eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💠از زنان نفرین شده تاریخ نشدم 👌سخت بود حتی برای لحظه ای😔 اما دوست نداشتم از تاریخ باشم❌ چراکه اگر در زمان امام حسین(ع)، زنان مردان خود را به می فرستادند بی شک چنین اتفاقی هولناک رخ نمی داد. 🔰حال من از و زندگی ام گذشتم تا اسلام را در حد وسع خودیاری کرده باشم✅ آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می کند و من می دانستم عاشق شهادت🕊🌷 است. 🔰اگر بارها به عقب برگردم بازهم این را انتخاب خواهم کرد👌 و به همسرم💞 اجازه رفتن خواهم داد. 🔻از اشعار که در آخر وصیت نامه📜 نوشته است و آن بیانگر همه حرف و دلیل رفتن بود:↯↯   🔸همیشه یادتان💭 را من به هنگام نظربازی 🔹ز رخسار جویم و این است اوج طنازی☺️ 🔸همیشه با لبت آرام و با چشمان تو😍 مستم 🔹قسم خوردم به که پای هستم✌️ 🔸همیشه خار بودم من به چشم ناپاک 🔹خدا را شکر در به خون❣ افتاده ام بر خاک 🔰باشد که همچون این شهید🌷 دانشجوی قزوینی ادامه دهنده و اهل بیت بوده و در این راه شهید شویم🕊 وگرنه خواهیم مرد😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidhojajjy
#شهیدانه 💔 🔰شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرد 🔸کارمند #کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی💗 علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" #۸یتیم را سرپرستی می‌کرد. 🔹تازه بعد از یک عمر زندگی با #علی فهمیدم که درآمدهایش💰 را کجا خرج می‌کرده و من که #مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار می‌کرد! 💥یک #خیّر به تمام معنا بود 🔸پدر شهید مدافع حرم علی امرایی می‌گوید پس از #شهادت فرزندم کم‌کم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک👶 را برعهده داشته و از او به عنوان «کم‌سن‌ترین خیّر» تقدیر شده‌بود. #شهید_علی_امرایی(حسین ذاکر) ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲ شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱ درعا، سوریه @Shahidhojajjy
✍🏻اینجــــا است ، خسته میشوم. ⚡️گوشه ای مینشینم تانفسی بگیرم. چقدرهوای این شهر آلوده است. بایدآن مردرا پیداکنم.🙏🏻 مدتی است که چاهایم خشک شده اند.😣 میگویند دستش✋🏻 برکت دارد. اورا نمیشناسم. اما تعریفش راشنیده ام. میگویند چاهایی که میکند بسیار پرآب است....👌🏻 نفسم که بالا می آیدبلندمیشوم بایدبه راهم ادامه دهم🚶🚶 گلویم خشک است وچشمانم گویی دیگر جایی را نمیبیند.😞 مردی بادیه نشین به من نزدیک میشود. آقا.. آقا...لطفا صبر کنید، کاری دارم مرد می ایستد. چکارداری غریبه⁉️ خانه ی چاه کن معروف شهررامیخواهم.🙂 مرد میخندد.علی رامیگویی، سرش راتکان میدهد اگر جانی برای چاه کندن داشته باشد.😥 به کوچه ی بنی هاشم برو اورا آنجا خواهی یافت. شرمنده میشوم مگر چه گفته بودم که اینگونه میخندید.🤔 ⚡️به کوچه که نزدیک ترمیشوم بوی هیزم سوخته هم تندترمیشود.هوای کوچه بوی مرگ میدهد.😓 کوچه راپیدامیکنم. نامش است . خدای من!😥 ⚡️رد صدا رامیگیرم وبه درب چوبی سوخته میرسم. خدایا چه شده⁉️ چشم میبندم.کاش میدانستم چه اتفاقی افتاده. خدایایاریم کن🙏🏻 بانویی جوان ازکوچه قصدعبوردارد. مردی سیاه چهره به اون نزدیک میشود نمیدانم چه میگوید. آخ پسری جوان روبه روی مرد پشت به زن ایستاده اما... آرام باش دلبندم قدت کوتاهست جان دل ، دستی سیاه ازروی سرش میگذرد خون، صدای شکستن غروری مردانه . 〽️بانوی جوان دستی بردیواردارد دستی دیگرش بروی شکم است. خدای من این بانو باردارست.😨 پسرجوان میشود.😣 گوشواره ای خاکی دردست دارد میتکاند مادرش را بوسه میزند چشمان کبودش را.😙 دستان پسرمشت میشود غرور مردانه اش انگار ترک خورده ، مادرجان بیا به خانه برگردیم .🏠 جان ماجرای امروز را برای بازگو نکنی مادر. پدرت مادربه فدای قدت مباد دلش بشکند واین جماعت را نفرین کند.