🌺بسم رب الشهداء🌺
ختم صلوات امشب
به نیت
❤️شهیدجوادمغنیه❤️
سهم شما۵ صلوات😊
قبول باشه😍
#شب_جمعه_التماس_دعا✋
@shahidmosavinejad
🕊 اَللَّـهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تَهْتِكُ الْعِصَمَ
خدايا!
بيامرز براي من
آن گناهانی را كه پرده حرمتم ميدرد...
#دعای_کمیل
@shahidmosavinejad
#وصیت_شهید
✍با مسائل فانی و زود گذر دنیا همدیگر را آزار ندهید.
دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان هستند واگذارید.
در برابر مشکلات صبر داشته باشید.
توسل را فراموش نکنید.
هموطنان ، اطاعت از ولایت فقیه را فراموش نکنید ، از ولی فقیه عقب نمانید که هلاک می شوید و جلوتر نروید که گمراه خواهید شد....
#شهیدمحمدرضا_حقیقی
@shahidmosavinejad
4_6032680440844781247.mp3
1.51M
✍ اگر همهی عالم تو را رد کردند
برو سراغ امام زمان علیه السلام...
🎙 استاد هاشمی نژاد
@shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید #تماس_آخر...0⃣2⃣ 🌷هرروزی که ازمأموریت می گذردمشغله#سید بیشترمی شود واوکه د
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷
#لبخند_خسته_سید...1⃣2⃣
🌷تابستان ۱۳۹۰ که ازراه رسید گویادفاع #مقدس ازنوشروع شده باشد
✍ماجراازجایی آغازشدکه به گفته غلامرضااسدی همرزم شهیدیک روزشهیدعاصمی زنگ می زندو خبرمی دهدکه قراراست لشکربه سردشت برودوخط تحویل بگیردقرارومدارهاگذاشته می شود وسیدهم به عنوان#مدیرمعاونت اطلاعات لشکرعملیاتی اباعبدالله الحسین سپاه امام علی ابیطالب راهی می شودهرروزی که ازماموریت می گذردمشغله#سید بیشترمی شودیکی ازهمرزمان شهیداز خاص آن ایام می گویدرفت وآمددر شرایط کوهستانی شماالغرب باعث خستگی بسیاری ازرزمندگان می شوداما#سید که گویی خستگی نمی شناسدگوی سبقت راازجوان ترهامی ربایدوبی وقفه درانجام وظایفش تلاش می کندصبح #نیمه_شعبان یعنی چهارروزبه شهادت سیدتصویری ازاودرذهن یکی ازهمرزمانش نقش می بنددکه آن رااین گونه روایت می کندبچه هامی گفتندشب گذشته عملیاتی رخ داده وسید وتعداددیگری ازنیروهاجلوبوده اندنیم ساعتی که گذشت یک مرتبه دیدم#سید داردازپله های مقربالامی آیددرحالی که لباس کردی به تن کرده وسرورویش سیاه شده بودحتی#سفیدی چشمش ازفرط خستگی#سرخ شده وپیدانبودسریع اورادرآغوش گرفتم وپیشانی اش رابوسیدم دراوج خستگی وگردوخاک لبخند برلب داشت وچقدردوست داشتنی شده بود
#شهید_موسوی_نژاد🌷
@shahidmosavinejad
#تلنگـــر⚠️
اول به خودم
میگفت :↓
میدونۍ کِی ازچشم #خدا میوفتی؟؟
زمانی ڪه #آقامون ، #مولامون
امامزمــــان«عج»
سرشو بندازه پائین و
از گناه ڪردن من #خجالت بکشه
ولۍ من انگار نه انگار....
بیاید
#نذاریمکارمونبهاونجاهابرسه...!!!
#شرمندهامکهمدامشرمندهاممولایمن
@shahidmosavinejad
زيارة_الناحية_المقدسة_بصوت_الرائع.mp3
37.28M
زیارت ناحیه مقدسه
به نیابت از شهید #موسوی_نژاد
جهتتعجیلدر #ظهور حضرتقائم (عج)
نابودی بیماری #کرونا
در امان بودن و رفع مشکلات
کادر پزشکی
و نیروهای جهادی کشورمون 🇮🇷
#التماس_دعا✋
@shahidmosavinejad
#غروب_جمعه_دلتنگیهایش
حجت الاسلام فاطمی نیا:
✍غروب جمعه که میگذرد
امام زمان نظر میکند بر منتظرانش و
میفرماید: ممنونم که بیادمن بودید...
امانشد...
لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست...
برای فرجم دعا کنید...
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یــــوســف_زهـــرا(س)
@shahidmosavinejad
#کلام_از_شهدا
✍رواج بیحجابی از حیلههای دشمنانِ این نهضت است تا بتواند #افکارِ جوانان این مرز و بوم را از مسائلِ مهمِ سیاسی و مذهبی به مسائلِ حیوانی و جنبی سوق دهد.
#شهيد_سعيد_صفاري
📚منبع:اسك دين
@shahidmosavinejad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید☝️☝️☝️
پایی که روی مین نرفت
واعظ:استادعالی
@shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #لبخند_خسته_سید...1⃣2⃣ 🌷تابستان ۱۳۹۰ که ازراه رسید گویادفاع #مقدس ازنوشرو
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷
#عطش_نینوایی2⃣2⃣
🌷دو روز قبل از #شهادت عطش زیادی گرفته بود، میگفت: هرچه آب مینوشم#عطشم فروکش نمیکند. اما ظهر روزی که به شهادت رسید عطش و شتاب دیگری را در ایشان میدیدم. آن روز نماز ظهر را به امامت سید خواندیم و ایشان بعد از نماز، صلوات مخصوص ماه شعبان را هم تلاوت کرد ولی برای ادامه کار شتاب داشت. احساس میکنم تعجیلش برای رسیدن به#لقاءالله بود.
✍راوی: آقای علی امیری
#شهید_موسوی_نژاد🌷
@shahidmosavinejad
✍یه استادی داشتیم ، جلسه آخرکلاسش بود
چندتا جمله گفت و رفت...
+گفت : بچه ها اگه میخوایید عاقبتتون ختم به شهادت بشه ، اگه میخوایید عاقبت بخیر بشید ، اگه میخوایید آرامش رو درک کنید
#برید_گُم_شید
_همه باتعجب نگاهش میکردن! که ادامه داد؛
+تنها راه سعادت دنیوی و اخروی #برای_خدا کار کردنه و کاری صد درصد برای خدا نیست مگه اینکه تو #گمنامی و به نیت رضای خدا انجام بشه..
بچه های اگه میخوایید همیشه موفق باشید جز برای رضای خدا کار نکنید و دنبال دیده شدن نباشید ، از کرده های خودتون مغرور نشید و تواضع رو هرگز فراموش نکنید حتی اگه به بالاترین پست و مقام رسیدید
همیشه عکس یه شهید رو تو جیب ، کیف یا... داشته باشید و بدونید که نباید شرمنده نگاهش بشید
باید راه و رسم درست زندگی کردن رو از این شهدا یادبگیرید و در راهشون ثابت قدم باشید
@shahidmosavinejad
#نماز_شب
💠استاد پناهیان :
مناجات با خدا در سحرگاهان بیش از آنکه فرصتی برای خداشناسی باشد، فرصتی برای خودشناسی است.
انسان وقتی با خدا خلوت میکند انگار با خود خلوت کرده است و هنگامی که خود را در ارتباط با خدا قرار میدهد، گویی با خودش رابطه صمیمانهتر و عمیقتری برقرار کرده است.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
@shahidmosavinejad
شبهمگےمنوربہنگاهحضرتزهراسلاماللہ🌱
التماسدعـا🍀
یاعلے🍃
@shahidmosavinejad
#کلام_شهید
خدایا!!
میگویند؛
بزرگ ترین شڪست ازدست دادن ایمان است.
بصیرتے بہ من عنایت ڪن!
ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار، شرمنده ے شهدانشوم
#شهید_محمد_امین_کریمیان🌷
@shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #عطش_نینوایی2⃣2⃣ 🌷دو روز قبل از #شهادت عطش زیادی گرفته بود، میگفت: هرچه
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷
#نماز_اول_وقت..3⃣2⃣
⚜توی ماموریت شمالغرب تو اوج اون درگیری ها شهید عبدالحسین موسوی نژاد نمازشو اول وقت می خوند. اونای که سید می شناختند صدای اذان#سید هنوز توی ذهنشونه
عکس بالاسیدعبدالحسین توی اوج درگیری باپژاک....
⚜۳تا عکس گرفتم از عبدالحسین موسوی نژاد، تو حالت #قنوت، رکوع و سجده. اما بخاطر زاویه عکس ، این #عکس بهترین عکس شد و یادگاری از نماز سید برای بعد از شهادتش...
✍به روایت همرزم شهید
#شهید_موسوی_نژاد 🌷
@shahidmosavinejad
فکر میکرد فکر گناه ، گناه نیست!
اما...:
وَلَٰكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ۗ
خداوند به آنچه در دل دارید شمارا #مواخذه خواهد کرد..
🕊 بقره/۲۲۵
انگيزه و #نيّت، ملاك ثواب وعقاب است.
@shahidmosavinejad
سلام بر #شهــدا🌷
آن مهــدی باوران و #یاوران
که لبیک✊ گفتند به #نائب_المهدی
و #مهدی نیز
ادرکنی شان را خریدار شد✅
ای کاش ادرکنیِ ما #جاماندگان نیز با لبیک شهدا🌷 اجابت گردد😔
و #شهید_شویم!
#شهدای_شمالغرب
#سالروز_شهادت ۹۰/۴/۳۰
#سلام_صبحتون_شهدایی✋
@shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #عطش_نینوایی2⃣2⃣ 🌷دو روز قبل از #شهادت عطش زیادی گرفته بود، میگفت: هرچه
#نحوه_شهادت_شهید_موسوی_نژاد
تازه روی ارتفاع رسیده بودیم ، خسته اما با نشاط ! تا دقایقی قبل سنگرهای روی این ارتفاع شاهد مزدورانی بود که در مقابل سپاهیان اسلام ایستاده بودند و حالا این قدمهای فرزندان اسلام و لشکریان ۱۷ علی بن ابیطالب بود که کوه از حضورشان بر آن افتخار می کرد . در راه که بالا می آمدیم یکی از پیشمرگان کرد مسلمان را دیدم که غرق در خون به شهادت رسیده بود ، درکنارش توقفی کردم فاتحه ای خوانده و حرکت کردم . بالای ارتفاع در محلی نزدیک قله به همراه عده ایی از فرماندهان نشستیم و خستگی دَر می کردیم که ناگهان دیدم حاج عباس عاصمی در بالای سرم روی تخته سنگی ایستاده و با دوستم علیرضا مصافحه می کند . نگاهش به من افتاد ، سلام کردم دستم را کشید و گفت بیا بالا و با هم مصافحه کردیم و مرا در آغوش کشید و روی سینه اش فشرد. بلافاصله حاج محمود احمدی تبار و حاج اکبر جمراسی را دیدم و با آنها هم خوش و بشی کردیم و از این حضورشان بسیار خوشحال شدم .
سیدعبدالحسین موسوی نژاد و مهدی خبیر ، حاج عباس و همراهانش را نسبت به وضعیت منطقه توجیه کردند .
نزدیکهای غروب بود که ارتفاع تحویل بچه های دلاور گردان حضرت معصومه شد و ما به سمت موقعیت عقبه لشکر حرکت کردیم این در حالی بود که عطش خیلی فشار می آورد . به محض رسیدن به مقر ، سیدعبدالحسین به یکی از برادران گفت کمی آب خنک تهیه کن ، سپس رو به حاج عباس کرد و گفت : از وقتی به منطقه آمده ام بدجوری عطش دارم ، حالا کِی می خواهد این عطش تمام شود خدا می داند....
شب را استراحت کردیم و صبح با صدای اذان بیدار شدم ، چشمم را در اتاق چرخاندم و سید و حاج عباس ، حاج محمود وحاج اکبر و صحرایی را در اتاق ندیدم فهمیدم آنها زودتر برای نماز به حسینیه رفته اند . بعد از نماز سید به ما گفت آماده شوید باید بعد از روشنایی حرکت کنیم .
هوا روشن شده بود و خورشید سی امین روز تیرماه۱۳۹۰ در آسمان می درخشید قرار بود به کلیه پایگاهها به همراه برادرانی که از اطلاعات سپاه قم آمده بودند سرکشی کنیم . از طرف مسئولین به سید اعلام شد برای بچه های تکاور آب ببرید . همگی سوار یک دستگاه تویوتا دو کابین شدیم و تنها امیری قرار شد با موتور به حالت تامین در جلو خودروی ما حرکت کند ، من و ولی اله صحرایی در قسمت بار وبزرگترها در داخل خودرو نشستند . به پشتیبانی رفتیم و شروع به بار زدن آب معدنی کردیم . حاج محمود هم مثل یک بسیجی ساده شروع به کار کرده بود به علی و ولی اله گفتم نگذاریم حاجی کارکند بالاخره سنی از ایشان گذشته ، ولی او قبول نکرد یک لحظه نگاهم به پیشانی حاج محمود افتاد دیدم برق عجیبی می زند ، به ناگاه یاد پیشانی امام (ره) افتادم به علی گفتم حاج محمود عجب نورانی شده و او هم حرف مرا تاکید کرد.
دوباره سوار شدیم و پس از گذشتن از دره ها و ارتفاعات طولانی و پرپیچ و خم به سنگرهای رزمندگان گردان تکاور رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و با بچه های گردان سلام و علیکی کردیم و سید شروع به توجیه نمودن منطقه برای حاج عباس و همراهانش کرد و من فرصت را مغتنم شمرده و شروع به عکس گرفتن از آنها کردم ، پس از آن به سمت پایگاه فرماندهی گردان حضرت رسول(ص) حرکت کردیم ، وقتی به آنجا رسیدیم ظهر شده بود بچه های گردان داشتند برای ناهار نان می پختند ، یکی از نانهایشان را به من دادند و من هم به دیگران تعارف کردم که خیلی چسبید ، سپس به اتاق فرمانده گردان رفتیم و دوباره سید از روی نقشه شروع به توجیه همراهانشان در خصوص ان منطقه کرد .در همین حین من دیدم حاج عباس نشسته و دارد به موبایلش نگاه می کند چشمم به جمله ای که با ماژیک درشت پشت سر ایشان روی دیوار اتاق نوشته شده بود افتاد "عاقبت فرار از مدرسه" شیطنتم گُل کرد و یک عکس از ایشان گرفتم و بعد با شوخی به حاجی نشان دادم ، ایشان از بالای عینک نگاهی به من کرد و لبخندی زد به او گفتم حاجی ناراحت نشو الان پاکش می کنم ولی حاج محمود نگذاشت و گفت نه اینکار را نکن بذار باشه یادگاری میشه!
نماز ظهر و عصر را به امامت سید خواندیم و بین دو نماز سید صلوات مخصوص شعبانیه را خواند ، ، ناهار ماکارونی بود با ماست ناهار را همانجا خوردیم. همه خوردند ولی حاج عباس فقط ماستش را خورد به او گفتند: حاجی نکنه ماکارونی دوست نداری؟ و ایشان با متانت گفت: نه غذای بچه هاست من نمیخورم .
بلافاصله بعد غذا علیرضا به دستور سید ، لاستیک ماشین را که به علت حرکت در سنگلاخهای کوهستان از بین رفته بود تعویض کرد و ما به سمت بقیه پایگاهها حرکت نمودیم .
در حین حرکت در افکارم غوطه ور بودم با خودم گفتم اگر الان موقعیتی پیش بیاید که شهید بشوی آیا آماده ای؟! به قلبم رجوع کردم یک لحظه تمام مشکلات ، فرزندم که چند روز تا تولدش بیشتر نمانده بود ، همسرم و ... جلوی چشمانم قطار شدند و حرکت کردند به خودم گفتم نه الان خیلی کار دارم
همینطور که در این افکار بودم به صحرایی نگاه می کردم