قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
https://harfeto.timefriend.net/665864525 الـان چے دلتون میخواد؟👆🏻👆🏻 صرفاً جہت سر رفتنِ حوصلہ🤐
به صورت ناشناس برای ما بفرستید 😁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌸|
•
السابقونَ السابقون، تفسیرِ ایمآنت(:
اِی جآن عآلم به فدآی مآدر و دُختر"
•
#پیشنهادمیشہ👌🏻
#حضرتخدیجہ✨
•
@shahidhojajjy
•••
فقط خدا بهت میگه :
بنده من؛ بیا سمت من !
تو یک قدم
من ده قدم . . . ♥️
•••
@shahidhojajjy
•🙁💔•
گفتند راهیان ،
گفتیم باشه تعطیل ..
گفتند کربلا
گفتیم باشه تعطیل..
گفتند مسجدو اعتکاف
گفتیم قبول ..تعطیل..
گفتند حرم ها...
داغون شدیم گفتیم باشه..تعطیل..
گفتند هیئت...
چیزی از ما نموند ولی تعطیل کردیم:)
حالا پارک ها
هتل ها
سینماها
پاساژ ها
همه باز شد ..
اِلا ....
یه جایِ کار میلـنگه ؛ نه:)؟!
#یڪݥحرڢدݪـ♡🌈
➣ツ°•| @shahidhojajjy
•••
از فردی پرسیدند :
کدامین خصلتِ خدا را دوست داری!؟
گفت :
همین بس که میدانم که او میتواند
مچم را بگیرد؛
#ولیدستـمرامیگیـرد(:🌱
•••
@shahidhojajjy
#خاطرات_شهدا
✨
موقع رفتن بهش گفتم:
برو داداش،ولی برگـرد...🙃🍂
یه لبخندی زد و گفت:
من دیگه برنمیگردم...😊✋🏻
گفتم:نزن این حرفو،تو بچه ڪوچیک داری...😔
یه دست زد به گردنش و گفت:
این گردنو میبینے؟!
#خوراک_بریدنه...💔😇
✨
#شهید_حججـے
➣ツ°•| @shahidhojajjy
یآدشبخیر...
وزیربهداشتگفتعآملاصلیافسردگی
جلساٺ روضہوهیئتهـاسٺ..
آقاےوزیر...
ڪجآییببینیمآازنرفتنبہروضہوهیئت
داریمافسردهمیشیم:)♥️
😞💔😔
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
هروقتدیدیراھندارے
چنددقیقہپشتدربشین
خدادرروبـازمیڪنہ...(:
#حاجاسماعیلدولابۍ🌱
ء••|ِّالْـمـَهْـدے|••
🥀••{بیمـارتوام... کاشکهتجویزکنـےآمدنترا😔}••
#اَللّٰهُمَّ؏َـجِّلْلِوَلیِکَالْفَرَجْ♥️
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
142971_690.mp3
4.15M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءیازدهقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_10 زندگي عادي و طلبگي ما ادامه داشت، تا اينکه من کم کم بهش مشکوک شد
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_11
سه ماه قبل از تولد دو سالگي زينب... دومين دخترمون هم به دنيا اومد. اين بار هم
علي نبود؛
اما برعکس دفعه قبل، اصلا علي نيومد...
این بار هم گريه ميکردم؛ اما نه به
خاطر بچه اي که دختر بود، به خاطر علي که هيچ کسي از سرنوشت خبري نداشت. 😔
تايه ماهگي هيچ اسمي روش نگذاشتم... کارم اشک بود و اشک.😭.. مادر علي ازمون مراقبت مي کرد.
من مي زدم زير گريه، اونم پا به پاي من گريه مي کرد.😢
زينب بابا هم با
دلتنگي ها و بهانه گيري هاي کودکانه اش روي زخم دلم نمک مي پاشيد.
از طرفي، پدرم
هيچ سراغي از ما نمي گرفت.
زباني هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توي اون شرايط، جواب کنکور هم اومد...
تهران، پرستاري قبول شده بودم.
يه سال تمام از علي
هيچ خبري نبود.
هر چند وقت يه بار، ساواکيها مثل وحشيها و قوم مغول،
ميريختن توي خونه همه چيز رو به هم مي ريختن... 😰
خيلي از وسايل مون توي اون
مدت شکست زينب با وحشت به من مي چسبيد و گريه مي کرد. 😓
چندبار، من رو هم
با خودشون بردن؛ ولي بعد از يکي دو روز، کتک خورده ولم ميکردن...
روزهاي سياه و سخت ما ميگذشت.
پدر علي سعي ميکرد کمک خرج مون باشه؛ ولي دست اونها هم
تنگ بود. درس مي خوندم و خياطي مي کردم تا خرج زندگي رو در بيارم؛ اما روزهاي سخت تري انتظار ما رو مي کشيد...
ترم سوم دانشگاه، سر کلاس نشسته بودم که يهو ساواکي ها ريختن تو... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن.
اول فکر مي کردم مثل دفعات قبله اما اين بار فرق داشت.
چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم ديدم توي اتاق
بازجويي ساواکم، روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، ساده ترين
بلايي بود که سرم مي اومد! چند ماه که گذشت تازه فهميدم اونها هيچ مدرکي عليه
من ندارن.
به خاطر يه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشيده بود؛ اما حقيقت
اين بود. هميشه مي تونه بدتري هم وجود داشته باشه و بدترين قسمت زندگي من تااون لحظه... توي اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق
بازجويي بردن... چشم که باز کردم علي جلوي من بود. بعد از دو سال که نميدونستم
زنده است يا اونو کشتن. زخمي و داغون... جلوي من نشسته بود.😳
يا زهرا! اول اصلا نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پريد...
لب هاش مي
لرزيد.
چشمهاش پر از اشک شده بود؛ اما من بي اختيار از
خوشحالي گريه مي کردم.😢
از خوشحالي زنده بودن علي، فقط گريه مي کردم؛ اما اين خوشحالي چندان طول
نکشيد...
اون لحظات و ثانيه هاي شيرين جاش رو به شومترين لحظه هاي زندگيم داد..
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
میگفت:
دلت|♥|کهگرفت، قرآنُبردار؛
بسماللهبگو
یـهصفحهاشروبازکن
بگو:
خدایهکمباهامحرف بزن،آرومشَم..!
فقطتومیتونے|🌱|آروممکنے
142972_623.mp3
4.32M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءداوزدهمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
خودِ دعا نوعی استجابت است☺️💫
و تا خدا نخواهد کسی توفیق دعا کردن نمییابد🙃🌱
و سلب توفیق دعا...😞🥀
نگرانکنندهتر از سلب توفیق اجابت است.😔💔
#آقا
#پامنبری🍃
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
#بیو🍃
اَعوذُبااللّٰہمِنشَرِّنَفسےکِہفٰاصِلہای.شُدمیٰانِمَنوخدا...
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
دعای روز دوازدهم ماه مبارڪ☺️🌿
#التماسدعایفـــرج
@shahidhojajjy
#حاجحسینیڪتآ
خواهر من!💁♀ برادر من!💁♂
اگه امام زمان علیهالسلام
یه گوشه چشم نگاهت کنه،👀
کارِت کاره، بارِت باره!
بعدش تو فقط🤔
بشین کنار جوی، گذر ایام ببین...
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
#والپـیپر🌿
عشــق جان😍😍
پشتزمینتوخوشگلکن☺️
@shahidhojajjy
بَـرٱئ دِلَــٓم ؤ بـئ قَـٓرٱرئ هٱیَش ،
ؤالعَصـٓر مـئ خـؤٱنَم ،
ؤ تكرٱر مـئ کُنـَم :
ؤ تَوَٱصَوْا بِالصَّبْـر ... ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌸🌿|
•
عِشقِطُمالِهَمَستعالَمگیره(:
عِشقِطُهِدیهایهاَزطَرَفخُدابهبَنده!
•
#حسینجانِمآن✨
#حاجمهدیرسولـی
•
@shahidhojajjy
•••
زیبایی معنای دیگهای داره !
زیبایی ربطی به رنگ مو ،
سایز لباس
یا اندام
و چهرهی فرد نداره . . .
زیبایی تو بستگی داره که چطور حرف بزنی ،
راه بری
و فکر کنی !🌱
•••
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_11 سه ماه قبل از تولد دو سالگي زينب... دومين دخترمون هم به دنيا اومد.
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_12
قبل از اينکه حتي بتونيم با هم صحبت کنيم. شکنجه گرها اومدن تو...
من رو آورده
بودن
تا جلوي چشمهاي علي شکنجه کنن.
علي هيچ طور حاضر به همکاري نشده
بود، سرسخت و محکم استقامت کرده بود و اين ترفند جديدشون بود.
اونها، من رو
جلوي چشمهاي علي شکنجه مي کردن
و اون ضجه ميزد و فرياد مي کشيد.😰 صداي يازهرا گفتنش
يه لحظه قطع نميشد.😓
با تمام وجود، خودم رو کنترل مي کردم
ميترسيدم...😥مي ترسيدم؛ حتي با گفتن يه آخ کوچيک، دل علي بلرزه و حرف بزنه،
با چشمهام به علي التماس مي کردم و ته دلم خدا خدا مي گفتم.
نه براي خودم... نه براي درد...
نه براي نجات مون، به خدا التماس مي کردم به علي کمک کنه. التماس مي
کردم مبادا به حرف بياد، التماس مي کردم که... بوي گوشت سوخته بدن من... کل اتاق رو پر کرده بود...
ثانيه ها به اندازه يک روز و روزها به اندازه يک قرن طول مي
کشيد... ما همديگه رو مي ديديم؛ اما هيچ حرفي بين ما رد و بدل نميشد از يک طرف
ديدن علي خوشحالم مي کرد از طرف ديگه، ديدنش به مفهوم شکنجه هاي سخت تر
بود.
هر چند، بيشتر از زجر شکنجه، درد ديدن علي توي اون شرايط آزارم مي داد...
فقط به خدا التماس مي کردم...
- خدايا! حتی اگر توي اين شرايط بميرم برام مهم نيست به علي کمک کن طاقت بياره،
علي رو نجات بده..🤲.
بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت هاي مردم... شاه مجبور شد يه عده از زنداني
هاي سياسي رو آزاد کنه، منم جزءشون بودم... از زندان، مستقيم من رو بردن
بيمارستان، قدرت اينکه روي پاهام بايستم رو نداشتم. تمام هيکلم بوي ا*د*ر*ا*ر
ساواکيها و
چرک و خون مي داد.😖
بعد از 7 ماه، بچههام رو ديدم. پدر و مادر علي، به
هزار زحمت اونها رو آوردن توي بخش تا چشمم بهشون افتاد اينها اولين جمالت من
بود... علي زنده ست... من علي رو ديدم، علي زنده بود...
بچه هام رو بغل کردم. فقط گريه مي کردم! همه مون گريه مي کرديم. 😭
شلوغي ها به شدت به دانشگاه ها کشيده شده بود. اونقدر اوضاع به هم ريخته بود
که نفهميدن يه زنداني سياسي برگشته دانشگاه. منم از فرصت استفاده کردم با قدرت
و تمام توان درس مي خوندم.
ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادي تمام زنداني هاي سياسي همزمان شد.
التهاب مبارزه اون روزها، شيريني فرار شاه، با آزادي علي همراه شده بود..
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7