eitaa logo
شهیده نسرین افضل
588 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی که بقایِ نامِ نیک را در صفحه‌ی روزگار ناپایدار دانست، البته باقی را بَر فانی اختیار می‌کند، پس در حمایتِ دین و شریعت سینه‌ی خود را سِپر می‌کند و از تیغِ مَلامت ابنایِ روزگار حَذر نمی‌کند. ملّا احمد نراقی ⁃ معراج‌ السعادة @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل فارسی هم بلد بودن. دختر کدخدا بهترین
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• این دوره‌ها شد. هر روز که می‌آمدیم یکی_ دو شاگرد جدید داشتیم. یادم هست صبح زود از خواب پا می‌شدیم و همراه نسرین توی آبادی می‌گشتیم. صدای مرغ و خروس‌ها و هوای پاک و تازه و صدای شُرشُر آب رودخانه ی کف دره، روحمون رو تازه می‌کرد. ریه‌ها رو از هوای سالمِ روستا پُر می‌کردیم و از زیبایی طبیعت لذت می‌بردیم. تا ظهر که کلاس‌ها شروع بشه وقت داشتیم. به مردم روستا سر می‌زدیم و از مشکلاتشون می‌پرسیدیم. چند روزی از ورودمون به آبادی گذشت. یک روز عصر وقتی از مدرسه برگشتیم، دختر کدخدا پیشمون اومد و گفت: توی روستا رسمه وقتی مهمون از شهر میاد، مردم آبادی به نوبت دعوتش کنن. از امشب، هر شب خونه ی یکی از اهالی به صرف شام دعوتین. از همون شب میزبان با فانوس اومد دنبالمون. فقط من و نسرین رفتیم. هرچی اصرار کردیم که ما رومون نمی‌شه تنها بریم، دختر کدخدا همراهمون نیومد. میزبان از جلو فانوس می‌کشید و ما دنبالش می‌رفتیم. غالب خونه‌های روستا شبیه هم بودن. بیشتر گِلی و یا آجری. بین یک تا دو اتاق داشتن. کوچه‌ها خاکی بود و صبح‌ها که کوچه‌ها را آب پاشی می‌کردن، بوی نم خاک مَستمون می‌کرد. بیشتر مردم چند مرغ و خروس داشتن و هر خونه‌ای که دعوت می‌شدیم، یکی از اینا رو برامون سر می‌بریدن و کباب می‌کردن و درسته سر سفره می‌گذاشتن. اون شب هم همینطور شد. وقتی سفره ی شامو پهن کردن، دیدیم یک مرغ درسته وسط سفره توی دیسک گذاشتن. تمامی اهل منزل از اتاق بیرون رفتن تا ما به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• راحت غذا بخوریم. نسرین پا شد و دنبالشون رفت، کلی اصرار کرد که ما تنهایی از گلومون پایین نمیره. نیومدن که نیومدن. گفتن رسمه که مهمون راحت باشه. تعجب کردیم. نسرین گفت: عجب رسمیه. مهمون دعوت می‌کنن و خودشون میرن بیرون! انصافاً خیلی خوشمزه بود. اینم جز شرح وظایفمون شد؛ خوردن مرغ و خروسِ درسته، هر شب شام. فکر کنم توی اون مدت چند کیلو اضافه وزن پیدا کردیم. می‌دونستیم مردم وضع مالی خوبی ندارن و همون چند تا مرغ و خروسی که سرمایه‌شون هست به خاطر ما سر می‌بُرن. این شد که نسرین با دختر کدخدا صحبت کرد که اگه بشه دیگه خونه ی اهالی نریم، اما اون بهمون گفت: این کار توهین به کل روستایی‌هاست. اگه نرین خیلی بهشون بر می‌خوره. یه روز صبح نسرین صدام زد و گفت: پاشو پاشو که امروز خیلی کار داریم، نشونیِ چند نفر رو از دختر کدخدا گرفتم که کس و کاری ندارن. سریع آماده شدیم و راه افتادیم. پرسون، پرسون خونه ی بی بی رو که پیرزنی از قدیمی‌های روستا بود، پیدا کردیم. بی بی چارقدی بسته و کمرش خم بود. می‌گفتن نود سالشه. شیارهای ریز و درشت صورتش نشون از رنج و کار سخت سال‌های دور می‌داد. نسرین دست‌های چروکیده‌شو بغل کرد و بوسید. همیشه به روابط عمومی قویش غبطه می‌خوردم. وقتی داخل خونه اش شدیم، مات ماندیم. شاید باور نکنین اما بی بی حتی یه زیرانداز نداشت. به زور خودمونو نگه داشتیم. نسرین پرسید: ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀 برادر شهیدم وقتی چشم تو بر من دوخته شده ، مگر میتوانم دست از پا خطا کنم ... @shahidnasrinafzall
