eitaa logo
شهید موسوی نژاد
385 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
🌷🌷 اینجا قراره که فقط و فقط از #شـهدا درس زندگی بگیریم 🌷🌷 مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن 🌹سرهنگ پاسدار شهیدسیدعبدالحسین موسوی نژاد ولادت: خمین ۱۳۴۸/۲/۱     شهادت: منطقه سردشت ۱۳۹۰/۴/۳۰ مزار:گلزارشهدای قم "روزانه خواندن زیارت عاشوراراامتحان کنید"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺بسم رب الشهداء🌺 ختم صلوات امشب به نیت ❤️شهیدجوادمغنیه❤️ سهم شما۵ صلوات😊 قبول باشه😍 @shahidmosavinejad
🕊 اَللَّـهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تَهْتِكُ الْعِصَمَ خدايا! بيامرز براي من آن گناهانی را كه پرده حرمتم مي‏درد... @shahidmosavinejad
🌷بسم رب المهدی( عج)🌷
✍با مسائل فانی و زود گذر دنیا همدیگر را آزار ندهید. دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان هستند واگذارید. در برابر مشکلات صبر داشته باشید. توسل را فراموش نکنید. هموطنان ، اطاعت از ولایت فقیه را فراموش نکنید ، از ولی فقیه عقب نمانید که هلاک می شوید و جلوتر نروید که گمراه خواهید شد....  @shahidmosavinejad
4_6032680440844781247.mp3
1.51M
اگر همه‌ی عالم تو را رد کردند برو سراغ امام زمان علیه السلام... 🎙 استاد هاشمی نژاد @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید #تماس_آخر...0⃣2⃣ 🌷هرروزی که ازمأموریت می گذردمشغله#سید بیشترمی شود واوکه د
🌷 ...1⃣2⃣ 🌷تابستان ۱۳۹۰ که ازراه رسید گویادفاع ازنوشروع شده باشد ✍ماجراازجایی آغازشدکه به گفته غلامرضااسدی همرزم شهیدیک روزشهیدعاصمی زنگ می زندو خبرمی دهدکه قراراست لشکربه سردشت برودوخط تحویل بگیردقرارومدارهاگذاشته می شود وسیدهم به عنوان اطلاعات لشکرعملیاتی اباعبدالله الحسین سپاه امام علی ابیطالب راهی می شودهرروزی که ازماموریت می گذردمشغله بیشترمی شودیکی ازهمرزمان شهیداز خاص آن ایام می گویدرفت وآمددر شرایط کوهستانی شماالغرب باعث خستگی بسیاری ازرزمندگان می شوداما که گویی خستگی نمی شناسدگوی سبقت راازجوان ترهامی ربایدوبی وقفه درانجام وظایفش تلاش می کندصبح یعنی چهارروزبه شهادت سیدتصویری ازاودرذهن یکی ازهمرزمانش نقش می بنددکه آن رااین گونه روایت می کندبچه هامی گفتندشب گذشته عملیاتی رخ داده وسید وتعداددیگری ازنیروهاجلوبوده اندنیم ساعتی که گذشت یک مرتبه دیدم داردازپله های مقربالامی آیددرحالی که لباس کردی به تن کرده وسرورویش سیاه شده بودحتی چشمش ازفرط خستگی شده وپیدانبودسریع اورادرآغوش گرفتم وپیشانی اش رابوسیدم دراوج خستگی وگردوخاک لبخند برلب داشت وچقدردوست داشتنی شده بود 🌷 @shahidmosavinejad
⚠️ اول به خودم میگفت :↓ میدونۍ کِی از‌چشم‌ میوفتی؟؟ زمانی ڪه ‌ ، امام‌زمــــان‌«عج» سرشو‌ بندازه‌ پائین‌ و از‌ گناه‌ ڪردن من بکشه ولۍ من ‌انگار‌ نه ‌انگار.... بیاید ...!!! @shahidmosavinejad
زيارة_الناحية_المقدسة_بصوت_الرائع.mp3
37.28M
زیارت ناحیه مقدسه به نیابت از شهید جهت‌تعجیل‌در حضرت‌قائم (عج) نابودی بیماری در امان بودن و رفع مشکلات کادر پزشکی و نیروهای جهادی کشورمون 🇮🇷 @shahidmosavinejad
حجت الاسلام فاطمی نیا: ✍غروب جمعه که میگذرد  امام زمان نظر میکند بر منتظرانش و میفرماید: ممنونم که بیادمن بودید...  امانشد... لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست... برای فرجم دعا کنید... (س) @shahidmosavinejad
بسمـ الله الرئوفــ
✍رواج بی‌حجابی از حیله‌های دشمنانِ این نهضت است تا بتواند جوانان این مرز و بوم را از مسائلِ مهمِ سیاسی و مذهبی به مسائلِ حیوانی و جنبی سوق دهد. 📚منبع:اسك دين @shahidmosavinejad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید☝️☝️☝️ پایی که روی مین نرفت واعظ:استادعالی @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #لبخند_خسته_سید...1⃣2⃣ 🌷تابستان ۱۳۹۰ که ازراه رسید گویادفاع #مقدس ازنوشرو
🌷 ⃣2⃣ 🌷دو روز قبل از عطش زیادی گرفته بود، می­گفت: هرچه آب می­نوشم فروکش نمی­کند. اما ظهر روزی که به شهادت رسید عطش و شتاب دیگری را در ایشان می­دیدم. آن روز نماز ظهر را به امامت سید خواندیم و ایشان بعد از نماز، صلوات مخصوص ماه شعبان را هم تلاوت کرد ولی برای ادامه کار شتاب داشت. احساس می­کنم تعجیلش برای رسیدن به بود. ✍راوی: آقای علی امیری 🌷 @shahidmosavinejad
✍یه استادی داشتیم ، جلسه آخرکلاسش بود چندتا جمله گفت و رفت... +گفت : بچه ها اگه میخوایید عاقبتتون ختم به شهادت بشه ، اگه میخوایید عاقبت بخیر بشید ، اگه میخوایید آرامش رو درک کنید _همه باتعجب نگاهش میکردن! که ادامه داد؛ +تنها راه سعادت دنیوی و اخروی کار کردنه و کاری صد درصد برای خدا نیست مگه اینکه تو و به نیت رضای خدا انجام بشه.. بچه های اگه میخوایید همیشه موفق باشید جز برای رضای خدا کار نکنید و دنبال دیده شدن نباشید ، از کرده های خودتون مغرور نشید و تواضع رو هرگز فراموش نکنید حتی اگه به بالاترین پست و مقام رسیدید همیشه عکس یه شهید رو تو جیب ، کیف یا... داشته باشید و بدونید که نباید شرمنده نگاهش بشید باید راه و رسم درست زندگی کردن رو از این شهدا یادبگیرید و در راهشون ثابت قدم باشید @shahidmosavinejad
💠استاد پناهیان : مناجات با خدا در سحرگاهان بیش از آنکه فرصتی برای خداشناسی باشد، فرصتی برای خودشناسی است. انسان وقتی با خدا خلوت می‌کند انگار با خود خلوت کرده است و هنگامی که خود را در ارتباط با خدا قرار می‌دهد، گویی با خودش رابطه صمیمانه‌تر و عمیق‌تری برقرار کرده است. @shahidmosavinejad
شب‌همگے‌منور‌بہ‌نگاه‌حضرت‌زهرا‌سلام‌اللہ🌱 التماس‌دعـا🍀 یاعلے🍃 @shahidmosavinejad
خدایا!! می‌گویند؛ بزرگ ترین شڪست ازدست دادن ایمان است. بصیرتے بہ من عنایت ڪن! ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار، شرمنده ے شهدانشوم 🌷 @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #عطش_نینوایی2⃣2⃣ 🌷دو روز قبل از #شهادت عطش زیادی گرفته بود، می­گفت: هرچه
🌷 ..3⃣2⃣ ⚜توی ماموریت شمالغرب تو اوج اون درگیری ها شهید  عبدالحسین موسوی نژاد نمازشو اول وقت می خوند. اونای که سید می شناختند صدای اذان هنوز توی ذهنشونه عکس بالاسیدعبدالحسین توی اوج درگیری باپژاک.... ⚜۳تا عکس گرفتم از عبدالحسین موسوی نژاد، تو حالت ، رکوع و سجده. اما بخاطر زاویه عکس ، این بهترین عکس شد و یادگاری از نماز سید برای بعد از شهادتش... ✍به روایت همرزم شهید 🌷 @shahidmosavinejad
فکر میکرد فکر گناه ، گناه نیست! اما...: وَلَٰكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ۗ خداوند به آنچه در دل دارید شمارا خواهد کرد.. 🕊 بقره/۲۲۵ انگيزه و ، ملاك ثواب وعقاب است. @shahidmosavinejad
سلام بر 🌷 آن مهــدی باوران و که لبیک✊ گفتند به و نیز ادرکنی شان را خریدار شد✅ ای کاش ادرکنیِ ما نیز با لبیک شهدا🌷 اجابت گردد😔 و ! ۹۰/۴/۳۰ @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #عطش_نینوایی2⃣2⃣ 🌷دو روز قبل از #شهادت عطش زیادی گرفته بود، می­گفت: هرچه
تازه روی ارتفاع رسیده بودیم ، خسته اما با نشاط ! تا دقایقی قبل سنگرهای روی این ارتفاع شاهد مزدورانی بود که در مقابل سپاهیان اسلام ایستاده بودند و حالا این قدمهای فرزندان اسلام و لشکریان ۱۷ علی بن ابیطالب بود که کوه از حضورشان بر آن افتخار می کرد . در راه که بالا می آمدیم یکی از پیشمرگان کرد مسلمان را دیدم که غرق در خون به شهادت رسیده بود ، درکنارش توقفی کردم فاتحه ای خوانده و حرکت کردم . بالای ارتفاع در محلی نزدیک قله به همراه عده ایی از فرماندهان نشستیم و خستگی دَر می کردیم که ناگهان دیدم حاج عباس عاصمی در بالای سرم روی تخته سنگی ایستاده و با دوستم علیرضا مصافحه می کند . نگاهش به من افتاد ، سلام کردم دستم را کشید و گفت بیا بالا و با هم مصافحه کردیم و مرا در آغوش کشید و روی سینه اش فشرد. بلافاصله حاج محمود احمدی تبار و حاج اکبر جمراسی را دیدم و با آنها هم خوش و بشی کردیم و از این حضورشان بسیار خوشحال شدم . سیدعبدالحسین موسوی نژاد و مهدی خبیر ، حاج عباس و همراهانش را نسبت به وضعیت منطقه توجیه کردند . نزدیکهای غروب بود که ارتفاع تحویل بچه های دلاور گردان حضرت معصومه شد و ما به سمت موقعیت عقبه لشکر حرکت کردیم این در حالی بود که عطش خیلی فشار می آورد . به محض رسیدن به مقر ، سیدعبدالحسین به یکی از برادران گفت کمی آب خنک تهیه کن ، سپس رو به حاج عباس کرد و گفت : از وقتی به منطقه آمده ام بدجوری عطش دارم ، حالا کِی می خواهد این عطش تمام شود خدا می داند.... شب را استراحت کردیم و صبح با صدای اذان بیدار شدم ، چشمم را در اتاق چرخاندم و سید و حاج عباس ، حاج محمود وحاج اکبر و صحرایی را در اتاق ندیدم فهمیدم آنها زودتر برای نماز به حسینیه رفته اند . بعد از نماز سید به ما گفت آماده شوید باید بعد از روشنایی حرکت کنیم . هوا روشن شده بود و خورشید سی امین روز تیرماه۱۳۹۰ در آسمان می