#استوری | علی آقا میدانست که کار فرهنگی در صورتی اثرگذار است که انسان قبل از کار فرهنگی، روی خودش کار کرده باشد. برای همین همیشه به اعمال خودش دقت داشت. هیچگاه نماز اول وقت او ترک نشد. بعد از نماز صبح زیارت عاشورا میخواند. اعتقاد داشت صبحش را با امام حسین (ع) شروع کند. غالبا ذکر لاالهالاالله به لب داشت، کم عصبانی میشد اگر هم پیش میآمد همین ذکر را میگفت. غسل جمعهاش هم ترک نمیشد. من و علی آقا و چندتا از بچهها به پیشنهاد علیآقا بعد از نمازها مینشستیم به صورت مباحثهای قرآن را حفظ میکردیم. یک آیه من میخواندم آیهی بعدی را نفر بعدی، همین طور سورههای متعددی را حفظ کردیم.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
پخش مستند #آنسوی_آشوب (شهدای امنیت ۱۴۰۱) سه شنبه ها و چهارشنبه ها هرهفته ساعت ۱۶:۰۰ از شبکه سه سیما
به اطلاع می رسانیم؛ قسمت پنجم مستند آنسوی آشوب امروز ساعت ۱۵:۱۵ از شبکه سه سیما پخش می شود.
#استوری | یک روز موقع برگشت از اهواز دیدیم کامیونِ ارتشی در کنار روستای ابوهمیزه نزدیک سوسنگرد ایستاده و به مردم آب میدهد. زنها هر کدام ظرف به دست آمده بودند و آب پر میکردند و به زحمت میبردند. با دیدن این صحنه چهرهی حاجی در هم فرو رفت. در آن گرما، در ماه رمضان، با آن وضع، مردم روستا آب تهیه میکردند! به محض رسیدن به سپاه سوسنگرد مسئولان مربوطه را خبر کرد و گفت: سریع باید برای مردم ابوهمیزه لولهکشی آب بشه. بعد برایشان شرایط را توضیح داد. کلی بحث و جدل شد اما در نهایت حاجی حرفش را به کرسی نشاند و آنها راضی شدند و سه چهار روزه از سوسنگرد برای مردم آنجا آب کشیدند.
#شهید #علی_هاشمی
🆔️ @shahidemeli
فرماندهی نیروی هوایی سپاه بود. رفته بود از یکی از پایگاههای نیروی هوایی بازدید کند، فرمانده پایگاه سفارش داده بود برای او و همراهانش از بیرون، غذا بگیرند. فرمانده پایگاه را توبیخ کرد، به غذا هم لب نزد.
#شهید #احمد_کاظمی
🆔️ @shahidemeli
در قید و بند میز و صندلی و اتاق کارِ فرمانده نمیماند. گاهی کانکسی پیدا میکرد و کار را از همانجا شروع میکرد. چند طرح مهم را اینطوری کلید زد. رابطهاش با نیروهایش فرمانده و فرمانبری نبود. بیشتر رفیق بودند تا رئیس و مرئوس. برای همین هم هر چه میگفت از دل و جان برایش انجام میدادند.
#شهید #حسن_طهرانی_مقدم
🆔️ @shahidemeli
#استوری | موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. سر که بلند کردم، آقا مهدی را توی صف دیدم. تازه فرماندهی لشکر شده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دَمِ در دنبالش رفتم. پرسیدم وسیله دارین؟ گفت: آره. هر چه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم. رفت طرف یک موتور گازی. موقع سوار شدن، با لبخند گفت: مال خودم نیست. از برادرم قرض گرفتهام.
#شهید #مهدی_زین_الدین
🆔️ @shahidemeli
#استوری | شنیده بودم که احمد مشغول نگارش قرآن است. قبلا یک بار کل قرآن را نوشته بود. بعد هدیه داد به یکی از دوستان. برای بار دوم کار نگارش را آغاز کرد. اما این بار کار را تمام نکرد! پرسیدم: تو که شروع کردی خب تمامش کن و بده به من. گفت: نه، اولش با اخلاص بود. اما الآن احساس میکنم اخلاص لازم برای این کار را ندارم. احمد بنا به گفتهی مادرش هیچگونه هوا و هوسی نداشت. یک بار ندیدیم که بگوید فلان غذا را دوست دارم یا اینکه فلان چیز را میخواهم. اصلا این گونه نبود.
#شهید #احمد_علی_نیری
🆔️ @shahidemeli
همیشه حواسش به پاکی و نظافت بود. به غذا، به معنویت و به استراحت بچهها اهمیت میداد. وقتی میرفت سرکشیِ گردانها و واحدها، میپرسید: حمام دارین؟ غذا چی میخورین؟ غذاتون اونقدر هست که سیر بشین؟ خوب استراحت میکنین؟ نماز و دعا توی گردانتون بر پا میکنن؟
#شهید #احمد_کاظمی
🆔️ @shahidemeli
دورهی تکاوری، دانشجوها را برده بودم راهپیمایی استقامت. از آسمان آتش میبارید. خیلیها خسته شده بودند. نگاهم افتاد به صیاد؛ عرق بدنش بخار میشد و میرفت هوا. یک لحظه حس کردم دارد آب میشود، آتش میگیرد و ذوب میشود. شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد. با خودم گفتم: این هم که داره میبُره. رفتم نزدیکش. گفتم: اگه برات مقدور نیست، میتونی آرومتر ادامه بدی. هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانشجوها خودش را رساند به ما. _ استاد ببخشید! ایشون روزه هستن؛ شانزده هفده روزه. _ روزهست؟ _ بله. الآن ماه رمضونه، صیاد روزه میگیره. ایستادم. جا ماندم. صیاد رفت، ازم فاصله گرفت.
#شهید #علی_صیاد_شیرازی
🆔️ @shahidemeli
نگاه میکرد به چشمهات و تو میشنیدی که حالا دیگر ما دوستیم، برادریم، با هم کار میکنیم. با چشمهایش صیغهی برادری میخواند.
#شهید #دکتر #مصطفی_چمران
🆔️ @shahidemeli
فاصلهی ساختمان سپاه تا مرکز مخابرات چند کیلومتری میشد. هر وقت میخواست زنگ بزند به خانه، میرفت مخابرات.
#شهید #عبدالله_میثمی
🆔️ @shahidemeli
#استوری | یکی از پیمانکارهای سازمان را توی یکی از کشورهای اروپایی گرفتند. نتوانستیم برایش کاری کنیم. تا به خودمان بجنبیم، فرستادندش آمریکا. مصطفی یک بار هم پیمانکار را ندیده بود، اما خیلی پیگیری کرد تا از سازمان، هزینهی وکیل و دادگاهش را بگیرد. کمی بعد فهمیدم هر ماه یک میلیون تومان از جیب خودش به خانوادهی او کمک میکند. بهش گفتم: مصطفی، یک میلیون تومن خیلیه. مثلا برجی سیصد، چهارصد تومن بده، خب توی این وضعیت از بالاشهر برن پایینشهر بشینن. گفت: خونوادهی این بندهی خدا یه شأنی داشتن، تا وقتی برگرده، شأنشون باید حفظ بشه. طرف به خاطر این مملکت و مردم رفته خودش رو به خطر انداخته. آدمها مهم بودند برایش.
#شهید #هسته_ای #مصطفی_احمدی_روشن
🆔️ @shahidemeli