مهم نیست شب چقدر تاریک باشد سرانجام صبحی دیگر طلوع خواهد کرد دلت قرص باشد به خدایی که در این نزدیکیست ... دوران جنگ تحمیلی @shahidnasrinafzall
🌹«آهــای بسـیجی ! خـوب گـوش کـن چـه می گـویـم؛ من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله، سرت کلاه برود! منِ دستغیب، حاضرم یکجا، ثواب هفتـاد سال نمازهای واجب و نوافـل و روزه هـا و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تـو ! و در عـوض، ثواب آن دو رکعت نمـازی را که تو در میدان جنـگ، بدون وضـو، پشت به قبـله، با لباس خـونی و بدن نجـس خوانده ای، از تـو بگیـرم؛ آیـا تـو حـاضر به چنـین معـامله ای هستی؟!» 🌹 شهـید محـراب آیت الله سید عبدالحسین دسـتغیب @shahidnasrinafzall
تقدیم به سردار دلها ❤️ نامت همیشه ورد زبان است قهرمان داغت هنوز در دل و جان است قهرمان دارد غم تو شهرۀ آفاق می‌شود ابلیس از همین نگران است قهرمان در قلب کفر، نام تو را جار می‌زنیم اینجا که میهن خودمان است قهرمان! نزدیک قلّه باج به دشمن نمی‌دهیم این سرزمین شیردلان است قهرمان تا مکتب و مرام تو چشم و چراغ ماست این مرز و بوم، امن و امان است قهرمان ما ملت امام حسینیم تا ابد کاری بزرگ در جریان است قهرمان @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل راحت غذا بخوریم. نسرین پا شد و دنبالش
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• بی بی جان! غذا چی می‌خوری؟ اما اون متوجه زبون ما نشد. از بیرون مقداری مواد غذایی تهیه کردم و همراه نسرین با سبزی محلی کوکو درست کردیم و همراه بی بی خوردیم. خیلی خوشحال شد و برامون دعا کرد. وقتی از خونه ی بی بی برگشتیم، تصمیم گرفتیم تو اولین سفرمون به شیراز برای بی بی و اونایی که نیاز دارن، مقداری وسیله جمع آوری کنیم. همین کارم کردیم. بعد از دو هفته وقتی آقای پارسا دنبالمون اومد و ما رو شیراز برگردوند، سریع دست به کار شدیم و طی دو روزی که اونجا بودیم، از دوست و آشنا مقداری لباس و وسایل ضروری جمع کردیم. لباس‌ها نو نبود، اما قابل استفاده بود. مادری لباسی را که دیگر اندازه ی بچه‌اش نبود، پدری اورکتی رو که دیگه استفاده نمی‌کرد اما مرتب بود و خلاصه همه هرچه در امکانشان بود، کمک کردن. وسایل رو بار کردیم و همراهمون روستا بردیم. فکر می‌کردیم مردم خوشحال میشن اما وقتی به در خونه ی خاتون که یکی از روستایی‌ها بود، رفتیم و لباسی رو که برای بچه ی دو ساله‌اش آورده بودیم، بهش دادیم، اخماش توی هم رفت، لباسو پرت کرد و دست و پا شکسته به ما گفت که گدا نیستن که لباس کهنه ی مردمو بپوشن. بدجوری توی ذوقمان خورد. ولوله‌ای توی روستا راه افتاد. همه ازمون دلخور شدن. اشکمون سرازیر شد. پیش آقای پارسا رفتیم که هنوز در آبادی بود. رفتیم و قضیه رو شرح دادیم. او هم اهالی رو جمع کرد و کلی باهاشون حرف زد. گفت: _ این بنده‌های خدا قصدشون خیر بوده. اینا لباس کهنه نیست، مرتبه و قابل استفاده است. چه اشکالی داره، منم می‌پوشم و بلافاصله از توی اثاثیه که به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• همراهش به مسجد آورده بود، را برداشت و تنش کرد. اهالی هم کم کم کوتاه اومدن اما خیلی هاشون کمک ما رو قبول نکردن. با اون نداری، عزت نفس عجیبی داشتن. دو ماهی توی روستای دشمن زیاری موندیم. یک روز آقای پارسا پیشمون اومد و گفت با شروع فصل سرما و یخبندان تمام راه‌ها بسته می‌شه و دیگه نمی‌تونیم شیراز برگردیم و مجبور میشیم تا پایان زمستان همونجا باشیم. به همین دلیل جهاد ما رو احضار کرده و می‌خواد ماموریت تازه‌ای رو به عهده‌مون بگذاره. تازه داشتیم به روستا و مردمش عادت می‌کردیم. ساکمون رو بستیم. از همه حلالی خواستیم و راهی جهاد شیراز شدیم. اونجا یه حکم دست دوتامون دادن و شدیم: سرپرست خوابگاه دختران دبیرستان عشایر! بهمون گفتن خوابگاه بی سرپرست مونده. ظاهراً چند روزی می‌شد که مسئول نداشت. قدری برامون توضیح دادن که چه وظایفی به عهده داریم و هنوز خانه نرسیده، ما رو با ماشین به ساختمون خوابگاه بردن. مجتمع آموزشی عشایر در شیراز معروف بود. جایی در خیابونِ معدّل شیراز قرار داشت. بچه‌های عشایر در محل زندگیشون، اگه خیلی پیشرفته بودن، فقط مدرسه ی ابتدایی داشتن. اگه می‌خواستن ادامه ی تحصیل بدن، آزمون ورودی میدادن و وارد مجتمع آموزشی شایر در شیراز می‌شدن. خرج تحصیلشون هم پای دولت بود. خلاصه رفتیم خوابگاه عشایر که یک ساختمان دو طبقه در شمال شیراز بود. از همون شب اول کارمون شروع شد. سرکشی به اتاق‌های خوابگاه اولین مسئولیتمون بود. صبح زود هم بیدار باش می‌زدیم تا بچه‌ها خواب نمونن. سرویس‌ها دم ساختمون خوابگاه می ایستادن ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
🌷🌷سوخته‌ها عاشقند🌷🌷 آدم‌ها سه دسته‌اند؛ خام، پخته و سوخته خام که هیچ! پخته هم عقل معیشت دارند و دنبال کار و زندگی حلال هستند! سوخته‌ها عاشقند. چیزهای بالاتری می‌بینند و می‌سوزند توی همان عشق! @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏠 | قاب‌ها و لحظاتی از حضور خانواده‌های معظم شهدای مدافع حرم در دیدار امروز رهبر انقلاب درباره تحولات اخیر منطقه. ۱۴۰۳/۹/۲۱ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 پیکر پاک و سالم شهید علی جوزدانی که پس از ۲۲ سال از خاک شلمچه بیرون کشیده شد! ✅ جهت شفاعت شهدا این کلیپ رو پخش کنید. اجرتون با شهدا 🌈 شماره 110 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃رفیقی خوبه که: دستتو بگیره تا آخرش باهات باشه، حتی تا بِهِشْت... تا «شَهٰادَتْ»... 🍃اصن میدونی چیه؟ به قول آسِدْمُجْتَبیٰ‌عَلَمْدَار: برای بهترین رفیقاتون آرزوی شهادت کنید... ـ @shahidnasrinafzall
📻حاج‌ حسین‌یکتا : همه‌ی اون لحظه‌هایی که به سختی بغضتو قورت دادی که کسی اشکتو نبینه همه‌ی اون لحظه‌ها رو ‎ دیده به خودش بسپار @shahidnasrinafzall
نمیدانم‌ از‌ دلتنگی‌ عاشق‌‌ترم‌ یا‌ از عاشقی‌ دلتنگ‌تر- مرتضی آوینی✨️ @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل همراهش به مسجد آورده بود، را برداشت و
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• . و دخترها، با همان پوشش عشایری، یکی یکی و دوتا دوتا برامون دست تکون می‌دادن و سوار سرویس می‌شدن. تا ظهر که برمی‌گشتن کار خاصی نداشتیم. خوبی اینجا این بود که توی این فاصله خانه می‌رفتیم و به خونواده سر می‌زدیم و کارهای شخصی مونو انجام می‌دادیم. یک شب از ورودمون به خوابگاه گذشت. ساعت ده خاموش باش زدیم و همه خوابیدن. خودمون هم به اتاق سرپرستی برگشتیم. پلک چشممون تازه سنگین شده بود که گرومپ و گرومپ با مشت به در اتاق کوبیدن. صدای خانم خانم قطع نمی‌شد. سراسیمه پریدیم. نسرین دوید و در را باز کرد و از دو تا دختری که وحشت زده پشت در بودن پرسید: _ چیه، شده؟ اونام با گریه گفتن: _ دلبر حالش بده، داره می‌میره. خانم جون! یه کاری بکن. با عجله همراهشون رفتیم، یکی از دخترها کف اتاق ولو شده و دستش رو روی شکمش گذاشته و از درد به خودش می‌پیچید و ناله می‌کرد و هی می‌گفت: _ مُردم ... مُردم! هُل برمون داشت. نسرین دوید و به اورژانس زنگ زد. ده دقیقه نشد که اومدن دخترک رو معاینه کردن و گفتن: _ چیزی نیست، معدش نفخ کرده، یه آمپول زدن و یه شربت معده دادن. اون شب دیگه خواب به چشممون نیومد. خبر نداشتیم که این برنامه ی هر شبه. شب بعدش تا چشممون گرم شد، با مشت به در کوبیدن، رفتیم دَم در گفتن: منوّر حالش به هم خورده! به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• خلاصه دوباره زنگ زدیم اورژانس اومد و گفت: _ منوّر خانم هم معدش نفخ کرده. دیگه کارمون شد هر شب زنگ بزنیم اورژانس. یک بارم که حال یکی از دخترا خیلی بد بود، به اورژانس اصرار کردیم و با آمبولانس بردیمش بیمارستان. من و نسرین تا صبح بالای سرش بیدار بودیم. هرچی بهش گفتم که تو خسته‌تری، برگرد خوابگاه یه کم استراحت کن، قبول نکرد و گفت که ما مسئولیت داریم و باید اینو صحیح و سالم برگردونیم. صبح دکتر اومد و جواب آزمایشاتشو دید و تشخیص داد از معده شه. هاج و واج موندیم که اینا چشونه که همشون معده درد گرفتن که تا اینکه یکی از شبا، وقتی طبق معمول به اورژانس زنگ زدیم و اومدن، بهمون گفتن: اینا بچه‌های روستا هستن و به غذاهای شهری عادت ندارن، اونجا شیر و ماست محلی و غذای ساده می‌خورن، اینجا همش حبوبات و غذاهای پرچرب، اینه که معده‌شون به هم می‌ریزه‌. کم کم حساب کار دستمون اومد. دیگه به اورژانس زنگ نزدیم، تعداد شربت معده گرفتیم و هر شب هم برای بچه‌های خوابگاه نعناع دم کردیم. کم کم حالشون بهتر شد یک روز صبحی وقتی دخترا رو مدرسه فرستادیم، نسرین گفت آماده شو، باید بریم سازمان فنی حرفه‌ای! تعجب کردم، پرسیدم: _ اونجا برای چی؟ گفت: _ بعداً می‌فهمی. ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
💢 بِـرِسـان سَـلامِ مـٰا را... این هفته به نیابت از شهید عبدالکریم پرهیزکار از ما برسان محضر ارباب سلامی شهیدی که یک تنه جلوی ۴۰ داعشی ایستاد! اگر شهید عبدالکریم پرهیزگار نبود، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز سقوط می‌کرد او به تنهایی با ۴۰ تن روبه‌رو می‌شود و پس از به هلاڪت رساندن ۳۷ نفر از آن‌ها، فشنگ‌هایش تمام می‌شود. به سوی او حمله می‌کنند تا اسیرش کنند، اما این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند و در نهایت به شهادت می‌رسد. شهید عبدالکریم پرهیزگار ۲۰ آذر ۹۶ در سوریه به شهادت رسید و هیچ گاه دومین پسرش را ندید...💔 اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَة اللهِ الْوَاسِعَة... بی‌سبب‌نیست‌شب‌جمعه‌شب‌رحمت‌شد، مادری‌گفت"حُسِین‌ْجٰانْ"همه‌را‌بخشیدی... شهید مهدی زین الدین: 🌹🌱 هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند… نثار روح بلند شان صلوات🌹 🌱🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹🌱 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانلود+دعای+کمیل+صوتی+سید+مهدی+میرداماد_۲۰۲۲_۰۸_۱۱_۱۹_۳۴_۱۴_۶۳۰.mp3
10.11M
📝 🎤سید مهدی رفقا اگه فرصت نکردین دعای کمیل رو بخونید لااقل صوتشو گوش بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ آذرماه ۱۳۳۹ بود که سید_ابراهیم متولد شد... تولدت_مبارک_رئیسی_عزیز 🎉🎊🎉🎊🎉🎊 سلام ما را در روز_جمعه به سیدالشهداء برسان سوریه @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽صدا و تصویر سردار شهید دکتر مجید بقایی فرمانده گمنام قرارگاه کربلا🌷 @shahidnasrinafzall