هدایت شده از تبلیغ مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها
#داستانک
👌امربه معروف جالب امام موسی صدر♨️
لبنان🏞 به عروس خاورمیانه معروفه ، انواع و اقسام فساد هم توش هست ،✨ امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان✨ که خیلی تو مردم محبوب بود یه روز کاملا ناگهانی وارد یک کاباره💃🕺 شد ، همه مشغول میگساری بودند ،🥂 یدفه همه تا او را دیدند دست و پای خودشون و گم کردند اما در میان تعجب همه سید هم پشت میز میکده نشست و به خدمتکار گفت برای من هم مشروب خوب بیاورید🍷 ، سکوتی به آنجا حاکم شد اما او شوخی نمیکرد و جدی گفت پس چرا وایسادی ⁉️ خدمتکار رفت با حالت شرمندگی یه پیاله مشروب آورد گذاشت جلوی سید🍺 ، همه با تعجب بهش نگاه میکردن که چی میشه که ناگهان سید یه تیکه جگر💔 از گوشه عبایش دراورد و انداخت تو لیوان مشروب🥃 ، و به صحبت با جوانها ادامه داد ، بعد مدت خیلی کمی جگر بسیار کوچک شده بود و انگار تو مشروب حل شده بود 🍹، ناگهان سید برنامه اصلیشو شروع کرد ، و گفت رفقا اسلام برا همین میگه مشروب نخورید ❌♨️، ببینید این مشروب با این تیکه جگر چی کار کرد ، دقیقا همین ضرر رو به بدنتون میزنه …🔥
✅او همیشه این مدلی نهی از منکر میکرد ، البته این مدل نهی از منکر #خیلی_هنر میخواست و #هزینه داشت و ممکن بود مورد تهمت ها واقع بشی
💠 اما او میدونست تو جایی که سبک زندگی ها کاملا غربی شده باید یکمی با جوانها همراه شد بعد حرف اصلیتو بزنی👌 ، این جوری بود که همه بهش میگفتن مسیح لبنان و بزرگ و کوچیک مریدش بودن…😌😊
📚به نقل از حجت الاسلام زائری
--------------------------
#انگیزشی
#مبلغه
#طلبه
#هم_لباس_پیغمبرص
#دلسوزملت
﷽
از آنها اصرار و از او انکار....
دعوتش کرده بودند به ضیافت شام...
شرط گذاشت که بحثی نباشد.
آخر مهمانی، یک نفر سخن آغاز کرد.
علامه گفت: شرطمان؟!
گفتند: فقط نفری یک حدیث! آن هم به نیت تبرک....
همه، عالمان سنی بودند و حافظان حدیث.
یکی یکی حدیث خواندند.
نوبت صاحب الغدیر بود.
علامه امینی فرمود: «شرطی دارم:
اقرار همه، بر درستی یا نادرستی حدیث».
قبول کردند.
گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده:
«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً
به مرگ جاهلی مرده، هر که بمیرد و امام عصرش را نشناسد».
همه درستی حدیث را اقرار کردند.✋
.
👈 گفت: «حالا شما و یک سوال!
می شناخت؟ یا نمی شناخت؟! فاطمه ی زهرا، امام زمانش را؟!
امام زمان فاطمه که بود؟!»
سرها پایین،
سایه ی سکوت، سنگین!
نه جوابی داشتند و نه گریزگاهی!
بگوییم امام زمانش را نمی شناخت؟!
حاشا که سرور زنان عالم به مرگ جاهلی از دنیا برود!
بگوییم امام زمانش ابوبکر بود؟!
همه جا نوشته اند فاطمه سلام الله علیها غضبناک بر او از دنیا رفت!
علمای نامی اهل سنت، عرق ریزان و خجالت زده، یکی یکی مجلس را ترک کردند.
.
📚 دوازده گفتار درباره دوازدهمین حجت خدا، ص31.
#داستانک مهدوی
معرفت #امام_زمان
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
@shahidmohammadrezaalvani
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
#داستانک: «تو را باید باور کرد»
«این داستان تجربهای واقعی ست»
شب قدر بود و مشغول خواندن جوشن کبیر بودم.
ناگهان چیزی به ذهنم رسید که همان لحظه دلم لرزید.
یاد محمد،یکی از دانش آموزان کلاس ششم افتادم که پارسال بهخاطر تذکری که با لحنی تند و تیز به او دادم از من دلخور شد و قهر کرد.حس کردم مقداری زیاده روی کرده بودم. بعد از آن قضیه هم دیگر ارتباطی باهم نداشتیم.
نمیدانم چرا آن لحظه وسط دعا، آن هم بعد از اینهمه مدت یاد آن ماجرا افتادم،اما همین یادآوری مرا منقلب کرده بود.
نمیتوانستم بی تفاوت بگذرم.احساس عذاب وجدان داشتم و دلم آرام نمیگرفت.
از طرفی هم به خاطر اسباب کشی و نقل مکان خانواده محمد هیچ آدرس و شماره و نشانی هم از او نداشتم و امکان دسترسی به او برایم وجود نداشت.
باید از راهش وارد میشدم. تنها راهی که وجود داشت.
از خدا خواستم از این وضعیت طاقت فرسا نجاتم دهد.
