eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از پسر : از نفراتی بودند که به تولید بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به ماسک کرد، ماسک در اوج و بود، خیاطی را و از برای استفاده کرد. 🍃🌷🍃 تولیدی را هم به هر کسی نمی‌داد که وارد بازی و این چیز‌ها بشود. در جهادی می‌آمدند و شیفته به صورت می‌کردند. 🍃🌷🍃 اوایل، ایشان را در اختیار خیلی از و قرار می‌داد که نداشتند. به جا‌هایی هم که می‌فروخت اصلاً نمی‌کرد. 🍃🌷🍃 در همین تهیه، و با خیلی از می‌کرد و داشت. در یکی از همین فردی که داشت این را به و که در آن بودند انتقال داد😭 🍃🌷🍃 سال گذشته به گفته بود اربعین ۲۰۰ را که امکان سفر ندارند، می‌کند. کمی مانده به ، مشکلی پیش می‌آید و آن خدا نمی‌تواند را تقبل کند. 🍃🌷🍃
۱ سرکارگر همونجا اعلام کرده بوده بابا شیرین عقله و این مزخرفات عموم هم تایید کرده بود میخواستن شهادت بابام رو از بین ببرن که بعدا وکیل اون کارگر مصدوم تونست نامه ی صحت سلامت روانی بابا رو از پزشکی قانونی بگیره و این مهر تاییدی شد بر ادعای اون مرد و مجرم شناخته شدن سرکارگر و مهمتر از همه مهر تاییدی بر سلامت روان بابا و مهربونی و محبت و معرفت و شرافتش عمو و شوهر عمه که شهادت دروغ داده بودن تو کارخونه حسابی اعتبارشون زیر سوال رفت و بابای منم ترفیع گرفت بخاطر صداقتش که حاضر نشد دروغ بگه. و ازون بعد به داشتن چنین بابایی بیشتر از قبل افتخار میکردم. حیف که ادمای این دنیا اونقدر تو بدیها غرق شده بودند بجای اینکه خوبی ها و محسنات بابامو ببینند فقط سادگیش رو میدیدند. ❌❌❌
۲ بابای من راستگو با معرفت بود مهربون و بامحبت،دلسوز دیگران،حتی یه نماز یا روزه ی قضا شده نداشت،هیچوقت بد کسی رو نمیخواست،اصلا اشتباهات و بدی دیگران به چشمش نمیومد و همه رو به نیت خوب برداشت میکرد با تمام ساده گی هاش اما بی نهایت مراقب بود که ذره ای مال حرام وارد زندگیش نشه و دلی نشکنه امان از ادمایی که دلشون رو سیاهی گرفته بود و فقط سادگی بابا رو میدیدند و همه ی خوبیهاشو به ساده لوحی تعبیر میکردند امان از زبون هایی که عین نیش مار هست و صد امان از ادم هایی که به قیمت خورد شدن ی نفر میخوان بذله گویی کنن من هیچ وقت حلال نمیکنم کسایی رو که بابام رو تو جمعی دست مینداختن که بقیه بخندن و فکر کنن که بامزه هست خندیدن خوبه ولی نه به قیمت ناراحت کردن کسی نه به قیمت خورد شدن غرور ی پدر جلوی فرزندش.
