#طنز_جبهه
طلبه های جوان آمده بودند برای #بازدید از جبهه
۳۰نفری بودند.
#شب که خوابیده😴 بودیم
دوسه نفر بیدارم کردند
و شروع کردن به پرسیدن سوال های
مسخره و الکی!
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!
#عصبی شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!
تو که بیدار شدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!
دیدم بد هم نمیگویند
خلاصه همین طوری سی نفر رو بیدار کردیم.
حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه مان به دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه #تشییعش کنند!
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیم روی #دوش بچه ها و راه افتادیم
#گریه و زاری!
یکی میگفت:
ممد رضا!
نامرد چرا رفتیییی؟
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگه چی میگی!
مگه تو جبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید
یکی #غش میکرد
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه میکردند😭
و شیون را میانداختند!
گفتیم برویم سمت #اتاق_طلبهها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند و وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاو گفت:
منم میخوام باهات بیااام
بعد نیشگونی محکم گرفت که محمد رضا از جا پرید
و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم!!
..... خلاصه آن شب با آنکه #تنبیه 👊
سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم😂😂
#خنده_حلال
@shahidhojajjy