به امام زمان_علیه السلام_ و حضرت زهرا_سلام الله علیها_ متوسل شدم و حدود نیم ساعت با گریه و تضرّع و التماس از آن ذوات مقدسه خواستم راهی برای جبران نشانم دهند که محمد از من راضی شود و مرا ببخشد.
یک دل سیر گریه کرده بودم و آرامشی لذتبخش را تجربه میکردم.
آن شب گذشت و باور داشتم که با وجود بی لیاقتی ام امام زمان و حضرت زهرا سائلِ صادق را رد نخواهند کرد.
فردا شب که مشغول مطالعه بودم،حدودا ساعت ۱۲ شب،زنگ خانه به صدا در آمد.
سابقه نداشت آن موقع شب کسی با من کاری داشته باشد.
چه کسی میتوانست باشد..
با همین فکر و خیال چهار طبقه نفس گیر را از آپارتمان قدیمی مان که راه پله ای باریک داشت پایین رفتم.
در را که باز کردم خشکم زد.. زبانم برای لحظاتی بند آمد.
محمد بود.با آن چهره معصومانه اش.
_سلام حاج آقا. خوبید؟
ببخشید دیروقت مزاحم شدم.
_سلام محمدجان.. حالت خوبه؟
اینجا..این وقت شب؟!...
_راستش نمیخواستم بیام چون ازتون دلخور بودم.ولی دیشب یه خوابی دیدم.
خواب دیدم چند نفر از امام ها که خیلی نورانی و زیبا بودند و یه خانوم چادری هم باهاشون بود بهم گفتند محمد اگه میخوای ما ازت راضی باشیم باید با فلانی آشتی کنی و باهاش دوست باشی.شما رو میگفتند.
همین رو گفتند و از خواب پریدم.
فقط اومدم بهتون بگم که من دیگه ازتون دلخور نیستم و بخشیدمتون.
لبخند زدم
_خیلی خوشحالم کردی محمد. ممنونم ازت.
_راستی حاج آقا، ببخشید میشه انگشتر تون رو به من بدید به جاش من انگشتر خودمو بهتون بدم؟! اگه اشکالی نداره..
_آره حتما..
انگشتر عقیق سرخم را از دستم بیرون کشیدم و در دست کوچکش گذاشتم.
محمد هم انگشتر عقیق سبز رنگی از جیبش درآورد و به من داد.
با رضایت و صمیمیت از هم خداحافظی کردیم.
حال عجیبی داشتم. به قول امروزی ها قفل کرده بودم. زانوهایم میلرزید و بدنم سست شده بود.
آمدم بالا و بی اختیار به سجده افتادم.
از امام مهربانم تشکر کردم.از مادر سادات همچنین.
آری،تنها باور کردنی های زندگی،تنها یاری دهندگان حقیقی خداوند و اهل بیت هستند که صدای ما را میشنوند،از حال ما آگاه اند و اگر صادقانه دست در دستشان بگذاریم بندگان خود را تنها نخواهند گذاشت.
✍#نوید_نیّرۍ
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما عزیزان در این شب عزیز از همه شما التماس دعای عاجزانه داریم. 🌷🤲🌷
@shahidmohammadrezaalvani
💢#داستانک
💠عمل خالص
✍عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت
🍃عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند،
🔹 نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
🔶عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
🔅امام جعفرصادق(عليهالسلام):
✅عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.
📚اصول کافی، ج ۳، ص۲۶
@shahidmohammadrezaalvani
#لیست_انتشار محتوا در ماه مبارک رمضان:
※ سحر :
۱ـ ساعت ۰۰:۰۰
مجموعه صوتی #لاالهالاالله (گزیدهای از اردوی فکر و ذکر ۴ و ۵)
( #موشن_وله + پادکست )
۲ـ ساعت ۱:۲۰
مجموعه #اوست
۳ـ ساعت ۲:۰۰
مناجات استویویی
ـــــــــــــــــــــــــ
※ اذان صبح :
(لینک تندخوانی و دعای هر روز رمضان)
به همراه پست #به_وقت_طلوع
شرحی عاشقانه و کوتاه از دعاهای ماه رمضانِ صحیفه جامعه سجادیه و لینکدهی دعا بر سایت بلاگ منتظر.
▫️ Blog.montazer.ir
ــــــــــــــــــــــــ
※ ۱۱ صبح :
ـ ویدئو (کلیپ یا استوری) از فرمایشات استاد شجاعی
ـ یا ویدئو #داستانک : (ویدئو داستانیِ نریشن محور، همراه با تصویرسازی زنده)
ــــــــــــــــــــــ
※ عصر :
سری مقالات تخصصی رمضان، استخراج شده از کارگاههای معرفتی رمضانِ استاد شجاعی
شامل :
ـ طرح گرافیکی به همراه کپشن کوتاه
ـ تیزر کوتاهی از پادکست مقاله
با لینکدهی به سایت بلاگ منتظر برای دریافت متن و پادکست مقاله
▫️ Blog.montazer.ir
ــــــــــــــــــــ
※ شب (ساعت ۲۱) :
قصه کودک ، شامل :
ـ طرح گرافیکی + بخش کوتاهی از قصه
ـ لینکدهی به سایت کودکِ منتظر برای دانلود داستانِ صوتی
▫️ Kids.montazer.ir
※ گروه ادب ـ رسانه ـ هنرِ #انسان تمام
@ostad_shojae