eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
او ایستاد پای امام زمان خویش ♡به نام خداوند تبسم♡ ✍برای من و امثال من، معنای دقیقی ندارد و مشخص نیست ما در این سه حرف به دنبال چه هستیم، اما می شناسم آنهایی را که این سه حرفی برایشان در چهار حرف دیگر معنا میشود. ✍عشق، در (ع) معنا میشود! و حسین معنی و مریدان او هم آزاده اند ✍ که به ندای اربابشان بگویند، حال هستند و به ندای لبیک میگویند❤ ✍همین بس که غیرتشان ریشه در دارد ، و مقاومتشان ریشه در صبر ✍ (س) و آزادگی ‌شان را هم از دارند. ✍😔 هم یکی از مریدان حسین بود که پایان دفتر زندگی اش را متفاوت رقم زد. ✍ عشق را در حسین(ع) معنا کرد و راه حضرت عشق را گرفت تا به آخر رسید. به رسید. ✍او مجنون بود و عشقی منتهی به را در خود پرورید. چه مبارک . چه .😍 🍃به مناسبت سالروز تاریخ تولد : ۱۳ شهریور ۱۳۶۳ تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ۱۳۹۴ مزار شهید : گلزار شهدای ده امام پاکدشت محل شهادت : حلب، سوریه 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۳ آبان سالروز شهادت مدافع حرم" " گرامی باد. ♡به نام خداوند تبسم♡ ! سه حرفی که برای هرکس یک‌جور معنا میشود.اما می شناسم آنهایی را که این سه حرفی برایشان در چهار حرف دیگر معنا میشود. عشق، در (ع) معنا میشود! و حسین معنی ومریدان او هم آزاده اند. اگر هزاروچهارصدسال پیش نبودند که به ندای اربابشان بگویندحال هستند و به ندای لبیک میگویند❤ درقاموس مریدان حسین، همین بس که غیرتشان ریشه در دارد و مقاومتشان ریشه در صبر (س) و آزادگی ‌شان را هم از دارند. هم یکی از مریدان حسین بود که پایان دفتر زندگی اش را متفاوت رقم زد. عشق را در حسین(ع) معنا کرد و راه حضرت عشق را گرفت تا به آخر رسید. او مجنون بود و عشقی منتهی به !همین است. {حا یا سین نون‌تلک آیات الجنون} تاریخ تولد۱۳شهریور۱۳۶۳ تاریخ شهادت۱۳ آبان۱۳۹۴ مزارشهیدگلزارشهدای ده‌امام پاکدشت‌محل شهادت حلب،سوریه 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۱ آذر سالروز شهادت 🥀به مناسبت سالروز ♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃زندگی‌اش در راه جهاد گذاشت آرام و قرار هم نداشت و دائم در حال تلاش برای استوارتر کردن این بود. 🍃دائم زمزمه می‌کرد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا استَعينوا بِالصَّبرِ وَالصَّلاةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرين»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید از و کمک جویید که همانا خداوند با شکیبایان است. این چنین بود که نماز فرصتی برای او شده بود داستانِ ما، مهربان بودن را نیز از خدا آموخته بود و خوش‌ برخوردی‌اش نشان از بودنش داشت. هم پاداش سربازانی چون محسن است؛ این چنین بود که ، معراجِ او شد. در جوانی و همچون آقایش حضرت (ع) با رویِ سفید و چهره‌ای خوشحال به آغوش خدا پر کشید تاریخ تولد ۱ فروردین ۱۳۳۶ تاریخ شهادت : ۱۱ آذر ۱۳۵۹ 🥀مزار شهید : بجنورد 🕊محل شهادت : سوسنگرد 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✨به نام خدا 🍃در شانزدهم آذر ماه ۱۳۳۶ در روستای اسفرجان چشم به جهان گشود. شور و شوقش به تحصیل باعث شد تا وارد مدرسه عالی معدن شود و به عنوان داوطلب آزاد ،دیپلم طبیعی را دریافت کند. 🍃 با شروع وارد حق علیه باطل شد و به آرزویش رسید.