#خواب_شهید_محمد_مسرور
موضوع : #حضرت_فاطمه_(ص)
من يك شب خواب ديدم كه در خانه اي قرار داشتم ومي خواستم وضو بگيرم در نظرم آمد كه خانه ي همسايه ما خانه ي حضرت زهرا (س) است . خواستم كه آنجا وضو بگيرم اول از كسي خواستم كه نزد ايشان ((حضرت فاطمه )) برود واجازه ِ وضوي من را از او بگيرد . خانم حضرت فاطمه (س) اجازه داد ومن روي ايشان را نديدم چون با چادر ونقاب روي خويش را گرفته بود ومن ديدم حوض كوثر در خانه ي حضرت فاطمه زهرا است ومن رفتم كنار حوض كوثر ووضوگرفتم وازآنجاخارج شدم.
https://eitaa.com/shahidmasroor
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور
#خواب_شهید_محمد_مسرور
موضوع خواب : #حضرت_مهدي_عجل_الله
يك شب #خواب ديدم در حياط خانه رو به سوي قبله جمعي نشسته بوديم و#دعاي_ندبه مي خوانديم من نگاه كردم در جلوهمه آقا #امام_زمان دعاي ندبه مي خواند وهمه همراه با او(دعاي ندبه) مي خوانندويك نفر كنار ما ايستاده بود كه آن شخص بسيار ناراحت بود وآن شيطان بود كه از خواندن دعاي ندبه كه ما مي خوانديم ناراحت بود يك وقت حضرت مهدي روضه ي حضرت زهرا را خواند وگريه مي كرد فكر كنم آن روضه جريان در وديوار بود آن حضرت روضه ي بازوي شكسته #زهرا را مي خواند من هم وقتي آن حضرت روضه ي بازوي #حضرت_زهرا را خواند من هم شروع كردم به لعن گفتن عمر لعنت ا له وهمه جواب مي دادند يك وقت ديدم #شيطان بر اثر ناراحتي به سوي من حمله ور شد ومي خواست من را بزند ولي من با جاخالي دادن مشت آن را رد كردم ومشتي به سوي او رها كردم وبعد از خواب بيدار شدم
نتيجه : حضرت مهدي دعاي ندبه خود مي خواند و#روضه ي حضرت زهرا هم در آن مي خواند .
https://eitaa.com/shahidmasroor
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور
#خواب_شهید_محمد_مسرور
موضوع خواب #امام_رضا
يك شب #خواب ديدم در #صحن امام رضا هستم ومي خواستم وضو بگيرم البته چند تا از بچه هاي هيات فاطميون(كازرون ) هم در آنجا بودند همين طور كه وضو گرفتم يه وقت كه مي خواستم به نماز بايستم ونماز جماعت بخوانم ديدم يك جسد رامردم تشيع ميكنند كه آن جسد ، جسد امام رضا بود من هم همراه آن پي جسد رفتم جسد را در اتاقي گذاشتند من آن جسد را ديدم كه آن جسديعني بعد از هزاروسيصد سال كمتر يا بيشتر سالم مانده بود همين طور كه به جسد نگاه مي كردم ديدم جسد امام رضا تكان خورد وامام رضا زنده شد ويكي از فرشتگان كنار در ايستاد بودوهمه كس را به اتاق راه نمي داد .فقط من درآن اتاق بودم ومادرم وافراد كمي ديگر بعد از چند لحظه ديدم رفيقم .... خداپرست وپدرش وارد اتاق شدند بعد امام رضا چند جمله نصيحت به ما كرد من ديدم موهاي سرايشان ريخته است بر اثر زهري كه به او داده بودند واستخوان آن هم شكسته بود يك نفر به (امام رضا) او گفت آن زمان نمي گفتند استخوانت شكسته وچرا درمان آن را نكردي امام رضا فرمود آن زمان كسي نمي دانست استخوان شكستگي چه چيزي است وعلم اورا نداشتند.