eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
244 دنبال‌کننده
670 عکس
163 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
: یک فرمانده جاویدالاثر روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی که گونه‌ها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می‌کند که در جانش رسوخ کرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد که پالتویی برایش تهیه کند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب که از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اتاق می‌افکند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: “چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌که دوست بغل‌دستی من در کنارم از سرما بلرزد... تا اینکه پدرآقامهدی یک کاپشن هم برای دوستش خرید و برای اینکه دوستش ناراحت نشه سر صف مدرسه هردو کاپشن به آقامهدی ودوستش هدیه دادند... @shahidbakeri31
: در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت: (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این است که از لابلای نیزارها پیدا کردم ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده.... @shahidbakeri31
: چند ماه از کار مشترک و ­‌زاده گذشته بود و این دو یار وفادار با فعالیت مخلصانه و شبانه ­روزیشان تازه توانسته بودند امنیت نسبی را به منطق‌ه­ی آذربایجان غربی برگردانند که صدام، به ایران اسلامی حمله کرد... (خمپاره انداز 120) هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که مهدی باکری و حسن شفی‌ع­زاده و 30 نفر دیگر از نیروهای رزمنده­‌ی ارومیه، یک قبضه خمپاره­ انداز 120 از س پ اه ارومیه برداشتند و رفتند قرارگاه جنوب و خودشان را به برادر رحیم صفوی معرفی کردند. آن زمان آقای رحیم، مسئول عملیات کل س پ ا ه در جنوب بود. اول جنگ، وضع بسیار ناجور بود. خرمشهر سقوط کرده بود، آبادان 270 درجه در محاصره­‌ی دشمن بود، تقریبا همه­‌ی راه­های زمینی آبادان بسته شده بود، عراقی­ ها تا پشت دروازه­‌ی اهواز رسیده بودند، توپخانه­‌های عراق تمام شهر اهواز را می­کوبیدند و همه نگران این بودند که نکند اهواز هم سقوط بکند... آن زمان بنی صدر که اعتماد و اعتقادی به نیروهای مردمی بسیجی و س پ اه ی نداشت!، به ما مهمات و مایحتاج جنگی نمی­داد. در چنین فضایی، حضرت امام فرمان دادند حصرآبادان باید شکسته شود. مهدی باکری و حسن شفیع­‌زاده با یک قبضه خمپاره 120 مأمور شدند که بروند به آبادان. این دو بزرگوار آمدند به محل استقرار ما که در اهواز در جایی بنام گلف بود. آمریکایی­ ها قبلا در این محل، گلف بازی می­کردند. ما اسمش را گذاشته بودیم پایگاه منتظران شهادت" (سرلشکر پاسدار سید یحیی رحیم صفوی) در آن اوضاع و احوال، یک قبضه خمپاره­‌ی 120، برای سپاه سلاح سنگین و خیلی مهمی به حساب می­آمد که باید فرماندهان رده­ بالای س پ ا ه تصمیم می­گرفتند کجا مستقرش کنند. به تشخیص و دستور فرمانده­ی عملیات جنوب، این 30 نفر و ، که فرمانده­شان بود و حسن شفیع­‌زاده که دیده­ بان خمپاره­ انداز بود، به سوی آبادان راه افتادند. "آقا مهدی (باکری) فرمانده­ی این قبضه بود و برادر شفیع­‌زاده دیده­ بان. سهمیه­‌ی این­ها روزی سه گلوله­‌ی خمپاره بود. آنها با کمبود امکانات و تجهیزات، مردانه ایستادند تا در عملیات ­_الائمه(ع) در تاریخ 5 مهر 1360 که حصرآبادان شکست.( رحیم صفوی) @shahidbakeri31
آقازاده نبود اما خیلی‌ها صدایش می‌كردند. از بس كه به «امام» علاقه داشت. دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را صدا می‌زد. اصلاً به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود كه در آلمان درس و مشق را رها كرد و به سوریه و فلسطین رفت و شیوه مبارزه آموخت و در ادامه برای دیدار با امام سر از پاریس درآورد. پس از آشنایی با امام عزمش برای مبارزه بیشتر شد. درس و مشق را برای همیشه به امان خدا رها كرد و شد . ۳۱عاشورا @shahidbakeri31
2.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدمهدی باکری: : (پیام آقامهدی: یقین داشته باشیم که خداوند قادره؛ وخیلی از کارها که ماتصور می کنیم سخته! در مقابل قدرت او هیچ سخت نیست ! خیلی هم ساده است خیلی هم ساده است ! (شهیدان) @shahidbakeri31
وقتی با راه می‌روم، حال و هوای دیگری پیدا می‌کنم!! یک موی ، صد برابرش ارزش دارد! ادامه در پست بخونید: این شهید محبوب دل‌ها بود و همه بسیجیان نیز به نوعی از وی درس زندگی آموختند و دلیل اینکه یک بسیجی تمام عیار بود و به بسیجیان و بسیجی بودن خویش هم عشق می‌ورزید، فقط کافی است نیم نگاهی به بیانات و وصیت‌نامه این شهید توجه داشته باشیم که معتقد بود: «وقتی با بسیجی‌ها راه می‌روم، حال و هوای دیگری پیدا می‌کنم، هرگاه خسته می‌شوم پیش بسیجی‌ها می روم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگی ام برطرف شود. همه ما در برابر جان این بسیجی‌ها مسئولیم، برای حفظ جان آن‌ها اگر متحمل یک میلیون تومان هزینه برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آن‌ها باشد بشویم، یک موی بسیجی، صد برابرش ارزش دارد... @shahidbakeri31
و و ؛ اسم و رسم برای راحتی كار است!! روایتی خواندنی از سردار شهید مهدی باكری فرمانده لشكر 31 عاشورا بر گرفته از كتاب«پا به پای شهدا : شناسایی شب اول خیلی سخت بود. دوربین دید در شب، یكی داشتیم كه نوبتی از آن استفاده می كردیم. عراقی ها هم راه به راه سنگر كمین زده بودند. درگیر شدیم و دو نفر هم اسیر شدند. سختی های كار را برایش گفتم. گفت: حالا كه اینطور است من هم می آیم. گفتم: ! وظیفه ماست كه برویم. گفت: حرفش را هم نزن. داخل این جنگ اگر هم میبینی اسم و رسم برای ما درست كرده اند، فقط برای راحتی كار است وگرنه من و تو و آن بسیجی یكی هستیم!! آمدنش خطرناك بود، ولی آمد. آن شب شناسایی مان موفق بود. @shahidbakeri31
پُستی متناسب با اتفاقی که دیروز۲۵ آذر۹۹ افتاد... طرف باماسک وارد منطقه میشه وسربازی که دژبان بود این فرمانده رو نمیشناسد واجازه ورود به ایشان نمیده! بجای اینکه بیاد مثل شهیدباکری رو مورد تقدیر قرار بدهد ! وازین کارش استقبال کند! سرباز رو به باد کتک میگیرد...اینه آیا راه وروش شما؟برین مردانگی رو از امثال شهیدباکری.کاظمی .سلیمانی یاد بگیرید!!! ؟! فقط را می‌شناسم!! سردار جعفر جهروتی زاده: دژبان با همان لهجه ترکی گفت: برگه تردد. باکری هم در آمد که: . گفت: آقا نمی شود،شما باکری باش . به من گفته‌اند: 😊 یک روز من، حاج همت، رضا دستواره، عباس کریمی و مهدی باکری با جیپی که شبیه جیپ‌های ارتش بود، حرکت کردیم تا وارد منطقه شویم. از جیپ‌های ارتش استفاده می‌کردیم تا عراقی‌ها متوجه تحرکات اضافی در منطقه نشوند... صبح راه افتادیم که از این جاده وارد منطقه بشویم. رسیدیم به دژبانی لشکر عاشورا . همان دژبانی ای که به دستور باکری بر پا شده بود. دژبان آمد پای ماشین و گفت؛ .😊 گفتیم: برای عبور از این جاده چه چیزی باید داشته باشیم؟ با همان لهجه ترکی گفت:برگه تردد. باکری هم درآمد که: من باکری هستم. گفت: آقا نمی‌شود، شما باکری باش. به من گفته‌اند امضای باکری. من فقط امضای باکری را می شناسم. خودش را نمی‌شناسم. هر کاری کردیم، نگذاشت که وارد جاده شویم. باکری گفت:خب، همین الان امضا می‌کنم. گفت:نه، باید بروید قرارگاه از مسئول ما برگه بگیرید و بیاورید. البته فکر می‌کرد که با اوشوخی می‌کنیم. نیم ساعتی با این دژبان سر و کله زدیم. هر کاری کردیم نگذاشت برویم. .😊 !و گفت: خب، حالا که نمی گذاری برویم، ما هم برمی‌گردیم. برگشتیم و آمدیم پایین تر. یک جاده غیرقابل استفاده بود که اصلا ماشین در آن تردد نمی‌کرد. بعضی جاهایش را هم آب برده بود. حاج عباس کریمی قبلا از این جاده تردد کرده و آن را می شناخت... (شهیدان) ۲۶آذر ۹۹ ؟؟! جواب :نه متاسفانه!! ن‌دژپان‌وآقامهدی... @shahidbakeri31
ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻴﺎﺑﻴﺪ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ... @shahidbakeri31
: ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﮕﻮﻳﺪ ! ﺍﻳﻦ ﺗﺨﻠﻒ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻧﻴﺮﻭ ﻫﻤﺪﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﻴﺮﻭ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﻭﻱ ﺩﻟﺪﺍﺭﻱ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻋﻄﻮﻓﺖ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻨﺪ... ﻳﻚ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻗﻮﻣﻴﺖ، ﻫﻤﺸﻬﺮﻱ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ، ﻣﻦ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺻﻼ ﻫﻴﭻ ﻛﺪﺍﻡ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺑﻜﻨﺪ!!. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻫﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺑﻪ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻳﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﺪ ... : ﻣﻬﺪﯼ ﺑﺎﮐﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻭ ﻋﻤﻞ، ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻼﯾﯽ، ﭼﺎﭖ ﺍﻭﻝ، ﺹ ۱۰۶ - ۱۰۴ ) : البته میتونیم این کلام اقامهدی را درمورد هر فردی که دارای مقام ومنصب هست بکار ببریم که نسبت به زیردستان خودش رفتار کند.هرکسی درهرمقامی باشدباید باشد. @shahidbakeri31