eitaa logo
شهیده نسرین افضل
625 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• یکیشون اومد جلو و گفت: خانوما این کلاس آشپزی نیست‌ها. بعدم یه دست به سبیلش کشید و ادامه داد: کلاس سیم کشیه. و بقیه خندیدن. نسرین خیلی جدی جوابشو داد که خودمون می‌دونیم کجا اومدیم. وقتی استاد کار اومد، خواست بریم تو رختکن لباس کار بپوشیم. به نسرین گفتم: بفرما! همینم کم داشتیم. جواب داد: _ چه اشکالی داره؟ لباس کاره دیگه. از این لباسایی بود که تو کارخونه‌ها می‌پوشیدن، از این لباسای سرهمی. سورمه‌ای ضخیم، یه چیزی مثل برزننت. اونم که پوشیدیم دیگه آقایون باورشون شد که ما دو تا خانم می‌خوایم سیم کشی یاد بگیریم. از همون روز اول رفتیم کارگاه. هر کسی یه دیوار داشت که روش کارِ درست کردنِ مدار برقی و سیم کشی رو نجام می‌داد. استاد از پایه شروع کرد و همه چیز رو در این زمینه بهمون یاد داد. نسرین یه برادرِ کوچکتر به اسم جمال داشت. تازه درسش تموم شده و عضو افتخاری سپاه بود. رابطه ی خاصی با نسرین داشت. به عنوان یک خواهر بزرگتر احترام خاصی براش قائل بود. هر روز صبح که می‌خواستیم کلاس برق بریم، با پیکانِ باباش دنبالمون می اومد و ظهرا هم اول ما رو می‌برد خونشون. مادر نسرین، ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالعشق...❤️ حقا که تو از سلاله ی فاطمه ای  با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای زیباتر از این نام ندیدم به جهان سیـــــد علــــــــی حسینـــــــی خامنـــــه ای 🤲اللهم احفظ وانصر قائدنا و امامنا سید علی الخامنه ای @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[بِـسمِ ربِّ الشُهداء و الصِدِّیـقین♥️] سلام دوست گرامی🥀 ✨ شهدا دعا داشتند، ادعا نداشتند! نیایش داشتند، نمایش نداشتند! حیا داشتند، ریا نداشتند! رسم داشتند، اسم نداشتند! و ما تا ابد به آنها که قمقمه‌‌ها را دفن کردند تا هوس آب نکنند مدیونیم ؛✨ 🥀شادی روحشون صلوات🌺
❤️چقدر فاصله افتاد بين ما با تو.. چقدر شعر سروديم بي صدا با تو.. چقدر ساده و خوشبخت راه پيموديم ميان راه نجف تا به كربلا با تو.. دفاع كرده اي از عمه ، ليك مي گفتي سرم فداي سرت عمه ، خيمه ها با تو حفاظ كشتيِ اين انقلاب در دستت چه رازهاست به چشمان نا خدا با تو.. صبور و ساده چوسروي، رها چو دريايي غرور ، تا به ابد هست همنوا با تو.. برو سفر به سلامت شكوهِ بي تكرار كه هست در همه لحظه ها خدا با @shahidnasrinafzall
🕊🌷 وقتی به جای کبوتر در آن بازی کودکانه گفتم: "بابا پَر" خندیدی و گفتی : « من که پَر ندارم » بزرگتر که شدم خوب فهمیدم تو هم بال داشتی هم پرواز را خوب بلد بودی...! @shahidnasrinafzall
در این هوا و صبح زیبا یک چایی داغ می‌چسبه... بفرمایید_چای @shahidnasrinafzall
گاهی یک تلنگر میتواند همین باشد ... که شهیدی بگوید : ما از حلالش گذشتیتم شما از حرامش نمیتوانید بگذرید ؟ ... @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: هيچ‌کس در دوران دفاع مقدس به رزمندگان نگفت ببنديد. اما نام حضرت زهرا(س) بیشتر از همه مطرح شد. این توجه به آن بانوی دو عالم است. @shahidnasrinafzall
می روی و می بری همراه خود مرا... صبر کن یارم! ببین حال مرا... @shahidnasrinafzall
|کارهای‌ کوچک اما بزرگ! شهدا با زندگی کردن، شهید شدند. شهید زندگی کردند که شهید ماندگار شدند. از همین راه‌هایی که پیش پای همه‌مان هست🥺🥲 از همین کارمعمولی‌های به ظاهر تکراری، که می‌شوند پلکان تعالی و شهادت بعضی‌ها.همین واجبات و مستحباتِ آشنا و دوست‌داشتنی که با روزهای خوش و غمناک زندگی‌مان مأنوسند. همین مناسکی که اشک و لبخند و شادی و غرولند‌های ما را پذیرا بوده و پلی شدند برای ارتباط ما با خدا‼️ آقا جواد ولی، درک کرده بود راه همین است. با اینها زندگی می‌کرد، زندگی‌اش را بر اساس معارفی که در همین مناسک بود، ساخت و آنگاه به روح همه اینها، یعنی ولایت دست یافته بود. 