به روایت از پسر #شهید :
#پدرم از #اولین نفراتی بودند که به تولید #ماسکهای بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به #تولید ماسک کرد، ماسک در اوج #گرانی و #کمیابیاش بود، #کارگاه خیاطی را #جمع و از #امکاناتش برای #تولید #ماسک استفاده کرد.
🍃🌷🍃
#ماسکهای تولیدی را هم به هر کسی نمیداد که وارد #دلال بازی و این چیزها بشود. در #کارگاهش #گروههای جهادی میآمدند و #سه شیفته به صورت #شبانهروزی #کار میکردند.
🍃🌷🍃
#همان اوایل، ایشان #ماسکها را #مجانی در اختیار خیلی از #نهادها و #جاهایی قرار میداد که #امکان #خرید #ماسک نداشتند. به جاهایی هم که میفروخت اصلاً #سودی نمیکرد.
🍃🌷🍃
در همین #راه تهیه، #تولید و #توزیع #ماسک با خیلی از #افراد #ملاقات میکرد و #جلسه داشت. در یکی از همین #جلسات فردی که #کرونا داشت این #ویروس را به #پدرم و #آدمهایی که در آن #جلسه بودند انتقال داد😭
🍃🌷🍃
سال گذشته #خیری به #بابا گفته بود #هزینه اربعین ۲۰۰#نفر را که امکان #مالی سفر ندارند، #تقبل میکند. کمی مانده به #اربعین، مشکلی پیش میآید و آن #بنده خدا نمیتواند #هزینه را تقبل کند.
🍃🌷🍃
#بابا ۱
سرکارگر همونجا اعلام کرده بوده بابا شیرین عقله و این مزخرفات عموم هم تایید کرده بود میخواستن شهادت بابام رو از بین ببرن که بعدا وکیل اون کارگر مصدوم تونست نامه ی صحت سلامت روانی بابا رو از پزشکی قانونی بگیره و این مهر تاییدی شد بر ادعای اون مرد و مجرم شناخته شدن سرکارگر و مهمتر از همه مهر تاییدی بر سلامت روان بابا و مهربونی و محبت و معرفت و شرافتش عمو و شوهر عمه که شهادت دروغ داده بودن تو کارخونه حسابی اعتبارشون زیر سوال رفت و بابای منم ترفیع گرفت بخاطر صداقتش که حاضر نشد دروغ بگه.
و ازون بعد به داشتن چنین بابایی بیشتر از قبل افتخار میکردم. حیف که ادمای این دنیا اونقدر تو بدیها غرق شده بودند بجای اینکه خوبی ها و محسنات بابامو ببینند فقط سادگیش رو میدیدند.
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌❌
#بابا ۲
بابای من راستگو با معرفت بود مهربون و بامحبت،دلسوز دیگران،حتی یه نماز یا روزه ی قضا شده نداشت،هیچوقت بد کسی رو نمیخواست،اصلا اشتباهات و بدی دیگران به چشمش نمیومد و همه رو به نیت خوب برداشت میکرد با تمام ساده گی هاش اما بی نهایت مراقب بود که ذره ای مال حرام وارد زندگیش نشه و دلی نشکنه امان از ادمایی که دلشون رو سیاهی گرفته بود و فقط سادگی بابا رو میدیدند و همه ی خوبیهاشو به ساده لوحی تعبیر میکردند امان از زبون هایی که عین نیش مار هست و صد امان از ادم هایی که به قیمت خورد شدن ی نفر میخوان بذله گویی کنن من هیچ وقت حلال نمیکنم کسایی رو که بابام رو تو جمعی دست مینداختن که بقیه بخندن و فکر کنن که بامزه هست خندیدن خوبه ولی نه به قیمت ناراحت کردن کسی نه به قیمت خورد شدن غرور ی پدر جلوی فرزندش.
