#حسرت ۴
ی مدتی از زنم فاصله گرفتم و عزاداری کردم تا اینکه فهمیدم بارداره دیگه بحث من و زنم نبود ی بچه این وسط به وجود اومده بود و مهتابی که دیگه نبود منم خودمو با کار غرق کردم پولم رو تونستم چند برابر کنم و خدا بهم چندتا بچه داد اما بازم عشق مهتاب از وجودم پاک نشد تو تمام این سالها زنم منو عذاب داد و میگفت عاشق مهتابی با اینکه اسمی ازش نمیاوردم ولی همیشه اونو مقصر میدونست بارها بهش گفتم که اون مرده اما تا حرفمون میشد شروع میکرد به اون فحاشی و میگفت اون مقصره ی بار بهش گفتم هیچ وقت تلاش نکردی که منو جذب خودت کنی فقط دنبال اینی که مشکلاتت رو گردن یکی بندازی اما حرفم به خرجش نرفت که نرفت دوباره تا بهش میگفتم تو شروع میکرد به مهتاب حرف زدن
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌❌
#حسرت ۵
تا اینکه ی روز بهش گفتم یا دست از سر اون بدبختی که مرده بردار یا طلاقت میدم یکم کولی بازی کرد و اخرسر ساکت شد الان ده سال میگذره زنم رفتارش بهتر نشده و تو نبود من هنوز به مهتاب فحش میده و فکر میکنه نمیدونم اما بخاطر بچه هام دارم تحملش میکنم الان حسابی پشیمونم هر لحظه و هر ثانیه پشیمونم که چرا به حرف مادرم گوش دادم مهتاب دق کرد و مرد فقط بخاطر اینکه من نتونستم سر حرفم وایسم بزرگترین حسرت زندگی من همینه که بخاطر حرف مادرم و خواهرام از بزرگترین داراییم گذشتم و الان خوشبخت که نیستم در به در دنبال ی ذره ارامشم که بتونم راحت زندگی کنم عاقبت الان من تاوان کاریه که مهتاب کردم از زندگی من درس بگیرید
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌❌
#کرونا ۱
نمایشگاه ماشین داشتم و کارمم حسابی گرفته بود فرزند اخر خونمون بودم همه سرو سامون گرفته بودن و سر زندگیاشون بودن مامانم کلید کرده بود که ازدواج کن و باید زودتر سرو وسامون بگیری هر چی میگفتم من اینجوری راحت ترم و میخوام کنارت باشم میگفت بابای خدابیامرزت فوت شده توام برو من میخوام تنها باشم اما قبول نمیکردم دوس نداشتم تنهاش بذارم و میدونستم که اگر ی روزی ازدواجکنم باید بخاطر زنم و ارامش زندگیم کمی از مادرم فاصله بگیرم تا اینکه خودش گشت و گشت تا ی دختر خوب پیدا کرد بهمگفت خانواده ش وضع مالی خوبی ندارن و حق نداری هیچ وقت به روی دختره بیاری به مادرم قول دادم اگر وصلت جور شد به روی دختره نیارم و براش کم نذارم مامانم میگفت خیلی خوشگله بالاخره رفتیم خواستگاری وقتی دیدمش تازه فهمیدم که مادرم اشتباه نکرده و واقعا خوشگله مجدوب زیباییش شدم وقتی با هم حرف زدیم بهم گفت که ی زندگی راحت و اروم میخواد و چون زیبایی داره پس لیاقت ی زندگی خوب رو داره
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#پدر ۳
دخترم رو ندادم ببره از واکنش های بقیه خبر داشتم برای همین کمتر میرفتم بیرون مادرم حسابی رنجور و نحیف شده بود اما از بچه منم مراقبت میکرد ضربه روحیی که طلاق بهم زد باعث شد اوضاعم از قبل هم بدتر بشه برای دخترم هیچ وقتی نمیذاشتم و همش دنبال مواد کشیدنم بودم چندباری که خمار بودم خیلی بد کتکش زدم دیگه دخترم باید میرفت کلاس اول اما پولی نداشتم براش وسایل مدرسه بخرم از برادرم پول گرفتم و بردمش براش خرید کردم ولی چون حوصله رسیدگی به درس هاش رو نداشتم و براش وقتی نمیذاشتم باعث شدم توی یک ماه اول بشه شاگرد تنبل کلاس، بخلطر برخورد معلم و باقی دانش اموزا دخترم تمایلی نداشت بره مدرسه مادرم به زور میفرستادش میدونستم که بقیه بچه ها مادراشون پیگیر درسشون هستن و نمیذارن عقب بمونن اما کاری ازم برنمیومد منم بهش گفتم نرو مدرسه
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#ارث ۴
شروع کرد به تعریف که زمان شاه باباشون تو دستگاه پهلوی صاحب منسب بوده میگفت حقوقش بالا بود هر چی میخواستیم داشتیم خونه و زمین هم زیاد داشتیم و بابام از مال دنیا بی نیاز بود رابطه ش با مادرمم خوب بود ولی همین بی نیازی بابام از مال دنیا مارو بیچاره کرد تو ارتش کار میکرد و خیلی بهش میرسیدن ما نمیدونستیم دقیق چیکار میکنه خودشم حرفی نمیزد و همیشه در سکوت خیره به ی جایی بود تا اینکه ی روز توی ی مهمونی ی نفر به مامانم میگه که بابام شغلش تو ارتش چی بوده مامانم تا چند روز از اتاقش بیرون نیومد و نمیخواست کسی و ببینه بابامم میگفت من هر کاری کردم برای تو و بچه ها هست بازم به ما نگفتن تا اینکه بابام داشت فوت میشد خودش گفت بابا جان من تو ارتش مسئول تیر خلاصی بودم
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خواب_شهید ۱
شوهرم به واسطه صاحبکارم اومد خواستگاری من باباش زنده بود و فقط همون شب خواستگاری دیدمش انقدر عجله داشتن که همون شب خواستگاری هر چی بابام گفت صبرکنید ما فکرامونو بکنیم جواب بدیم بعد قبول نکردن و مهریه و وسایلی که طرف داماد قرار بود بخرن رو مشخص کردن حتی تاریخ عقدم مشخص کردن و قرار شد دو شب دیگه بیاد و شناسنامه رو ببره برای تعیین تاریخ محضر و برگه ازمایش توی اتاق بهم گفت بابای من جانباز هست و شیمیایی طرفدار دو اتیشه این انقلاب و کشور هست رهبرم خیلی دوس داره و خط قرمزشه ولی من مثل پدرم نیستم و ادم ازادی هستم نسبت به هیچ شخص و تفکر یا چیز دیگه ای تعصب ندارم باید همه چیز مدام در حال باز بینی باشه و ادم باید حواسش باشه مسیر غلط رو انتخاب نکنه
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خواب_شهید ۲
چون ازش خوشم میومد و نمیخواستم شب خواستگارین حرفهای سیاسی بزنم هیچی نگفتم بی راه هم نمیگفت اما من مثل اون و پدرش فکر نمیکردم کلا با سیاست و این چیزا کاری نداشتم رهبرو دوس داشتم ولی طرفداری دو اتیشه ش نبودم ولی اگر جایی کسی حرفی به رهبر میزد با تمام توان مقابلش وایمیسادم و میگفتم حق نداری به رهبر چیزی بگی یا کوتاهی مسئولین رو به پای اون بنویسی اون شب من هیچی نگفتم و رفتن چون همون شب جواب مثبت دادم دو شب بعدش نامزدم مهیار اومد و مدارک رو برد فرداش زنگ زد بخ خودم و گفت مامانمم با مامانت هماهنگ کرده چهارروز دیگه عقد کنیم، شماره م رو شب خواستگاری که حرف میزدیم ازم گرفته بود گفت فردا صبح با مادرم میام بریم ازمایشگاه منم قبول کردم، ازمایش رو دادیم و فرداش هم جوابش رو دادن دقیق یک روز مونده به عقدمون که مدرش رفت شهرستان پدر بزرگ مادربزرگش رو بیاره اما عمرش کفاف نداد و تو همون شهرستان فوت شد
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خواب_شهید ۴
منم هیچی نگفتم با خودم گفتم اینجا خونه اونم هست و دوست داره داشته باشه اما تازه شروع شد از سر شب مینشست پای ماهوراه و اخبارشون یا اخبار میدید یا تحلیل های مختلف کم پیش میومد که شبکه رو از بی بی سی و ایران اینترنشنال عوض کنه هر وقتم میگفتم اینا دروغ میگن میگفت تو نمیدونی و من میدونم از سرشب تا اخر شب من مجبور بودم اخبار دروغی که به ادم استرس میداد رو ببینم و اعتراضی هم نمیکردم چون هم زود عصبی میشد و خودشو میزد هم اینکه از دعوا فراری بودم تا بخوابه اوضاع من همین بود کم کم شروع کرد فحاشی به امام خمینی و امام خامنه ای هر چیمیگفتم نگو اون فوت شده و امام خامنه ای هست که کسی جرات نداره به ما چپ نگاه کنه اما گوشش بدهکار نبود و بدتر میگفت
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌❌
#بابا ۱
سرکارگر همونجا اعلام کرده بوده بابا شیرین عقله و این مزخرفات عموم هم تایید کرده بود میخواستن شهادت بابام رو از بین ببرن که بعدا وکیل اون کارگر مصدوم تونست نامه ی صحت سلامت روانی بابا رو از پزشکی قانونی بگیره و این مهر تاییدی شد بر ادعای اون مرد و مجرم شناخته شدن سرکارگر و مهمتر از همه مهر تاییدی بر سلامت روان بابا و مهربونی و محبت و معرفت و شرافتش عمو و شوهر عمه که شهادت دروغ داده بودن تو کارخونه حسابی اعتبارشون زیر سوال رفت و بابای منم ترفیع گرفت بخاطر صداقتش که حاضر نشد دروغ بگه.
