•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
همراهش به مسجد آورده بود، را برداشت و تنش کرد. اهالی هم کم کم کوتاه اومدن اما خیلی هاشون کمک ما رو قبول نکردن. با اون نداری، عزت نفس عجیبی داشتن.
دو ماهی توی روستای دشمن زیاری موندیم. یک روز آقای پارسا پیشمون اومد و گفت با شروع فصل سرما و یخبندان تمام راهها بسته میشه و دیگه نمیتونیم شیراز برگردیم و مجبور میشیم تا پایان زمستان همونجا باشیم. به همین دلیل جهاد ما رو احضار کرده و میخواد ماموریت تازهای رو به عهدهمون بگذاره.
تازه داشتیم به روستا و مردمش عادت میکردیم. ساکمون رو بستیم. از همه حلالی خواستیم و راهی جهاد شیراز شدیم. اونجا یه حکم دست دوتامون دادن و شدیم: سرپرست خوابگاه دختران دبیرستان عشایر!
بهمون گفتن خوابگاه بی سرپرست مونده. ظاهراً چند روزی میشد که مسئول نداشت. قدری برامون توضیح دادن که چه وظایفی به عهده داریم و هنوز خانه نرسیده، ما رو با ماشین به ساختمون خوابگاه بردن.
مجتمع آموزشی عشایر در شیراز معروف بود. جایی در خیابونِ معدّل شیراز قرار داشت. بچههای عشایر در محل زندگیشون، اگه خیلی پیشرفته بودن، فقط مدرسه ی ابتدایی داشتن. اگه میخواستن ادامه ی تحصیل بدن، آزمون ورودی میدادن و وارد مجتمع آموزشی شایر در شیراز میشدن. خرج تحصیلشون هم پای دولت بود.
خلاصه رفتیم خوابگاه عشایر که یک ساختمان دو طبقه در شمال شیراز بود. از همون شب اول کارمون شروع شد.
سرکشی به اتاقهای خوابگاه اولین مسئولیتمون بود. صبح زود هم بیدار باش میزدیم تا بچهها خواب نمونن. سرویسها دم ساختمون خوابگاه می ایستادن
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
بوی خون ،بوی پلاک ، بوی چفیه ، بوی سربند - aghigh.ir.mp3
6.32M
🥀💔
بوی خون،بوی پلاک...
@shahidnasrinafzall
🌷🌷سوختهها عاشقند🌷🌷
آدمها سه دستهاند؛ خام، پخته و سوخته
خام که هیچ! پخته هم عقل معیشت دارند
و دنبال کار و زندگی حلال هستند!
سوختهها عاشقند. چیزهای بالاتری میبینند و میسوزند توی همان عشق!
#شهید_مجیدپازوکی
#وصیت_شهدا
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏠 #پنجره | قابها و لحظاتی از حضور خانوادههای معظم شهدای مدافع حرم در دیدار امروز رهبر انقلاب درباره تحولات اخیر منطقه. ۱۴۰۳/۹/۲۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 پیکر پاک و سالم شهید علی جوزدانی که پس از ۲۲ سال از خاک شلمچه بیرون کشیده شد!
✅ جهت شفاعت شهدا این کلیپ رو پخش کنید. اجرتون با شهدا
🌈 شماره 110
@shahidnasrinafzall
.
🍃رفیقی خوبه که:
دستتو بگیره
تا آخرش باهات باشه،
حتی تا بِهِشْت...
تا «شَهٰادَتْ»...
🍃اصن میدونی چیه؟
به قول
آسِدْمُجْتَبیٰعَلَمْدَار:
برای بهترین رفیقاتون آرزوی شهادت کنید...
ـ
@shahidnasrinafzall
📻حاج حسینیکتا :
همهی اون لحظههایی که
به سختی بغضتو قورت دادی که کسی اشکتو نبینه
همهی اون لحظهها رو #خدا دیده
به خودش بسپار
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shahidnasrinafzall
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگتر- مرتضی آوینی✨️
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل همراهش به مسجد آورده بود، را برداشت و
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل.
و دخترها، با همان پوشش عشایری، یکی یکی و دوتا دوتا برامون دست تکون میدادن و سوار سرویس میشدن. تا ظهر که برمیگشتن کار خاصی نداشتیم. خوبی اینجا این بود که توی این فاصله خانه میرفتیم و به خونواده سر میزدیم و کارهای شخصی مونو انجام میدادیم.
یک شب از ورودمون به خوابگاه گذشت. ساعت ده خاموش باش زدیم و همه خوابیدن. خودمون هم به اتاق سرپرستی برگشتیم. پلک چشممون تازه سنگین شده بود که گرومپ و گرومپ با مشت به در اتاق کوبیدن.
صدای خانم خانم قطع نمیشد. سراسیمه پریدیم. نسرین دوید و در را باز کرد و از دو تا دختری که وحشت زده پشت در بودن پرسید:
_ چیه، شده؟
اونام با گریه گفتن:
_ دلبر حالش بده، داره میمیره. خانم جون! یه کاری بکن.
با عجله همراهشون رفتیم، یکی از دخترها کف اتاق ولو شده و دستش رو روی شکمش گذاشته و از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد و هی میگفت:
_ مُردم ... مُردم!
هُل برمون داشت. نسرین دوید و به اورژانس زنگ زد. ده دقیقه نشد که اومدن دخترک رو معاینه کردن و گفتن:
_ چیزی نیست، معدش نفخ کرده، یه آمپول زدن و یه شربت معده دادن. اون شب دیگه خواب به چشممون نیومد. خبر نداشتیم که این برنامه ی هر شبه. شب بعدش تا چشممون گرم شد، با مشت به در کوبیدن، رفتیم دَم در گفتن:
منوّر حالش به هم خورده!
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
خلاصه دوباره زنگ زدیم اورژانس اومد و گفت:
_ منوّر خانم هم معدش نفخ کرده.
دیگه کارمون شد هر شب زنگ بزنیم اورژانس. یک بارم که حال یکی از دخترا خیلی بد بود، به اورژانس اصرار کردیم و با آمبولانس بردیمش بیمارستان. من و نسرین تا صبح بالای سرش بیدار بودیم. هرچی بهش گفتم که تو خستهتری، برگرد خوابگاه یه کم استراحت کن، قبول نکرد و گفت که ما مسئولیت داریم و باید اینو صحیح و سالم برگردونیم.
صبح دکتر اومد و جواب آزمایشاتشو دید و تشخیص داد از معده شه. هاج و واج موندیم که اینا چشونه که همشون معده درد گرفتن که تا اینکه یکی از شبا، وقتی طبق معمول به اورژانس زنگ زدیم و اومدن، بهمون گفتن:
اینا بچههای روستا هستن و به غذاهای شهری عادت ندارن، اونجا شیر و ماست محلی و غذای ساده میخورن، اینجا همش حبوبات و غذاهای پرچرب، اینه که معدهشون به هم میریزه.
کم کم حساب کار دستمون اومد. دیگه به اورژانس زنگ نزدیم، تعداد شربت معده گرفتیم و هر شب هم برای بچههای خوابگاه نعناع دم کردیم. کم کم حالشون بهتر شد
یک روز صبحی وقتی دخترا رو مدرسه فرستادیم، نسرین گفت آماده شو، باید بریم سازمان فنی حرفهای!
تعجب کردم، پرسیدم:
_ اونجا برای چی؟
گفت:
_ بعداً میفهمی.
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
💢 بِـرِسـان سَـلامِ مـٰا را...
این هفته به نیابت از شهید عبدالکریم پرهیزکار از ما برسان محضر ارباب سلامی
شهیدی که یک تنه جلوی ۴۰ داعشی ایستاد!
اگر شهید عبدالکریم پرهیزگار نبود، جاده بوکمال به دست داعش میافتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز سقوط میکرد او به تنهایی با ۴۰ تن روبهرو میشود و پس از به هلاڪت رساندن ۳۷ نفر از آنها، فشنگهایش تمام میشود. به سوی او حمله میکنند تا اسیرش کنند،
اما این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح میکند و در نهایت به شهادت میرسد.
شهید عبدالکریم پرهیزگار ۲۰ آذر ۹۶ در سوریه به شهادت رسید و هیچ گاه دومین پسرش را ندید...💔
اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَة اللهِ الْوَاسِعَة...
بیسببنیستشبجمعهشبرحمتشد،
مادریگفت"حُسِینْجٰانْ"همهرابخشیدی...
شهید مهدی زین الدین: 🌹🌱
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند…
نثار روح بلند شان صلوات🌹
🌱🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹🌱
#شهید_عبدالکریم_پرهیزکار
#پای_درس_شهدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
@shahidnasrinafzall
دانلود+دعای+کمیل+صوتی+سید+مهدی+میرداماد_۲۰۲۲_۰۸_۱۱_۱۹_۳۴_۱۴_۶۳۰.mp3
10.11M
📝#دعای_کمیل
🎤سید مهدی#میرداماد
رفقا اگه فرصت نکردین دعای کمیل رو بخونید لااقل صوتشو گوش بدین
۲۳ آذرماه ۱۳۳۹ بود که سید_ابراهیم متولد شد...