#بابا ۳
ولی اون اتفاق توی کارخونه باعث شد نظر دیگران تغییر کنه و اعتبار بابام بیشتر شد ترفیع گرفت و دیگه حرفش حسایی برو داشت هرچند بازم ادمای احمق کم نداشتیم که حق خوری و ضایع کردن دیگران رو زرنگی حساب میکردند ولی بازم همین که به همه ثابت شد بابای من سالمه و فقط زیادی مهربونه خیلی خوب بود تمام تمرکز بابا روی درس بود هر کاری میکرد که کمبود نداشته باشم و همه چیز براممهیا باشه میگفت باید ی زن موفق باشی علاقه زیادم به پدرم و اینکه دوست داشتم خوشحالش کنم باعث شد که درسم رو بخون وقتی لیسانسمو گرفتم یکی از همکارای بابا که پسرش به تازگی بعنوان مهندس کارخونه شون مشغول به کار شده بود اومدند خاستگاری برای پسرش خانواده به ظاهر موجه و خوبی بودن بابام پدرش رو میشناخت
#بابا ۴
حسابی ازشون تعریف میکرد و میگفت که ادمای خیلی خوبی هستن و بابا جان حواست رو جنع کن. وقتی با داماد برای صحبت کردن به اتاقم رفتیم اول از همه تمام صفات خوب بابا رو گفتم بعد هم تاکید کردم بابا و حرمتش برام در الویت زندگیمه و جزو خط قرمزهام،گفتم اگه نمیتونی با سادگی بابام کنار بیای همین الان میتونید برید من اصلا ناراحت نمیشم. خدارو هزاران بار شکر مرد باشخصیت و متدینی بود،گفت پدرتو میشناسم و بهشون ارادت دارم، پدر شما برای من مثل پدر خودم حرمت داره و خونواده مم براشون حرمت قائلند از بابت این موضوع بهتون اطمینان میدم گفت بابا همیشه از صداقت و عدالت خواهی پدرت برامون میگفت.چندماهم هست که از وقتی تو کارخونه مشغول شدم از نزدیک هرروز زیارتشون میکنم و بخوبی میشناسمشون
#بابا ۵
. خداروشکر ازدواجمون سر گرفت و زندگی خوبی دارم و همه رو از خوبی ها و معرفت بابا دارم. بابا با شهادت دادن به نفع همکار مصدومش در دادگاه تونست به بقیه ثابت کنه از همه عاقلتره چون با بقیه همراه نشد و اجازه نداد حق کسی پایمال بشه. عمو و شوهر عمه م هم بخاطر شهادت دروغ و چندتا ماست مالی کردن اشتباهات دیگران از کارخونه اخراج شدن ادم هایی که با مسخره کردن و دست انداختن بابام حس بانمکی میکردن با بی ابرویی بیرونشون کردن رییس کارخونه ادم پاکی بود میگفت به دروغ گو نمیشه اعتماد کرد ی بار زن عموم گفت به بابای ساده تو چطور اعتماد کردن؟ لبخند حرص دراری زدم و گفتم با سادگیمیشه کنار اومد ولی با دروغگویی نه زن عمو ادم دروغ گو هیچ جا جاش نیست اون دادگاه خوبیش این بود که به همه ثابت شد بابای من سالمه و البته ماهیت واقعی عمو و شوهر عمه م هم ثابت شد حالا شنونده ها عاقلن و میدونن باید به کی اعتماد کنن بی هیچ حرفی از پیشم رفت تازه حس سبکی کردم عقده های این چند سال رو سرش خالی کردم و اروم شدم
🍃گاهی همه چیز، بعد از #شهادت آغاز میشود!
مثلا؛ سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، میشود انتظار و چشم به راهی...
🍃#سید_احسان اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت،چه انتظار سختی!..
🍃بعد از#شهادت، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید!
نه شکوفه ای...نه جوانه ای...نه رسیدنی💔
🍃بر سر دخترها،گرمایِ دست#پدر کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان میداد که ای کاش بابا بود😥
🍃این میان اما همسری، عاشقانه دلتنگی ها را به خلوت میبرد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره میخورد
برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدرمادرِ احسان؛، مرهمی بر قلب منتظرشان💔
🍃سید احسان، طلسم ماندنها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک#سوریه به آغوش خانواده بازگشت
حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوانهای تازه برگشته به دوش بکشند.
🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه#مادرِ عالمین،به آغوش خاک سپرده شد،قلبها آرام شده است.انتظار جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ#بابا برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک
دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس میکند.
🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است.هرسال، همین حوالی که میشود، عطر سید احسان که میپیچد، غنچه انار ها ترک میخورد به لبخندی سرخ،زمستان است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🍃
🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده.
#پروازت_مبارک ؛ علتِ لبخند انارها🙃
.
*#کوچه_باغ_انار_به_ماندنم_عادت_نکن ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_احسان_میرسیار
📅تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹
📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : بی بی زبیده_قرچک
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#سیره_شهدا
تقریبا یک سال قبل یکی از #همسایه ها نون پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که #حامد عصری برگرده بخوره
حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق نون رو برداشت، نشون میداد خیلی #گرسنه هستش. پرسید: مامان این ها رو #بابا خریده گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو #گذاشت زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد..
فرداش کمی #آرد و وسایل لازم رو خریدم دادم همسایه که برای #حامد نون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم #نمیخورم. گفتم: حامد وسایلشو #خودم خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق و آب رو کی داد
فرداش #دوباره وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. #نان رو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون درست کردیم.
عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ #بهونه ای نداری، همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی #حلاله. گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه #راضی بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد.
لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به #حلال و #حرام حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده تا زمانی که مطمئن نمیشد #اصلا دست به غذا یا خوراکی نمی برد
به نقل از: مادر شهید
#شهید_حامد_جوانی🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🌷 #شهیدی_مثل_پدر
💠 #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی پدر بود. همه او را #بابا صدا می كنند.
✍️در روز #میلاد_امام_علی(ع) و #روز_پدر یادی کنیم از مردانی شجاع و عاشق، که رفتند تا نگذارند اینبار فرزندان امیرالمومنین در میان یزیدیان زمانه تنها بمانند، مردانی که رفتند آنسوی مرزها تا با اهدای خون پاکشان نگذارند معجر از سر ناموس مسلمانی کشیده شود.
👈آری مردانی از جنس نور که در کربلای حسین نبودند اما برای یزیدیان دوران، عاشورای به بزرگی دفاع از حرم ساختند تا بگویند، مردان ایران زمین تا زمانی که زنده هستند، نخواهند گذاشت حرم امن الهی جولان گاه خوک صفتان باشد.
💠امروز در میلاد مولایمان حضرت علی(ع) بیاید با فرزندان شهیدان و مدافعان حرم یک صدا شویم و این روز را به تمام شجاع دلان عرصه مبارزه با استکبار تبریک بگوییم.
🌺روز میلاد امیر المؤمنینعلیه السلام
🌺بر شما تبریک علمداران دین
🌺ای شبستان ولایت را قمر
🌺کلنا عباس زینبها به سر
🌺رخت عباسی زینب کرده بر
🌺بر شما فرخنده این #روز_پدر
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
🦋🦋🦋
قسمت سوم
به روایت از پسر #شهید :
#پدرم از #اولین نفراتی بودند که به تولید #ماسکهای بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به #تولید ماسک کرد، ماسک در اوج #گرانی و #کمیابیاش بود، #کارگاه خیاطی را #جمع و از #امکاناتش برای #تولید #ماسک استفاده کرد.
🍃🌷🍃
#ماسکهای تولیدی را هم به هر کسی نمیداد که وارد #دلال بازی و این چیزها بشود. در #کارگاهش #گروههای جهادی میآمدند و #سه شیفته به صورت #شبانهروزی #کار میکردند.
🍃🌷🍃
#همان اوایل، ایشان #ماسکها را #مجانی در اختیار خیلی از #نهادها و #جاهایی قرار میداد که #امکان #خرید #ماسک نداشتند. به جاهایی هم که میفروخت اصلاً #سودی نمیکرد.
🍃🌷🍃
در همین #راه تهیه، #تولید و #توزیع #ماسک با خیلی از #افراد #ملاقات میکرد و #جلسه داشت. در یکی از همین #جلسات فردی که #کرونا داشت این #ویروس را به #پدرم و #آدمهایی که در آن #جلسه بودند انتقال داد😭
🍃🌷🍃
سال گذشته #خیری به #بابا گفته بود #هزینه اربعین ۲۰۰#نفر را که امکان #مالی سفر ندارند، #تقبل میکند. کمی مانده به #اربعین، مشکلی پیش میآید و آن #بنده خدا نمیتواند #هزینه را تقبل کند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#سردار #شهید دفاع مقدس،
#محمد حسن نظرنژاد ،معروف به #بابا نظر
🍃🌷🍃
پدربزرگ مادری و پدر بزرگ پدری اش از #روحانیون مبارز علیه طاغوت زمان خودشان بودند.
🍃🌷🍃
دوران کودکی را درهمان روستا سپری کرد و زمانی که به سن نوجوانی و جوانی رسید در منطقه خودشان #حریفی در #کشتی با #چوخه نداشت و روستا را برای خود #کوچک دید.
بنابراین به شهر مقدس #مشهد رفت. در مشهد اول #شاگرد نانوایی شد و بعد از آن وارد کار #بافندگی شد و کم کم با پشت کاری که داشت یک مغازه #بافندگی روبراه کرد.
🍃🌷🍃
روزهای جمعه با چند تا از دوستانش به دلیل اینکه آن زمان جوان ها تفریح سالمی نداشتند در گل شور طلاب #گود کشتی برپا کردند، جوان ها را جمع و مشغول #کشتی می شدند.
🍃🌷🍃
ایشان به دلیل #قدرت #بدنی بالایی که داشت و #علاقه زیادش به #کشتی تو این #رشته ورزشی #بسیار #موفق بود تا حدی که به تیم #ملی کشتی دعوت شد.
🍃🌷🍃
با زمزمه های #انقلاب ،که آن زمان ایشان به #پهلوون #معروف شده بود، به جمع #تظاهرات کنندگان و #انقلابیون پیوست و کم کم به #بیت #آیت الله شیرازی راه پیدا کرد و مبارزاتش شکل #رسمی به خود گرفت .
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
ایشان در #کردستان به کمک #شهید #چمران رفت و در آنجا باهاشون آشنا شد، در #آزاد سازی #پاوه سهم بسزایی داشت.
🍃🌷🍃
چند ماه در #کردستان بود بعد از برگشتن و به دلیل اینکه در #کردستان از خودش #رشادت های زیادی نشان داده بود جزو #فرماندهان آن زمان #سپاه #مشهد شد.
🍃🌷🍃
باشروع #جنگ ایران و عراق #بابا رستمی به کمک ایشان #ستادی در #اهواز تشکیل دادند و #بچه های #خراسان هم به این شکل وارد #جنگ #جنوب شدند. در #جنگ #تحمیلی به #بابانظر تبدیل شد.
🍃🌷🍃
#بچه بسیجی های آن زمان که از #خراسان به این #جنگ آمده بودند وحدود #دوهزار کیلومتراز #خانه خود #دور بودند به دنبال دست مهربان #پدرانه ای می گشتند که این دست را در ایشان یافتند و از آن زمان دیگر برای #بچه های #خراسان #بابانظر بود.
🍃🌷🍃
در خیلی از #عملیات ها #شرکت داشت و در بیشتر این #عملیات ها نیز #زخمی بود که میشه #تخلیه #چشم چپ در #بستان و #پاره شدن #پرده گوش ایشان در #سوسنگرد و #شکسته شدن #ستون فقرات در #والفجریک نام برد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