eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
781 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
40 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه اذیتتون کردن بگید که...ツ +شهیدنویدصفری • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Panahian-Clip-ChikarKonamRahatBesham.mp3
1.54M
چیکار کنم راحت بشم؟ راه‌حلی برای برطرف شدنِ اذیت اطرافیان . . • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
شهید جهاد مغنیه می‌گفتن ؛ هیچ زمان آدم هایی که تو رو به خدا نزدیک می‌کنن رها نکن ..!! بودن اونا یعنی خدا هنوزم حواسش بهت هست :)✨'! • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۵ حالا هم پشت در حسینیه می‌دیدمش، اما امشب قایم شدنش طولانی شده بود. تا کنار رفتن انتظامات و گشودن راه را دیدم. سریع سرم را خم کردم و با دو از بین انتظامات گذشتم و وارد راهرو شدم. با شنیدن صداهای تیزی که از زیر پاهایم بلند می‌شد، به زمین نگاه کردم و با دیدن خرده شیشه هایی که چشمک می‌زدند، سرعتم را بیشتر کردم به اولین در ورودی رسیدم. چند انتظامات که ته راهرو بودند، داد زدند:خانم کجا؟ همه رفتن. کسی توی حسینیه نیست. اما حرف آنها دلم را تسکین نداد. وارد حسینیه شدم. زیر نورهای سبزرنگ، گرد و غبارهای آشفته و پریشان، بال بال میزدند و روی خرده شیشه ها می نشستند. تلخی گرد و خاک‌ها را مزه مزه کردم. در آخر حسینیه، دیوار تابوکی بین خواهران و برادران ریخته و قسمتی از سقف هم خالی شده بود. از نمایشگاه کوچک شیشه ای شهدا، چارچوب آهنی اش مانده بود. روی زمین، تابوک ، کیف، کفش و چادر افتاده بود. دیگر چشمانم قادر به دیدن این آشفتگی ناگهانی نبود. حسینیه داشت دور سرم می‌چرخید. دستم را به دیوار گرفتم. کاش کسی دلیل این به هم ریختگی و پریشانی را برایم توضیح میداد؛ اما این جا کسی نبود تا به حال دل بی قرارم برسد. گیجی سرم مدام بیشتر و بیشتر می شد. انگار وسط یک خواب آشفته گیر افتاده بودم نمیدانستم چه بلایی بر سر حسینیه آمده است. دوباره از اول تا آخرش را برانداز کردم اما جز حسینیه ی خالی در قاب چشمانم نمی نشست. صدای ناله و فریاد از قسمت،برادران، نگرانیم را بیشتر میکرد دوباره لرزش لب هایم شروع شد و به دنبالش چشمانم به گریه افتاد. عقب عقب برگشتم و با کمک دیوار راه رفتم. در این ازدحام اضطراب و دلواپسی مثل محتضری می‌ماندم که خاطرات از جلوی چشمانش رد میشد. - مریم دیگه وقتش رسیده که از مرودشت بار ببندیم و بریم. با تعجب پرسیدم: «برای چی؟ ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۶ - امروز اعلام کردن به خاطر آلودگی هوا باید خونه های سازمانی اطراف پتروشیمی تخلیه بشه به چشمان عسلی اش زل زدم و با نگرانی :گفتم: «خب خونه نیمه کارمون توی مرودشت رو زود میسازیم و میریم اونجا. - نه نظر من اینه که اون رو بفروشیم و توی شیراز یه زمین یا خونه ای بخریم. هنوز هم برای خونه های سازمانی، یه سال وقت داریم. نمی‌توانستم به زندگی در غربت فکر کنم. کمی ابرو درهم کشیدم. - شیراز؟! ما که اونجا کسی رو نداریم بریم توی شهر غریب چیکار؟ تیمور که مخالفتم را دید کمی جلو آمد کنارم نشست و آهسته گفت: - مریم، این جا هیچ امکاناتی برای پیشرفت نداره. با این جا موندن بچه ها به جایی نمی‌رسن. در دل حرفش را تأیید کردم در این چند سال، سختی زیادی کشیده بودیم؛ اما با غریبی چه میکردیم ؟ - من میخوام بچه هامون توی جامعه برای خودشون کسی بشن. برای شیراز رفتن برنامه ها دارم. یک لحظه همینطور بچه ها را که جلوی تلویزیون دراز کشیده بودند، از نظر گذراند و فکرش را به زبان آورد. - بچه ها بریم شیراز دوست دارین ببرمتون ورزش رزمی؟ نگاه و لبخندی برایش فرستادم بچه ها دوره اش کردند. راضیه و علی دستانش را گرفتند و مرضیه هم خندان مقابلش نشست. - آره بابا، خیلی دوست داریم. وقتی ذوق بچه ها را دیدم گفتم حالا چرا ورزش رزمی؟ به ورزش آروم تری مثل واليبال. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
شهادت امام حسن عکسری علیه‌السلام را به امام و مولایمان صاحب الزمان تسلیت عرض میکنم.😭🖤 در شب شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام یه یاد رفیق شهیدم، شهیده راضیه کشاورز و شما دوستان عزیز کانال و رفقای شهیده در مسجد مقدس جمکران هستم.❤️😊 ان شاءالله که قسمت و روزیه خودتان به زودی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا