eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
107 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ . جونممممم!!؟ نگااهت به من آموخت که در حرف زدنِ قاصدکاان!!؟؟ هاا؟؟ بیشترر ااز حنجره هااا؟ !!؟؟ کریم پشت و پنهاتوون جونم!!؟ بیقراار رو ااز دوعااهای خیرتون محروم نکنید مشتیااا😔🖤🥀 Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ . جونممممم!!؟ نگااهت به من آموخت که در حرف زدنِ قاصدکاان!!؟؟ هاا؟؟ بیشترر ااز حنجره هااا؟ !!؟؟ کریم پشت و پنهاتوون جونم!!؟ بیقراار رو ااز دوعااهای خیرتون محروم نکنید مشتیااا😔🖤🥀 Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
‍ 🍃می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست. 🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم." 🍃مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل برای رسیدن به . 🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و راه پسرش شد. 🍃 قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید.. 🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم با دیدن بدن فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد. 🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد....... 🍃به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🔷محل شهادت: حلب_سوریه 🔷مزار شهید: بهشت زهرا
‍ 🍃می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست. 🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم." 🍃مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل برای رسیدن به . 🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و راه پسرش شد. 🍃 قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید.. 🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم با دیدن بدن فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد. 🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد....... 🍃به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🔷محل شهادت: حلب_سوریه 🔷مزار شهید: بهشت زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جاانم؟؟؟ ی بی نشاااان؟ زهرااایی!!؟؟ نگاااهت به آموخت که در حرف زدن قاااصدکاان؟؟؟🖤🏴 هااا؟ بیشترر؟ ااز حنجره هاااا؟ میفهمند؟؟.....🖤🏴 چه در فاصله هااا قااصدکاان پژمردند؟؟🏴🖤 از یااد نگااهت؟ دلِ ماا؟ ........شدد؟ مذبوح ...............🏴🖤 علییک مشتیاا؟‌ شووماا؟ شهداایی!!؟؟ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جاانم؟؟؟ ی بی نشاااان؟ زهرااایی!!؟؟ نگاااهت به آموخت که در حرف زدن قاااصدکاان؟؟؟🖤🏴 هااا؟ بیشترر؟ ااز حنجره هاااا؟ میفهمند؟؟.....🖤🏴 چه در فاصله هااا قااصدکاان پژمردند؟؟🏴🖤 از یااد نگااهت؟ دلِ ماا؟ ........شدد؟ مذبوح ...............🏴🖤 علییک مشتیاا؟‌ شووماا؟ شهداایی!!؟؟ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جاانم؟؟؟ ی بی نشاااان؟ زهرااایی!!؟؟ نگاااهت به آموخت که در حرف زدن قاااصدکاان؟؟؟🖤🏴 هااا؟ بیشترر؟ ااز حنجره هاااا؟ میفهمند؟؟.....🖤🏴 چه در فاصله هااا قااصدکاان پژمردند؟؟🏴🖤 از یااد نگااهت؟ دلِ ماا؟ ........شدد؟ مذبوح ...............🏴🖤 علییک مشتیاا؟‌ شووماا؟ شهداایی!!؟؟ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
و نور، محمود توکلی 🍃🌷🍃 در سال   ۱۳۴۵#  در شهر فلاورجان ،استان اصفهان  در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. تفحص لشکر 14 حسین علیه السلام بود.🌷ایشان تحمیلی و مقدس هم بود. 🍃🌷🍃 بعد از در مناطق و ماند تا تن این وطن را بیاورد😔 و مرهمی‌ شود بر دل مادران و پدران به راه.😔 🍃🌷🍃 ، و ، از بارز ایشان بود، اگر کسی وارد محل کارش می‌شد، نمی‌توانست تشخیص بدهد که آنجا چه کسی است. 🍃🌷🍃 درحسرت می سوخت.😔 در یکی از سخنرانی هایش گفت: «آهای مردم! چقدر رفتید با آشنا شدید؟ چقدر رفتید با رفیق شدید؟»😔 🍃🌷🍃 ایشان بود. بارها در منطقه اتفاق‌های عجیبی می افتاد،ولی در وجودش نبود، اتفاقی نبود که بتواند در کار ایشان ایجاد کند، به کاری که انجام می‌داد، بسیار بود. 🍃🌷🍃
