندماه
#صلوات
@shahidbakeri31
من و تو و آن بسیجی یکی هستیم؛ اسم و رسم برای راحتی کار است..
روایتی خواندنی از #شهید_مهدی_باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا بر گرفته از کتاب«پا به پای شهدا :
شناسایی شب اول خیلی سخت بود. دوربین دید در شب، یکی داشتیم که نوبتی از آن استفاده می کردیم. عراقی ها هم راه به راه سنگر کمین زده بودند. درگیر شدیم و دو نفر هم اسیر شدند. سختی های کار را برایش گفتم.
گفت: حالا که اینطور است من هم می آیم.
گفتم: فرمانده_لشکر که نباید بیاید جلو! وظیفه ماست که برویم. گفت: حرفش را هم نزن. داخل این جنگ اگر هم می بینی اسم و رسم برای ما درست کرده اند، فقط برای راحتی کار است وگرنه من و تو و آن بسیجی یکی هستیم.
آمدنش خطرناک بود، ولی آمد. آن شب شناسایی مان موفق بود..
#شهید_مهدی_باکری
🌸ماه شهادت شهیدان باکری ها
#صلوات🌷
@shahidbakeri31
#شهادت
مهدی مرا فرستاد سراغ نیروهای سمت شهرک؛ نمیخواست من آن جا باشم. اما آن روز مدام نگران مهدی بودم. سریع پیام او را به نیروها رساندم و برگشتم. دوباره گفت: برو به جمشید سری بزن ببین در چه وضعی است؟ خودش هم آرپیجی به دست از سیل بند بالا رفت. هنوز چند قدمی از او فاصله نگرفته بودم که صدای گلوله ای بلند شد. برای خودم هم عجیب بودم که در میان آن همه صدای تیراندازی، صدای گلوله ای برجا میخکوبم کند. دلم فرو ریخت. دلواپس آقای مهدی بودم. میدانستم که پیشانی بلندش شامه تمامی اسلحهها را تحریک میکند. یک لحظه به عقب نگاه کردم. فرمانده لشکر عاشورا با فرقی شکافته در قتلگاه بود. بچهها او را سریع در قایق گذاشتند تا به عقب برگردند. اما آرپیجی زنهای عراقی همزمان به تنها قایق روی آب شلیک کردند و دیگر هیچ نشان و اثری از مهدی باکری سالار کربلای ایران باقی نمیماند.
#راوی: شهید علی اکبرکاملی
#شهید_مهدی_باکری
#صلوات
@shahidbakeri31
هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کنید آنها نزد آقا اباعبدالله(ع) شما را یاد میکنند.
#صلوات
@shahidbakeri31
مقصد حرم امام رضا بود و زیارت بهانه ایی تا فرماندهان جنگ قبل از عملیات آینده از روح بلند ائمه معصومین کمک بگیرند و با استفاده از توجه آنان عملیاتی دیگر را آغاز کنند. در این سفر من درمیان همه فرماندهان مجذوب حالات آقامهدی شده بودم.در حرم حضرت معصومه(س) حالات عجیبی داشت، زیرلب چیزای را زمزمه میکرد واشک می ریخت، ومن نیز تحت تاثیر قرار گرفتم. آقای نیکخواه از برادران قراگاه کربلا وچند نفر دیگه از برادران دیگر هم مثل من متوجه او بودند. نیکخواه بعدها گفت بعداززیارت به خدمت آقامهدی رفتم و پرسیدم: آقامهدی از حضرت معصومه چه خواستی؟ با چشمان اشک بار رو بمن کرد و گفت از صمیم دل می خواستم که دراین عملیات #شهادت نصیبم شود.
وارد حرم #امامرضا(ع) شدیم هرکس به طرفی رفت ومن باز در فکر او بودم ، مهدی داخل حرم با مهدی بیرون خیلی تفاوت داشت آن آرامش، سکوت و طمانیه بیرون درهم می شکست ومهدی به آتشفشانی خروشان تبدیل می شد وبا خود گفتم شاید به یاد #آقاحمید افتاده و یاد شهیدان لشکرش، ولی دقیق که می شدم می دیدم چیز دیگری درون او را به آشوب کشیده است.گرچه من نسبت به فرماندهان دیگر بامهدی زیاد محشور نبودم و ارتباط نزدیکی بااو نداشتم ولی در آن چند روز در دریای چشمان مهدی غرق شده بودم.