۳ ولی اون اتفاق توی کارخونه باعث شد نظر دیگران تغییر کنه و اعتبار بابام بیشتر شد ترفیع گرفت و دیگه حرفش حسایی برو داشت هرچند بازم ادمای احمق کم نداشتیم که حق خوری و ضایع کردن دیگران رو زرنگی حساب میکردند ولی بازم همین که به همه ثابت شد بابای من سالمه و فقط زیادی مهربونه خیلی خوب بود تمام تمرکز بابا روی درس بود هر کاری میکرد که کمبود نداشته باشم و همه چیز برام‌مهیا باشه میگفت باید ی زن موفق باشی علاقه زیادم به پدرم و اینکه دوست داشتم خوشحالش کنم باعث شد که درسم رو بخون وقتی لیسانسمو گرفتم یکی از همکارای بابا که پسرش به تازگی بعنوان مهندس کارخونه شون مشغول به کار شده بود اومدند خاستگاری برای پسرش خانواده به ظاهر موجه و خوبی بودن بابام پدرش رو میشناخت
۴ حسابی ازشون تعریف میکرد و میگفت که ادمای خیلی خوبی هستن و بابا جان حواست رو جنع کن. وقتی با داماد برای صحبت کردن به اتاقم رفتیم اول از همه تمام صفات خوب بابا رو گفتم بعد هم تاکید کردم بابا و حرمتش برام در الویت زندگیمه و جزو خط قرمزهام،گفتم اگه نمیتونی با سادگی بابام کنار بیای همین الان میتونید برید من اصلا ناراحت نمیشم. خدارو هزاران بار شکر مرد باشخصیت و متدینی بود،گفت پدرتو میشناسم و بهشون ارادت دارم، پدر شما برای من مثل پدر خودم حرمت داره و خونواده مم براشون حرمت قائلند از بابت این موضوع بهتون اطمینان میدم گفت بابا همیشه از صداقت و عدالت خواهی پدرت برامون میگفت.چندماهم هست که از وقتی تو کارخونه مشغول شدم از نزدیک هرروز زیارتشون میکنم و بخوبی میشناسمشون
۵ .‌ خداروشکر ازدواجمون سر گرفت و زندگی خوبی دارم و همه رو از خوبی ها و معرفت بابا دارم. بابا با شهادت دادن به نفع همکار مصدومش در دادگاه تونست به بقیه ثابت کنه از همه عاقلتره چون با بقیه همراه نشد و اجازه نداد حق کسی پایمال بشه. عمو و شوهر عمه م هم بخاطر شهادت دروغ و چندتا ماست مالی کردن اشتباهات دیگران از کارخونه اخراج شدن ادم هایی که با مسخره کردن و دست انداختن بابام حس بانمکی میکردن با بی ابرویی بیرونشون کردن رییس کارخونه ادم پاکی بود میگفت به دروغ گو نمیشه اعتماد کرد ی بار زن عموم گفت به بابای ساده تو چطور اعتماد کردن؟ لبخند حرص دراری زدم و گفتم با سادگی‌میشه کنار اومد ولی با دروغگویی نه زن عمو ادم دروغ گو هیچ جا جاش نیست اون دادگاه خوبیش این بود که به همه ثابت شد بابای من سالمه و البته ماهیت واقعی عمو و شوهر عمه م هم ثابت شد حالا شنونده ها عاقلن و میدونن باید به کی اعتماد کنن بی هیچ حرفی از پیشم رفت تازه حس سبکی کردم عقده های این چند سال رو سرش خالی کردم و اروم شدم
‌🍃گاهی همه چیز، بعد از آغاز می‌شود! مثلا؛ سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، می‌شود انتظار و چشم به راهی... 🍃 اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت،چه انتظار سختی!.. 🍃بعد از، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید! نه شکوفه ای...نه جوانه ای...نه رسیدنی💔 🍃بر سر دخترها،گرمایِ دست کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان می‌داد که ای کاش بابا بود😥 🍃این میان اما همسری، عاشقانه دلتنگی ها را به خلوت می‌برد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره می‌خورد برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدرمادرِ احسان؛، مرهمی بر قلب منتظرشان💔 🍃سید احسان، طلسم ماندن‌ها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک به آغوش خانواده بازگشت حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوان‌های تازه برگشته به دوش بکشند. 🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه عالمین،به آغوش خاک سپرده شد،قلبها آرام شده است.انتظار جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس می‌کند. 🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است.هرسال، همین حوالی که می‌شود، عطر سید احسان که می‌پیچد، غنچه انار ها ترک می‌خورد به لبخندی سرخ،زمستان است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🍃 🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده. ؛ علتِ لبخند انارها🙃 . * ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : بی بی زبیده_قرچک
‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ تقریبا یک سال قبل یکی از ها نون پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که عصری برگرده بخوره حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق نون رو برداشت، نشون میداد خیلی هستش. پرسید: مامان این ها رو خریده گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد.. فرداش کمی و وسایل لازم رو خریدم دادم همسایه که برای نون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم . گفتم: حامد وسایلشو خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق و آب رو کی داد فرداش وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. رو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون درست کردیم. عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ ای نداری، همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی . گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد. لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به و حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده تا زمانی که مطمئن نمیشد دست به غذا یا خوراکی نمی برد به نقل از: مادر شهید 🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌷 💠 پدر بود. همه او را صدا می كنند. ✍️در روز (ع) و یادی کنیم از مردانی شجاع و عاشق، که رفتند تا نگذارند اینبار فرزندان امیرالمومنین در میان یزیدیان زمانه تنها بمانند، مردانی که رفتند آنسوی مرزها تا با اهدای خون پاکشان نگذارند معجر از سر ناموس مسلمانی کشیده شود. 👈آری مردانی از جنس نور که در کربلای حسین نبودند اما برای یزیدیان دوران، عاشورای به بزرگی دفاع از حرم ساختند تا بگویند، مردان ایران زمین تا زمانی که زنده هستند، نخواهند گذاشت حرم امن الهی جولان گاه خوک صفتان باشد. 💠امروز در میلاد مولایمان حضرت علی(ع) بیاید با فرزندان شهیدان و مدافعان حرم یک صدا شویم و این روز را به تمام شجاع دلان عرصه مبارزه با استکبار تبریک بگوییم. 🌺روز میلاد امیر المؤمنینعلیه السلام 🌺بر شما تبریک علمداران دین 🌺ای شبستان ولایت را قمر 🌺کلنا عباس زینب‌ها به سر 🌺رخت عباسی زینب کرده بر 🌺بر شما فرخنده این 🌷 را یاد کنیم با ذکر 🌷 🦋🦋🦋
قسمت سوم به روایت از پسر : از نفراتی بودند که به تولید بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به ماسک کرد، ماسک در اوج و بود، خیاطی را و از برای استفاده کرد. 🍃🌷🍃 تولیدی را هم به هر کسی نمی‌داد که وارد بازی و این چیز‌ها بشود. در جهادی می‌آمدند و شیفته به صورت می‌کردند. 🍃🌷🍃 اوایل، ایشان را در اختیار خیلی از و قرار می‌داد که نداشتند. به جا‌هایی هم که می‌فروخت اصلاً نمی‌کرد. 🍃🌷🍃 در همین تهیه، و با خیلی از می‌کرد و داشت. در یکی از همین فردی که داشت این را به و که در آن بودند انتقال داد😭 🍃🌷🍃 سال گذشته به گفته بود اربعین ۲۰۰ را که امکان سفر ندارند، می‌کند. کمی مانده به ، مشکلی پیش می‌آید و آن خدا نمی‌تواند را تقبل کند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت اول دفاع مقدس، حسن نظرنژاد ،معروف به نظر 🍃🌷🍃 پدربزرگ مادری و پدر بزرگ  پدری اش از مبارز علیه طاغوت زمان خودشان بودند. 🍃🌷🍃 دوران کودکی را درهمان روستا سپری کرد و زمانی که به سن نوجوانی و جوانی رسید در منطقه خودشان در با نداشت و روستا را برای خود دید. بنابراین به شهر مقدس رفت. در مشهد اول نانوایی شد و بعد از آن وارد کار شد و کم کم با پشت کاری که داشت یک مغازه   روبراه کرد. 🍃🌷🍃 روزهای جمعه با چند تا از دوستانش به دلیل اینکه آن زمان جوان ها تفریح سالمی نداشتند در گل شور طلاب کشتی برپا کردند، جوان ها را جمع و مشغول می شدند. 🍃🌷🍃 ایشان به دلیل بالایی که داشت و زیادش به تو این ورزشی بود تا حدی که به تیم کشتی دعوت شد. 🍃🌷🍃 با زمزمه های ،که آن زمان ایشان  به شده بود، به جمع کنندگان و پیوست و کم کم به الله شیرازی راه پیدا کرد و مبارزاتش شکل به خود گرفت . 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم ایشان در به کمک رفت و در آنجا باهاشون آشنا شد، در سازی سهم بسزایی داشت. 🍃🌷🍃 چند ماه در بود بعد از برگشتن و به دلیل اینکه در از خودش های زیادی نشان داده بود جزو آن زمان شد. 🍃🌷🍃 باشروع ایران و عراق رستمی به کمک ایشان در تشکیل دادند و های هم به این شکل وارد شدند. در   به تبدیل شد. 🍃🌷🍃 بسیجی های آن زمان که از به این آمده بودند وحدود کیلومتراز خود بودند به دنبال دست مهربان ای می گشتند که این دست را در ایشان  یافتند و از آن زمان دیگر برای های بود. 🍃🌷🍃 در خیلی از ها داشت و در بیشتر این ها نیز بود که  میشه چپ در و شدن گوش ایشان در و شدن فقرات در نام برد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