قسمت سوم به روایت از همرزم : يك شب آمدم مسجد ،گفتم را كشتند.همه فكر كردند شوخي مي كنم اما قسم خوردم و گفتم: در درگيري با آمريكاهايي كه قصد ادوات نظامي به داخل اميرالمومنين (ع) ⚘ را داشتند ،درگير شديم . هم شد.😔 🍃⚘🍃 يكي از داود كه شده بود مي گفت: در عراق كه بوديم به گفتم چه آرزويي داري؟ جواب داد مثل الشهدا⚘ وقتي مي شوم در باشم و مانند گمنام ام برنگردد.😭 🍃⚘🍃 دارايي خودش يعني را براي و در خدا از دست داد هم آرزوي او را اجابت كرد، خمپاره اي كه بهش كرد را كرد و وقتي شد در .😭 🍃⚘🍃 هم كه كه برنگشت و مادرش انتظارش مانده 😔.. همرزمی مي گفت چند بار نذر كرد پرسيدم چرا اينقدر صلوات نذر كردي از جنگ مي ترسي؟!!! گفت: نذر كردم كه به معركه برسم...😭 🍃⚘🍃 كه شد حسام ذوالعلي غبطه مي خورد چرا اين بار كنارش نبود كه باهم بشوند... اما طولي نكشيد سال بعد اين دو دوباره به ...!😭 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم در عالم خودش بود. به زبان محلی گفتم: «نعمت ترسمبه» (نعمت می‌ترسم) جواب داد: «با خدا باش» دوباره گفتم: «راس بواش، پرس (بلند شو از جات) باز هم گفت: «با خدا باش» و تکان نخورد.😭😭 🍃🌷🍃 خودم رفتم لب آب؛ قایق‌های پر ازنیرو، متهورانه به آب می‌زدند و در دل اروند وحشی گم می‌شدند و خالی برمی‌گشتند.😭😭 🍃🌷🍃 شرایط سختی بود از زمین و هوا آتش می‌بارید؛ آسمان پر از منور بود، مثل فیلم‌های هالیوودی انفجاری دیدم که چهار نفر را به همراه نخل‌های اطراف برد روی هوا! در چنین وضعیتی را با ماشین به عقب می‌‌بردم. 🍃🌷🍃 فردای آن روز هواپیما بمباران کردند و وجب به وجب منطقه را شخم زدند،گاهی به جای موشک و بمب و خمپاره، تیرآهن و آهن پاره بر سرمان می‌‌ریخت! که ما از ترسمان به نخل‌ها می‌چسبیدیم. 🍃🌷🍃 از آن پس های شدید، چشم و بدن و بینی و شد که اول منو بردند اراک. بعد هم بیمارستان بهرامی تهران و سپس بخش بیمارستان امام خمینی(ره). 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم ایشان در به کمک رفت و در آنجا باهاشون آشنا شد، در سازی سهم بسزایی داشت. 🍃🌷🍃 چند ماه در بود بعد از برگشتن و به دلیل اینکه در از خودش های زیادی نشان داده بود جزو آن زمان شد. 🍃🌷🍃 باشروع ایران و عراق رستمی به کمک ایشان در تشکیل دادند و های هم به این شکل وارد شدند. در   به تبدیل شد. 🍃🌷🍃 بسیجی های آن زمان که از به این آمده بودند وحدود کیلومتراز خود بودند به دنبال دست مهربان ای می گشتند که این دست را در ایشان  یافتند و از آن زمان دیگر برای های بود. 🍃🌷🍃 در خیلی از ها داشت و در بیشتر این ها نیز بود که  میشه چپ در و شدن گوش ایشان در و شدن فقرات در نام برد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم به روایت از پسر : از پدرم و پذیری شون  بود،پدرم  92 داشتند و بیش از 140 در شون بود.😭😭 🍃🌷🍃 برنامه‌های رو از ابتدای دهه ۵۰# کردند و چندین بار هم توسط ساواک شدند،پدرم  جزو ۱۲۰ بودند که را کردند. 🍃🌷🍃 پدرم در ، و داشتند و بخشی از شون در منطقه بود. 🍃🌷🍃 در ایران و عراق در بودند و زیادی از خودشان  نشان دادند و سال ۷۰# بود که از .😭😭 🍃🌷🍃 تحمیلی سال ۶۷# تمام شد و بسیاری از عزیز برگشتند، اما پدرم سال ۷۰# از برگشتند و سال ۷۵# به فیض نائل آمدند.😭😭 🍃🌷🍃 و  داشتند؛ چپ، شدن گوش چپ و ۱۰ از کوچک فقط از پدرم بود.😭😭 🍃🌷🍃 بااین‌همه ، صبح بلند می شدند و در محل کار می شدند و بازهم حتی از و اسلامی نکردند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