#بروایت: حاج صادق آهنگران
#ازکتاب: خداحافظسردار
#شهید_مهدی_باکرے
#جاویدالاثر
#فرمانده_لشکر_۳۱عاشورا
#خدایامراپاکیزهبپذیر🙏
#صلوات
@shahidbakeri31
#خاطره
سوار بر ماشین داشتیم می رفتیم جایی.
هوا به شدت گرم بود،
اما جرأت نمی کردم کولر روشن کنم!
#بالاخره طاقت گرما رو نیاوردم و کولر ماشین رو روشن کردم!
یهو آقا مهدی نگام کرد و گفت:
#الله_بنده_سی!
می دونی کولر رو که روشن می کنی، مصرف بنزین بیت_المال بالا میره؟
خاموش کن!
#قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟
مگه بچه ها توی سنگر، زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می کنی؟
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر ۳۱عاشورا
#صلوات
@shahidbakeri31
یک روز گرم تابستان ،
#شهید_مهندس_مهدی_باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا از محور به قرارگاه بازگشت . یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید ، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد ، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد ، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید : ( امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید ؟ ) جواب دادند : نه ، جزء جیره امروز نبوده . مهدی با ناراحتی پرسید : ( پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید ؟( گفتند : دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما . مهدی این حرف ها را شنید ، با خشم پاسخ داد : ( از من بهتر ، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند.. به او گفتند : حالا باز کرده ایم ، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید . آقا مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد : (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی !)
#راوی: حاج رحیم صارمی از رزمندگان لشکر ۳۱عاشورا
#شهید_جاویدالاثر_مهدی_باکری🌹
#صلوات
@shahidbakeri31
دختر خانه بودم. داشتم تلویزیون تماشا می کردم . مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان . یک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف می زد. باخودم گفتم« این دیگه چه جور شهرداریه؟! حرف زدن هم بلد نیست!! بلند شدم و تلویزیون را خاموش کردم . چند وقت بعد همین آقای شهردار شریک زندگیم شد.
#راوی: همسر شهید
#آقای_شهردار
#شهید_مهدی_باکری
#صلوات
@shahidbakeri31
#سرعت_غیرمجاز
به دستور او، روی کیلومترشمار ماشینهای لشکر، علامتی زده شده بود که برای مشخص کردن سرعت مناسب در حرکت بود. در این علامتها که هنوز هم روی ماشینهایی که از آن زمان به جا مانده هست، روی کیلومترشمارها سه رنگ سفید و زرد و قرمز زده شده بود. تا شصت کیلومتر با رنگ سفید، از شصت تا نود با رنگ زرد و از نود به بالا با رنگ قرمز مشخص شده بود. آقا مهدی خیلی روی این قضیه حساس بود.
یک بار که در جاده منتظر ماشین بود، یکی از ماشینها که اتفاقاً از ماشینهای لشکر هم بود، ایشان را سوار میکند. سرعت ماشین بیش از حد مجاز بوده، آقا مهدی به راننده تذکر میدهد که «فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرین، شما چرا اینقدر تند میری؟» راننده میگوید: «فرمانده لشکر گفته؟» و بعد از اینکه با زدن دنده چهار، سرعت ماشین را بیشتر میکند. میگوید: «این هم به عشق فرمانده لشکر.»
وقتی نزدیک مقر لشکر میشوند، راننده میبیند که همه به آقا مهدی احترام میگذارند. از او میپرسد: «تو کی هستی که اینقدر همه بهت احترام میذارن؟» آقا مهدی جواب میدهد: «همونی که به عشقش زدی دنده چهار.» راننده دستپاچه میشود و نمیداند چه بگوید و چه بکند که آقا مهدی او را نصیحت میکند و از او میخواهد که به دستورات احترام بگذارد.
#راوی: قهرمان زارع
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری 🌺
#صلوات
@shahidbakeri31