☺️ لبخند بزن رزمنده
#طنز_جبهه✨
#خنده_حلال 😁
قبل از عملیات بود ...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم ...
ڪه تڪفیریا نفهمن ...
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده ..... 😂😂😐
#شهیدمصطفےصدرزاده♥️
#یادش_باصلوات🌱🦋
_نوکـــر_حسیــــن❤
@shahidhojajjy |🎈
*⚘﷽⚘
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳آمده بودند برای #بازدید👀 از جبهه
0⃣3⃣نفری بودند.
#شب که خوابیده 😴بودیم
دوسه نفربیدارم کردند😧
وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
#عصبی شده بودم😤.
گقتند:
بابابی خیال!😏
توکه بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️
خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉
حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه #تشییعش کنند!😃😄
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش🚿بچه ها و راه افتادیم👞
•| #گریه و زاری!😭😢
یکی میگفت:
ممدرضا !
نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگ چی میگی؟
مگه توجبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید😫
یکی #غش می کرد😑
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم :
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک
نیشگون محکم بگیر☺️😂
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید
وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم
#خنده_حلال
•❥•❤️🌿
↳
کرونا کرونا ما داریم میآییم..
ما بچههای جنگیم بجنگ تا بجنگیم...
#کرونا😂
#جهت_مزاح✌️😊
#خنده_حلالـ 😁
#انتخاب_اصلح ✨
#خنده_حلال
#بخندمومن😄🌼
دیدی بعضی وقٺا اینقدر پول دارۍڪھ نمیدونی چی باهاش بخری ☺😍
ندیدۍ؟؟؟؟😐
منم ندیدم 😃
بزن قَدِش 😐😂😂✋
😐🤣😂😅😐
#طنز_جبهه
طلبه های جوان آمده بودند برای #بازدید از جبهه
۳۰نفری بودند.
#شب که خوابیده😴 بودیم
دوسه نفر بیدارم کردند
و شروع کردن به پرسیدن سوال های
مسخره و الکی!
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!
#عصبی شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!
تو که بیدار شدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!
دیدم بد هم نمیگویند
خلاصه همین طوری سی نفر رو بیدار کردیم.
حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه مان به دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه #تشییعش کنند!
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیم روی #دوش بچه ها و راه افتادیم
#گریه و زاری!
یکی میگفت:
ممد رضا!
نامرد چرا رفتیییی؟
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگه چی میگی!
مگه تو جبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید
یکی #غش میکرد
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه میکردند😭
و شیون را میانداختند!
گفتیم برویم سمت #اتاق_طلبهها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند و وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاو گفت:
منم میخوام باهات بیااام
بعد نیشگونی محکم گرفت که محمد رضا از جا پرید
و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم!!
..... خلاصه آن شب با آنکه #تنبیه 👊
سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم😂😂
#خنده_حلال
@shahidhojajjy