درخشید قرار بود به کلیه پایگاهها به همراه برادرانی که از اطلاعات سپاه قم آمده بودند سرکشی کنیم . از طرف مسئولین به سید اعلام شد برای بچه های تکاور آب ببرید . همگی سوار یک دستگاه تویوتا دو کابین شدیم و تنها امیری قرار شد با موتور به حالت تامین در جلو خودروی ما حرکت کند ، من و ولی اله صحرایی در قسمت بار وبزرگترها در داخل خودرو نشستند . به پشتیبانی رفتیم و شروع به بار زدن آب معدنی کردیم . حاج محمود هم مثل یک بسیجی ساده شروع به کار کرده بود به علی و ولی اله گفتم نگذاریم حاجی کارکند بالاخره سنی از ایشان گذشته ، ولی او قبول نکرد یک لحظه نگاهم به پیشانی حاج محمود افتاد دیدم برق عجیبی می زند ، به ناگاه یاد پیشانی امام (ره) افتادم به علی گفتم حاج محمود عجب نورانی شده و او هم حرف مرا تاکید کرد. دوباره سوار شدیم و پس از گذشتن از دره ها و ارتفاعات طولانی و پرپیچ و خم به سنگرهای رزمندگان گردان تکاور رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و با بچه های گردان سلام و علیکی کردیم و سید شروع به توجیه نمودن منطقه برای حاج عباس و همراهانش کرد و من فرصت را مغتنم شمرده و شروع به عکس گرفتن از آنها کردم ، پس از آن به سمت پایگاه فرماندهی گردان حضرت رسول(ص) حرکت کردیم ، وقتی به آنجا رسیدیم ظهر شده بود بچه های گردان داشتند برای ناهار نان می پختند ، یکی از نانهایشان را به من دادند و من هم به دیگران تعارف کردم که خیلی چسبید ، سپس به اتاق فرمانده گردان رفتیم و دوباره سید از روی نقشه شروع به توجیه همراهانشان در خصوص ان منطقه کرد .در همین حین من دیدم حاج عباس نشسته و دارد به موبایلش نگاه می کند چشمم به جمله ای که با ماژیک درشت پشت سر ایشان روی دیوار اتاق نوشته شده بود افتاد "عاقبت فرار از مدرسه" شیطنتم گُل کرد و یک عکس از ایشان گرفتم و بعد با شوخی به حاجی نشان دادم ، ایشان از بالای عینک نگاهی به من کرد و لبخندی زد به او گفتم حاجی ناراحت نشو الان پاکش می کنم ولی حاج محمود نگذاشت و گفت نه اینکار را نکن بذار باشه یادگاری میشه! نماز ظهر و عصر را به امامت سید خواندیم و بین دو نماز سید صلوات مخصوص شعبانیه را خواند ، ، ناهار ماکارونی بود با ماست ناهار را همانجا خوردیم. همه خوردند ولی حاج عباس فقط ماستش را خورد به او گفتند: حاجی نکنه ماکارونی دوست نداری؟ و ایشان با متانت گفت: نه غذای بچه هاست من نمیخورم . بلافاصله بعد غذا علیرضا به دستور سید ، لاستیک ماشین را که به علت حرکت در سنگلاخهای کوهستان از بین رفته بود تعویض کرد و ما به سمت بقیه پایگاهها حرکت نمودیم . در حین حرکت در افکارم غوطه ور بودم با خودم گفتم اگر الان موقعیتی پیش بیاید که شهید بشوی آیا آماده ای؟! به قلبم رجوع کردم یک لحظه تمام مشکلات ، فرزندم که چند روز تا تولدش بیشتر نمانده بود ، همسرم و ... جلوی چشمانم قطار شدند و حرکت کردند به خودم گفتم نه الان خیلی کار دارم همینطور که در این افکار بودم به صحرایی نگاه می کردم