تولدت_مبارک_رئیسی_عزیز
🎉🎊🎉🎊🎉🎊
سلام ما را در روز_جمعه به سیدالشهداء برسان
سوریه
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽صدا و تصویر سردار شهید دکتر مجید بقایی فرمانده گمنام قرارگاه کربلا🌷
@shahidnasrinafzall
﷽
| مسیر همت بودن
شام آن شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاج همت مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان
و گفت: شام بچهها چیه❓
و جواب گرفت: همین.
اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟!
بازهم بدون اینکه به حاجی نگاه کند، آرام گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم.
حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن میدیم.
حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر میخورم😁☺️
(منبع: ایسنا)
📝🔻بخشی از وصیتنامه:
مادرجان!
به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه #امام حاضر بودم بمیرم؟
کلام او، الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست.
اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند، تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد!
#آرمان_ما
#شهید_محمدابراهیم_همت
@shahidnasrinafzall
مشک رنجهایِ انقلاب را
به دندان کشیدهایم
دست و پا دادهایم ؛
اما آن را رها نکردهایم..!
"شهید آوینی"
بهمنماه ۱۳٦٦
ارتفاعات دلبشک
منطقه عملیات بیتالمقدس۲
#جانباز حاج محمد رستمی
@shahidnasrinafzall
در تهران همانقدر که مسولیتهایش
بیشتر میشد، زمان کنار همدیگر بودنمان کمتر میشد. مدرسهای که در آن درس میدادم، نزدیکیهای حرم حضرت عبدالعظیم بود.
فشار زیادی را تحمل میکردم. اول صبح باید بچهها را آماده میکردم؛ حسین و محمد را میگذاشتم مهد کودک و آمادگی و سلمان هم مدرسه خودم بود. از خانه تا محل کار، باید بیست کیلومتر میرفتم، بیست کیلومتر میآمدم؛ با آن ترافیک سختی که آن مسیر داشت و ماشینهای سنگین میرفتند و میآمدند.
گفتم: «عباس تو را به خدا یک کاری کن
با این همه مشکلات، حداقل راه من یک کم نزدیک تر شود.»
گفت: «من اگر هم بتوانم - که نمیتوانست - این کار را نمیکنم. آنهایی که پارتی ندارند پس چه کار کنند؟ ما هم مثل بقیه.»
گفتم: «آنها حداقل زن و شوهر کنار
همدیگر هستند!»
گفت: «نه؛ نمیشود. ما هم باید مثل مردم این سختیها را تحمل کنیم!»
راوی:مرحومه حاجیه خانم حکمت همسر شهید
#سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
@shahidnasrinafzall
enc_16669637286799358318404 (1).mp3
2.79M
💚 همه مصائب ما از دوری توست؛
یابن الحسن برگرد...
🍂 به کی شکایت ببرم
به کی بگم دردامو
🍂 جوونیم رفت و هنوز
من ندیدم آقامو
🎙 حاج مهدی رسولی
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل خلاصه دوباره زنگ زدیم اورژانس اومد و
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل.
تو راه برام توضیح داد که یه روز، گذری از اونجا رد شده سوال کرده تو چه رشتههایی کلاس دارن؟ اونوقت یه رشته ی خوبو انتخاب کرده که تو فرصتِ صبح کلاس بریم و یه چیزی یاد بگیریم و اضافه کرد ثبت نامم کرده و امروز اولین جلسه است.
یک کم مشکوک بود. پرسیدم:
خب، چرا تو خوابگاه بهم نگفتی؟ این که خیلی خوبه. حالا تو چه رشتهای اسممو نوشتی؟ خیاطی، گلدوزی یا ...
خندید و گفت:
_ برق و سیم کشی ساختمون!
سر جام میخکوب شدم. دستمو کشید و گفت:
بابا داره ماشین میاد، حواست کجاست؟
اخمامو تو هم کردم و گفتم:
آخه دختر! مگه ما پسریم؟ رشته قحطی بود؟!
جواب داد:
_ خیلی هم خوبه، اگه توش ماهر بشی، هر وقت وسیله ی برقی خونَتون عیب و ایرادی پیدا کرد، خودت از پسش بر میای.
فکر کجاها رو میکرد این نسرین. سالها از اون زمان میگذره و من امروز تموم کارهای فنی خونه رو انجام میدم و مدرکِ درجه یک سیم کشی ساختمون و سیم کشی برق رو از اون دوره و از نسرین عزیزم به یادگار دارم.
خلاصه ما رو به زور بُرد نشوند کلاس سیم کشی. یه دوره ی چهار ماهه بود. تو کلاس فقط من و نسرین خانم بودیم. مردها نزدیک بود شاخشون در بیاد. چشماشونو درشت کردن و هِی ما رو برانداز کردن. آخر سر هم طاقت نیاوردن،
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