مانند بسیاری از جوانمردان دیگر که جان دادند و نگذاشتند یک وجب از خاک میهن در تصرف استعمارگران باشد و باز بوی لاله های سرخ می آیدگل هایی که پر پر شدند تا سرافراز و سربلند باشیم جوانمردانی که در سخت ترین شرایط با و از هر مانعی عبور کردند و هیچ چیز سد راهشان نبود.شهیدانی با عطر بهار که همچو گل ها میشکفند و به سوی آسمان پر میکشند و از خود شرافت و جوانمردی به جای میگذارند تا بار دگر مرحمی برای زخم های ناجوانمردی و ظلمت باشد شهید محمد علی امیری هم همچو همسنگران و یارانش در برابر ایستاد ،و دفاع کرد و به آسمانیان پیوست. "شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سور عشقند" به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۶ آذر ۱٣٣۶ تاریخ شهادت ۱۱ فروردین ۱٣۶۱ 🥀مزار اسفرجان 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✍️ 🔰 🌸 این جمـلہ را بہ یـاد داشتہ باشید : اگر در راه خـدا رنـج را تـحمل نڪنید ، مجبـور خواهیـد شـد در راه شیـطان ، رنـج را تـحمل ڪـنید . 🌹 ❇️اَللّهمّ صَلِّ.عَلی.مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجِّلْ.فَرَجَهُمْ 🦋🦋🦋
۱ من خیلی شخصیت آرومی دارم از دعوا و درگیری تا اونجایی که بتونم دوری می‌کنم و تلاش می‌کنم که با کسی وارد دعوا نشم مادر شوهرم از وقتی که با شوهرم ازدواج کردم با من خوب نبود به هر شکلی تلاش می‌کرد که منو اذیت کنه منم کلاً کاری به کارش نداشتم هر چیزی که می‌گفت یا هر کاری که می‌کرد واکنشی نشون نمی‌دادم و سعی می‌کردم تا اونجایی که می‌تونم باهاش بحث نکنم گاهی وقتا وایمیستاد توی حیاطو تا اونجایی که می‌تونست به من فحش می‌داد ما طبقه دوم خونشون می‌نشستیم من هیچ حرفی نمی‌زدم حتی نمی‌دونستم دلیل فحاشی‌هاش به من چیه کاری هم نداشتم به شوهرمم نمی‌گفتم که مادرت داره به من فحش میده ادامه دارد کپی حرام
۲ تا اینکه خدا بهم بچه داد سه تا پسر داشتم همیشه بچه هام میرفتن پیشش و بعد میومدن به من فحش میدادن میرفتن از اونورم از پایین صدای خنده‌های مادر شوهرم به گوشم می‌رسید اما جرات حرف زدن نداشتم یکی دو بار دنبال بچه‌هام رفتم و توی راه پله وایسادم به گوش دادن مادر شوهرم بهشون می‌گفت اگر به مادرتون فحش بدید بهتون شکلات میدم هر کی بیشتر فحشش بده ش‌کلات بیشتری بهش میدم قبل از اینکه بچه ها بیان بیرون فوری اومدم تو خونه مون پشت سر من وارد سدن و شروع کردن به فحش دادن بعدام رفتن پایین و ازش شکلات گرفتن خیلی دلم شکست بالاخره بچه‌هام بودن ازشون ناراحت نمی‌شدم ولی از دست مادر شوهرم خیلی دلخور بودم اما به شوهرم هیچی نمی‌گفتم بچه‌ها را عادت داده بود به من بی‌احترامی کنند وقتی که بچه‌ها میومدن خونه زمان زیادی رو پیشم بودن خیلی بهم می‌چسبیدن و همش ازم عذرخواهی می‌کردن منم بهشون می‌گفتم غصه نخورید یادم رفته، دوباره که می‌رفتن پایین مادر شوهرم بهشون یاد می‌داد که به من حرف زشت بزنن، خب منم آدمم خیلی ناراحت می‌شدم ولی بازم به خاطر زندگیم و بچه‌هام هیچی نمی‌گفتم ادامه دارد کپی حرام
۳ کم کم بچه‌ها بزرگ شدن مادرشوهرم فحش‌های بیشتری بهشون یاد می‌داد که بهم بگن منم واگذارش کرده بودم به خدا صبر زیادی دارم و تحملمم بالا بود بچه‌ها به خاطر یه شکلات یا بستنی یا پفک میومدن به من تف می‌کردن منو می‌زدن بی‌احترامی می‌کردن و می‌رفتن دیگه کم کم بچه‌ها بزرگ شدن پسرم ۱۲ ۱۳ سالش بود که که یه روز صدای جیغ و گریه‌هاش که التماس می‌کرد کتکش نزنن از طبقه پایین اومد بعدم که پسرم اومد بالا دیدم صورتش باد کرده و جای کتک‌ها رو بدنش مشخص بود اما جرات اینکه از شوهرم بپرسم چی شده رو نداشتم شوهرم خیلی عصبانی اومد خونه خواست به من حرفی بزنه اما هیچی نگفت و رفت ولی مواظب بود که نرم پیش پسرم منم نرفتم ادامه دارد کپی حرام
۴ فرداش رفتم پیش پسرمو ازش پرسیدم که چی شده گفت مامان ما بچه بودیم مامان جون بهمون می‌گفت بهتون شکلات و بستنی میدم اگر برید به مادرتون فحش بدید منم برای اینکه شکلات یا بستنی بگیرم میومدم به تو فحش می‌دادم بچه بودم نمی‌فهمیدم تو هم هیچ وقت به ما هیچی نمی‌گفتی و تحمل می‌کردی دیشب رفتم پایین به بابا گفتم من دوچرخه می‌خوام اونم گفت بعداً برات می‌خرم مامان جون برگشت گفت اگر بری به مامانت تف کنی من برات فردا می‌خرم منم تف کردم به خودش دیگه بسه هرچی به ما یاد داد به تو بی‌احترامی کنیم، از کار پسرم ماتم برد تازه فهمیدم که شوهرم چرا کتکش زده و حرفیم به من نزده هیچی نگفتم به پسرم گفتم عیب نداره دوچرخه رو صبر کن بابا برات می‌خره همون روز وقتی شوهرم اومد خونه چشماش اشکی بود و مشخص بود که از عذاب وجدان کتکی که به پسرم زده گریه کرده بچه‌مو برد و براش یه دوچرخه خرید ادامه دارد کپی حرام
۴ فرداش رفتم پیش پسرمو ازش پرسیدم که چی شده گفت مامان ما بچه بودیم مامان جون بهمون می‌گفت بهتون شکلات و بستنی میدم اگر برید به مادرتون فحش بدید منم برای اینکه شکلات یا بستنی بگیرم میومدم به تو فحش می‌دادم بچه بودم نمی‌فهمیدم تو هم هیچ وقت به ما هیچی نمی‌گفتی و تحمل می‌کردی دیشب رفتم پایین به بابا گفتم من دوچرخه می‌خوام اونم گفت بعداً برات می‌خرم مامان جون برگشت گفت اگر بری به مامانت تف کنی من برات فردا می‌خرم منم تف کردم به خودش دیگه بسه هرچی به ما یاد داد به تو بی‌احترامی کنیم، از کار پسرم ماتم برد تازه فهمیدم که شوهرم چرا کتکش زده و حرفیم به من نزده هیچی نگفتم به پسرم گفتم عیب نداره دوچرخه رو صبر کن بابا برات می‌خره همون روز وقتی شوهرم اومد خونه چشماش اشکی بود و مشخص بود که از عذاب وجدان کتکی که به پسرم زده گریه کرده بچه‌مو برد و براش یه دوچرخه خرید ادامه دارد کپی حرام
۵ بعدم رابطشو با خانواده‌اش انقدر کمرنگ کرد که خونمونو از اونجا بردیم و باهاشون رفت و آمدی نداشتیم اگر شوهرم می‌خواست خودش می‌رفت اونجا ولی ما رو نمی‌برد آروم آروم کشیده شد سمت خانواده من و هیچ وقتم بهم نگفت که چرا این اتفاقا داره می‌افته منم پیگیری نکردم ولی خب خودم می‌دونستم، هیچ وقت از مادر شوهرم نپرسیدم ولی یه بار خیلی دلم می‌خواد ازش بپرسم اون فحش‌هایی که بچه‌هام به من دادن چه سودی برای اون داشت که این کارو کرد همش مارو نفرین می‌کنه که چرا خونش نمیریم ولی یک بار به کارایی که خودش کرده فکر نمی‌کنه پایان کپی حرام
قسمت چهارم اولم ، در فتح‌المبین به رسید و او و دیگر از پس از 13 در خاک عراق پیدا شد، تمام مقدمات ازدواج فراهم شده بود اما از به رسید.😭 🍃🌷🍃 همسرم بعد از که قرار بود داماد شود منزل را ۹ و روز چراغانی کرد و خودم نیز با انجام و قرآن را بر خود آسان کردم.😭 🍃🌷🍃 محسن هنگام تنها 15 داشت، از 13 به رفت و با اینکه و سال داشت اما در داشت، در سال‌های 1360# تا 1362# در بود و در خاک عراق به رسید. 🍃🌷🍃 سومم، پس از که بزرگ خود را به کرده و در سن 18 وارد شد و در همان 18# سالگی نیز با سید عبدالحمید حسینی ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 پس از خود به رفت و در کربلای 5 به خود و  از دست دادن برای بسیار بود.😭😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