و ازون بعد به داشتن چنین بابایی بیشتر از قبل افتخار میکردم. حیف که ادمای این دنیا اونقدر تو بدیها غرق شده بودند بجای اینکه خوبی ها و محسنات بابامو ببینند فقط سادگیش رو میدیدند.
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌❌
#بیمعرفت ۳
موقع برگشت به خونه با فرناز حرف زدم که هرطور شده به دختر خواهرشوهرش برای بهتر شدن درسش کمک کنه اما فرناز کاملا خودش رو کنار میکشید و در کمال ارامش میگفت مشکل دیگرون به من ربطی نداره من زندگی خودمو دارم با دلخوری گفتم تو خیلی کارها از دستت برمیاد برای کمک به خونواده ی شوهرت اونا خیلی هواتو داشتن الان وقت جبرانه، میتونستی تو درمان و ورزش های مادرشوهرت کمک کنی یا کارهای دیگه بکنی که اون خواهرشوهر بدبختت یکم استراحت کنه و به زندگیش برسه بازم نرفتی الان که برای درس های مریم به کمکت نیاز دارن بازم نمیری؟ ناسلامتی این همه درس خوندی که برای جامعه ت و اطرافیانت مفید باشی اونوقت تو انقدر تو کمک به بقیه بخیل شدی. گفت ولم کن اصلا حوصله ی این و اونو ندارم مگه من خودم زندگی ندارم؟ خودم بچه ندارم؟
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#تقاص ۲
شوهرش ولی کار نمیکرد و بیکار میچرخید بعضیا میگفتن شوهرش دزده ولی من هیچ وقت ندیدم از دیوار کسی بالا بره، و تهمت هم نمیزنم اما چیزی که باعث شد بخوام داستانشون رو بگم این بود خانم اشرفی گاهی برای زن ها از مجردی و اذیت های شوهرش میگفت، میگفت که دست بزن داشته و الان چون سنشون بالا رفته دیگه اذیتش نمیکنه دلم براش میسوخت میگفت شوهرم جوونیاش خیلی بدجنس بود ی شب به شوهرم گفتم که تایید کرد و گفت حق با زنشه، ی روز با بچه ها از بیرون میومدیم که دیدم شوهرش دراز کشیده وسط کوچه و داره میلرزه سریع رفتم در خونشون و شروع کردم به داد و بیداد و میکوبیدم به در پسراش هراسون اومدن دم در و با دیدن باباشون فوری بغلش کردن بردنش دکتر
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#تقاص ۴
حس کنجکاویم رو نمیتونستم مهار کنم چند روز گذشت که ی روز دیدم صدای در بلند شد وقتی درو باز کردم خانم اشرفی پشت در بود وارد خونه شد مشغول پذیرایی ازش بودم که گفت من نمیخواستم اینارو هیچ وقت برای کسی تعریف کنم که بدونه میخواستم ابروی شوهرم رو نگه دارم ولی هم خسته شدم از بس نگفتم هم اینکه بنظرم لازمه بگم تا درس عبرت بشه برای خانواده م نمیتونمبگم توام چون زن خوبی هستی و دیدم سرت به کار خودت هست برات میگم وقتی زن بهرام شدم خیلی بچه سال بودم بهرام از من بزرگتر بود راه و چاه زندگی رو خوب میدونست و بلد بود چیکار کنه مادر بهرام با ما زمدگی میکرد خیلی هوای مارو داشت ولی بهرام بی نهایت عصبی و پرخاشگر و طلبکار بود این زن هر کاری میکرد بازم بهرام راضی نمیشد و میگفت تو در حق من کم کاری میکنی یادمه اون اوایل بهرام دست بزن داشت و وقتی عصبی میشد فقط منو میزد تازه فهمیده بودم که شوهرم دزد هست
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