😞 !!!! نامش راشنیده ام خدای من پسر ابوطالب رامیگوید⁉️ داماد رسول خدا. اوفاطمه دختر رسول خدابود که افتاد؟؟؟ نفرین خداوند برتوباد...نامش را چه خطاب کردند⁉️ اه یادم آمد 🚫 🔅هواتاریک میشود میگیردانگارسالهاست دلش میخواد گریه کند😭. من چرا پای رفتن ندارم ⁉️ گویی به زمین چسبیده ام چه نام با مسمایی!!! 🔅شب هنگام گروهی از سربازان حکومتی جلوی درب خانه می ایند . درب راعلی با کرده بود. صدای همان بانو این از بارپشت درب می اید. خود را حائل درب و حیاط خانه کرده ، اجازه ی ورود نمیدهد. دیدمش، همان که میخواستم برای کندن چاه هایم باخودبه باغم ببرم. میشناسمش ، این همان کسی است که . اماچرااینگونه⁉️ دستانش را چرا بسته اند⁉️⁉️ چرامردم اینگونه تماشامیکنند⁉️⁉️ چراکسی به دادشان.نمیرسد⁉️⁉️ درب رابه زورمیخواهندبازکنند.😥 بانویی صدای فریادش بلندمیشودکنیزش راصدامیکند. ..........کسی فریادمیزند... خدایاااا .. وصدای علی که میگوید: فاطمه جــان! فاطمه جانم !! دل علی تقدیم به ساحت مقدس مــادرسادات😭🖤 @shahidhojajjy
🌷 ♨️سالی که ، محمدتقی سوریه بود. سفراولش بود که 56 روز طول کشید..توی محلمون هرشب🌙 یادی از محمدتقی می کردن و برای سلامتیش می فرستادن.. وبرای سلامتی اون و همه ی مدافعان حرم دعا 🤲می کردن😔 ♨️مخصوصا شبی🌟 که منسوب به حضرت اکبر بود، جوونای مسئولیت میزبانی شام دادن به عزاداران حسینی رو به عهده گرفتن. اون شب🌜 همش حرف بود. چقدر اون شب براش گریه کردیم😢 ♨️یه شب ما سه تا تو حسینیه کنار هم نشسته بودیم، گوشیم📲 زنگ خورد، شماره ی عجیبی بود پیش شمارش 1000بود، بعدگوشی حمیده زنگ خورد، یه شماره شبیه مال من. اونم جواب نداد. بعد هم گوشی محبوبه زنگ خورد. هرسه تا شماره تقریباً شبیه هم بودن، هیچکدوم برنداشتیم. ♨️وقتی خونه اومدم یهو به اومد، نکنه از سوریه بوده باشه!!! به نرگس زنگ زدم و ماجرا رو گفتم. گفت: بله این شماره ها از هستن..کلی خودمو سرزنش کردم که حد نداشت.. دلش هوای خواهراشو کرده بود، اما ما گوشی رو نگرفته بودیم...🌱 ♨️وقتی باز به نرگس زنگ زد، زنداداش بهش گفت که خواهرات خیلی ناراحت شدن که رونگرفتن، ومدام خودشونو سرزنش میکنن، محمدتقی دوباره زنگ زد این بار گوشی روگرفتم و تا تونستم صدقه ش رفتم.. ♨️اون شب✨ها تا اسم میومد اشکمون 😢بی اختیار جاری میشد، به همه می گفتیم تورو خدا دعا کنین، وسالم برگرده و.. صحیح وسالم هم برگشت. ♨️اما شبهای امسال...🍃 تا اسم میاد، باز اشک تو چشمامون حلقه میزنه چون خیلی دلمون براش تنگ 💔شده...😔😢 اما این بار دیگه..خیلی دوره..اون قدر دور که نمی شنویم..گرچه حضورش وحس می کنیم ..ولی.. ♨️اینک دلم 💞به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که پر 🦋گرفته است آن را که قیمتِ دیگر گرفته است این شعر ادامه داشت اگر می گذاشت...😭 راوی: نرگس سالخورده 🌷 @shahidhojajjy
علی زیاد #ســـــجده میکرد و می گریست در شبانه روز ۵ بار #زیارت_عاشـــورا میخواند همیشه میگفت من در ســــجده به #شهادت می رسم در کربلای ۵ بود که شنیدیم #علی در حال سجده به شهادت رسیده @shahidhojajjy
علی زیاد میکرد و می گریست در شبانه روز ۵ بار میخواند همیشه میگفت من در ســــجده به می رسم در کربلای ۵ بود که شنیدیم در حال سجده به شهادت رسیده @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
♥️خاطراتی از شهید محسن حججی♥️ #پارت‌هجدهم گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید.
♥️خاطراتی از شهید محسن حججی♥️ . بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌 نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد.😢 می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚 میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم.💝 فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭 •••