#اشرار ۴
توی اخبار میگفتن که اغتشاش شده و مردم تو خیابونها هستند اصلا معلوم نبود چه خبره هر کسی ی چیزی میگفت کم کم متوجه شدم که این دوتا برادر هم میرن توی اغتشاش ها هر زمانی که میتونستن میرفتن چند روزی بود که داشتیم طعم ارامش و میچشیدیم و راحت بودیم اوی اخبار همش میگفتن که این اغتشاشات از طرف کشورهای خارجی درست شده و لیدر دارن از مردم میخواستن که هر کسی و که میدونن رفته اغتشاش به پلیس لو بدن اما کسی جرات نمیکرد اینها رو لو بده، توی تلویزیون کارهاشون رو نشون میداد این کارها کار مردم عادی نبود و مشخص بود اشرار هستن اغتشاش ها به لطف نیروی انتظامی و سپاه جمع شد و زندگی مردم به حالت عادی برگشت این دوتا بردار هیکل خیلی بزرگی داشتن چند روزی گذشت که ی روز داشتم میرفتم خرید دیدم ی ماشین در خونشون وایساد از پلاکش و رنگ پلاکش مشخص بود ماشین دولتی هست چند تا مرد که هیکل های خیلی بزرگی داشتن پیاده شدن و در زدن به محض بیرون اومدن این دوتا برادر اونها رو دستگیر کردن و به زور سوار ماشین کردن بردن مامورایی که اومده بودن با لباس خاصی بودن که ماسک هم داشتن اما اونقدر هیکلی بودن که این دوتا برادر پیششون کم بیارن
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۱
شوهرم بنا بود و خیلی کار میکرد خدا بهم سه تا پسر داد زندگی کارگری خیلی تلاش کنی و نخورمی نخورمی کنی بتونی ی خونه کوچیک داشته باشی که اونم خیلی شیک و پیک نیست کلنگی و بدردنخوره دیگه طالع ما رم با نداری نوشتن شوهرم خیلی کار میکرد و تلاش اصلا استراحت نداشت میگفت نمیخوام شماها سختی بکشید واقعا کار میکرد دیگه پسرامم به سنی رسیدن که برن سرکار و اونارم میبرد با خودش تا کاری و با عرضه بار بیان خداروشکر میکردم به کم قانع بودم و خدا سفره م رو خالی نمیذاشت کم کم زندگی اون روش رو نشونم دادو شوهرم مریض شد خرج خونه افتاد گردن پسرام شوهرم حالش هر روز بدتر میشد بردیمش دکتر گفتن بخاطر کار با سیمان و استفاده نکردن از دستکش سرطان پوست گرفته
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۲
همین کوفتی هم باعث مرگش شد بعد از مرگش بیشترین بار خونه افتاد گردن پسر بزرگم هر چی شوهرم خوش زبون و خوش اخلاق بود پسرم برعکس باباش بود بد اخلاق و فحاش هر چقدر میگفتم با این اخلاقت کسی زنت نمیشه میگفت از خداشونم هست من مرد جذابی م، حرف نمیفهمید گفتم ایوب انقدر بداخلاق نباش محل نمیداد انقدر کار کرد و کرد تا بالاخره تونست ی خونه برای خودش بخره موتور داشت و گفت مونده ی ماشینم بخرم اون دوتا پسرامم کار میکردن اما نه مثل ایوب اون خیلی تلاش میکرد ولی عصبی بود کافی بود تو خونه یکی بهش حرف بزنه یا مطابق میلش نباشه بلند میشد و دعوا میکرد خیلی فحش میداد تو در و همسایه ابرو برام نذاشته بود
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۳
زن داداشم روبروی ما زندگی میکنن خونه هامون دقیق روبروی همدیگه هست و پنج تا دختر داره همه شون ازدواج کردن و گاهی میان کارای زن داداشم رو میکنن ی روز گفتم ای کاش شمام زن بگیرید منم اینجوری دورم شلوغ بشه ایوب فکر کرد اونا بهم حرفی زدن و شروع کرد به داد و بیداد فحاشی به دایی و زن داییش دلیلشم این بود که به مادرم پز دادید و اون حسرت خورده تو دلم عروسی بود میگفتم ایوب پشتم هست و نمیذاره خمبه ابروم بیاد اما اینم از حماقت خودم بود ای کاش یکی میزد تو سرمتا کمی عاقل بشم اون روز بعد از اینکه خوب فحششون داد و دلم خنک شد ایوب رو ساکت کردم که بیشتر نگه و ابرو ریزی نشه بعدم که اونا باهامونوقهر کردن گفتم ایوب رو میفرستم سراغتون از ترسشون اشتی کردن باهام
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۴
ی بار که همشون جمع بودن دور هم صدای خنده هاشون میومد خیلی حسودیم شد که چرا دور من شلوغ نیست اما نمیشد به ایوب حرفی بزنم همینجوریشم زنا پشت سرش حرف میزدن که اخلاق نداره و رفتارش خوب نیست رفتم دم خونه داداشم و در زدم گفتم اومدم بشینم پیشتون اوناهم استقبال کردن و منم نشستم اونجا دیدم دارن فرش جمع میکنن گفتن میخوایم بشوریم و چندتایی افتادن به جون فرش با خودم مقایسه کردم دیدم من تنهایی باید جونم در بیاد ی فرش بشورم بعد اینا دورهمی حرف میزنن بازی میکنن فرش میشورن خیلی حسادت کردم بیش از اندازه اما چاره ای نبود مهره های کمرم مشکل داشتن و تازه یک سال بود عمل کرده بودم موقع اویزون کردن فرش نذاشتن من کمک کنم گفتن تو کمرت مشکل داره ی وقت حالت بد میشه
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#زحمت ۱
اسمم عذرا هست جوون بودم برو رو نداشتم برای همین خواستگارم کم بود بالاخره یکی اومد خواستگاریم زنش شدم اون زمان اینجوری بود که اصلا نظر دختر و پسر مهم نبود پدر مادرا تصمیم میگرفتن که کی با کی ازدواج کنه منم مثل بقیه بودم ازدواج کردم خبر داشتم شوهرم هیزه ولی مگه برای کسی مهم بود ناراحتی من؟ کسی اصلا اهمیت نمیداد زنای اون دوران یا باید پا به پای مردا کار میکردن یا سال به سال ی شکم میزاییدن شوهر من از صبح کار میکرد شب میرفت کاباره یا محله هایی که خونه بد بود بیشتر شبا مست میومد خونه و منو کتک میزد میگفت چرا مثل اون زنا خوشگل نیستی خب اونا شغلشون این بود و منه بدبخت زن زندگی بودم مادرم گفت بچه دار بشی درست میشه بچه دار شدم اما اوضاع بدتر شد بیشتر وقتا چون پولشو خرج زنای بد میکرد چیزی نداشتیم بخوریم
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#زحمت ۲
شروع کردم سر زمین های خودمون کار کردن شوهرم انقدر پی عیاشی بود که اصلا کار نمیکرد بچه رو میبستم به کمرم و کار میکردم اصلا شوهر به خودم نمیدیدم نصفه شب میومد و انقد نجسی خورده بود که غش میکرد بچه دوم و سومم که بدنیا اومدن کارم بیشتر شد هم بچه داری میکردم هم کشاورزی، شوهرم بهتر نمیشد که بدتر میشد خیلی زنا مثل من بودن خودم همه کار میکردم فهمیدم همسایه مون داره چندتا زمین میفروشه با پولهایی که خودم کار کردم و طلا خریده بودم اون زمین ها رو خریدم دفعه بعد که محصولاتم رو فروختم با ی بنا حرف زدم و قرار شد چندتا خونه بسازه هر دوسال ی بار ی بچه بدنیا میاوردم بالاخره بنا خونه ها رو ساخت و دادم دست مستاجر
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#زحمت ۳
یادم نمیره که بچه میبستم به کمرم و با فرقون اجر میبردم برای بنا، چندین سال گذاشت نه تا بچه داشتم و شوهرمم دیگه پیر شده بود نه جون عیاشی داشت نه اینکه بعد از انقلاب میشد کثافت کاری کرد از برکات انقلاب جمع شدن ادمایی مثل شوهر من بود حالا به خودش اومد هیچی نداشت خونه هایی که خریده بودم و ساخته بودم به نام خودم بود تنها زمین هایی براش موندن که دیگه ارزشی نداشتن چون جاشون بد بود بچه هامم فهمیده بودن باباشون چه ادمی هست و چون از بچگی هیچ وقت نبود کسی سراغش نمیرفت خدا شاهده که تو این کار من نقشی نداشتم خبر داشتم که با اجاره همون زمین ها و یکم پولی که داره هنوزم پی کثافت کاری هست دیگه علاقه ای بهش نداشتم که بخوام بخاطر کارهاش غصه بخورم یا پیگیر باشم
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#زحمت ۴
ی روز اومد خونه و بهم گفت پیری و زشت ازت خوشم نمیاد انقد کار کردی همش مریضی یکی و پیدا کردم سوگولی بیست سالشه خوشگل و جوونه توام بشین اینجا تا بپوسی بهش گفتم حرفهات دلم رو شکست اگر رفتی دیگه نیا خندید و رفت
مدتی ازش خبری نبود که پسر کوچیکه م اومدگفت اقا جون رفته با ی دختر کم سن صیغه کرد زمینارو فروخته براش خونه و ماشین و طلا خریده دختره هم بعد اینکه زده به نام خودش اقا رو بیرون کرده، دلم خنک شد بهش گفتم خب که چی ؟ گفت بذار برگرده جا نداره بمونه گفتم وا مادر چرا جا نداره؟ اونهمه خونه که جوونیش توش بود الانم بره همونجا روش میشه بیاد خونه من؟ بعد از اون حرفها؟
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#زرنگی ۱
من و شوهرم سنتی ازدواج کردیم خانواده درست درمونی نداشت اما من توجه نکردم و وقتی تحقیق کردیم گفتم خودش خوبه کافیه خودش خیلی ادم خوبی بود ولی نمیدونستم اینا ظاهرشه و باطنش خیلی کثیفه و پر از پلیدیه بعد از ازدواج تا یک سال خوب بود ولی بعد از یک سال متوجه شدم ی حالتی داره وقتی میره بیرون انگار سرحال میشه و برمیگرده یکی از اشناهامون که خانم بود ی روز منو دید گفت باید باهات حرف بزنم ولی شوهرت نباشه گفتم خبرت میکنم نمیدونم شوهرم از کجا فهمید ولی حسابی ترسیده بود و اصلا منو تنها نمیذاشت
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#زرنگی ۲
تا ی روز تو مسجد دیدمش برگشت بهم گفت سرتو از زیر برف در بیار شوهرت معتاده تا بچه نداری خودتو نجات بده برگشتم خونه و هیچی نگفتم چند روزی گذشت که یهو به شوهرم گفتم تو معتادی؟ ترسید و گفت نه دعوامون شد و حسابی داد و بیداد کردیم تا بالاخره گریه کرد و گفت ببخشید اره حق با توعه من معتادم اگر بچه دار بشم منم قول میدم که ترک کنم به خانواده م حرفی نزدم و برای بارداری اقدام کردیم باردار شدم چند وقتی شوهرم خوب بود ولی کم کم فهمیدم که علاوه بر اعتیاد نجسی هم میخوره اما دیگه ی بچه داشتیم بهش گفتم تو قول دادی گفت نخیر قول ندادم گولت زدم که نتونی طلاق بگیری
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#زرنگی ۳
ماتم برد از این همه بدجنسی هاش هر روز بدتر میشد و بدرفتار تر دخترم داشت قد میکشید من بخاطرش میسوختم کنار مردی که لیاقت هیچی نداشت متوجه شدم که وقتی براش پیام میاد هی میخنده و پیام میده مشکوک شدم بهش ی روز گوشیش رو چک کردم و دیدم که بله با چند تا خانم پیام بازی میکنه اونم چه پیامهای سرتاسر بی حیایی بهش که گفتم اول منکر شد ولی کم کم گردن گرفت و گفت تو لباسهات زشته و اصلا شیک نیستی بهش گفتم وقتی کار نمیکنی با کدوم پول شیک باشم؟ جوابی نداد و گفت اصلا ازت خوشم نمیاد اون زنها خوبن کم اوردم و رفتم سراغ خانواده م و بهشون گفتم گفتن طلاق بگیر اما گفتم نه نمیتونم بدون دخترم میمیرم
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