🍃با صفحات زندگی آقا جواد که همراه شوی می‌بینی: آقاجواد خادم الشهدا بود. باید هر سالش را در راهیان نور به اتمام می‌رساند و سال جدید را کنار شهدا و در خدمت زائران ایشان آغاز می‌کرد☝️ نماز اول وقت جماعت را ترک نمی‌کرد، حتی وقتی مهمان داشت، یا مسجد میرفت یا در خانه جماعتی برپا می‌کرد. دعا و توسل‌های پنهانی‌اش که گاه آشکار می‌شد، راز شهادت همه شهدا، یعنی اشک را برملا می‌کرد❤️‍🩹 اقاجواد، از آنهایی بود که دینداری را فقط برای خودش نمی‌خواست، خانواده‌اش را هم مهمان این سفره کرده بود. دخترش را نامیده بود و او را از کوچکی با روسری و چادر بیرون می‌برد. حسابی دوستش داشت. شاید برای همین موقع رفتن داستان رقیه‌خاتون سلام‌الله‌علیها را برایش گفته بود و فاطمه‌اش را به فاطمه سه‌ساله ارباب سپرده بود🕊✨ آقاجواد برای بعد از خودش هم تعهد به دین و مناسک شریعت را به یادگار گذاشت. وصیتش را بشنوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🥀 ماجرای خودرویی که شهید شیروانیان برای خانواده فرستاد 🔹️ بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. ◇ همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» ◇ حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» ◇ همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم. ◇ حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.» 🍃🥀شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان تاریخ شهادت۱۳۹۲/۹/۲۳
شهید 🍃🌷حاج"محمد شالیکار" شهیدی که داشته‌های دنیوی مانع او از رسیدن به اهداف اخروی نشدند 🍃🥀شهید حاج محمد شالیکار سال ۴۹ در فریدون‌کنار چشم به جهان گشود. در سال ۶۴ و در حالی که تنها ۱۵ سال داشت با پیگیری و تلاش و با سختی فراوان به دلیل عشق و ارادتی که به وطن داشت وارد عرصۀ دفاع مقدس شد. 🔸حدود یک سال پس از حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل و در عملیات کربلای ۴ از ناحیۀ پا مجروح شد. 🔹سال ۶۶ و در عملیات والفجر۱۰ تیری به سر او اصابت کرد و گمان شهادت را در اذهان همه قطعی کرد.اما 🍃🥀شهید شالیکار که گویا مأموریت مهم‌تری یعنی دفاع از حرم آل الله را در پیش داشت. ▪️سال‌های زیادی از این دوران گذشت و محمد یعنی همان نوجوان ۱۵ ساله، مرد ۴۵ ساله‌ای شده بود که همه او را به نام حاج محمد می‌شناختند. ▫️حاج محمد که صاحب همسر و فرزندانی شده و به خاطر تلاش‌های زیاد در بازار و نوع حرفه‌اش که ساخت و ساز بود صاحب مال و مکنت فراوانی در دنیا شده بود، اما جالب اینجاست که تمام این داشته‌های دنیوی مانع او از رسیدن به اهداف اخروی نشدند. 🔻حاج محمد شالیکار با حضوری دوباره در جبهه‌های حق علیه باطل، آن هم کیلومترها آن‌طرف‌تر از خاک وطن و در راه دفاع از حریم اسلام و حرم اهل بیت علیهم‌السلام جام نوشین شهادت را سر کشید و در ۲۱ آذر ۱۳۹۴، در حلب به همرزمان شهیدش پیوست 🍃🥀شهید_محمد_شالیکار @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5832637129238250593.mp3
6.23M
💢 بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم... ❤️ واحد بحر طویل | حضرت أُمُّ‌ الْبَنین (سلام‌الله‌علیها) 🎤 حسین سیب سرخی @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل یکیشون اومد جلو و گفت: خانوما این کلا
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• . خدا رحمتش کنه، یه خانم خیلی مهربون بود، خیلی خوش سلیقه، کد بانو ... تو یک قابلمه ی کوچک برای ناهار من و نسرین غذا می ریخت تا غذای خوابگاه رو نخوریم. جمال هم نیم ساعت، یک ساعت ما رو برگردوند خوابگاه. بنده ی خدا کار هر روزش بود. یادمه یک بار نسرین مریض شد و چند روزی نتونست کلاس سیم کشی بیاد. به جمال زنگ زد تا بیاد منو ببره کلاس. هرچی گفتم یا نمی رم یا خودم میرم، گفت: _ دیگه چی؟ جمال عین برادرته. این بنده ی خدا اومد منو برد کلاس، ظهر هم همراه با قابلمه نسرین منو برگردوند خوابگاه. خیلی شرمنده شدم. فرداش دوباره جمال اومد دنبالم. هر کار کردن نرفتم. گفتم: _ نِمیرم که نِمیرم، تا نسرین خوب بشه. وگرنه این بنده ی خدا یک هفته اسیر من می‌شد. کلاس برق صبح زود شروع می‌شد، این بود که موفق به خوردن صبحانه نمی‌شدیم. به پیشنهاد یکی از آقایون مقداری پول روی هم گذاشتیم و هر روز صبحانه می خریدیم و در کلاس با هم می‌خوردیم. یک رابطه ی خیلی مؤدبانه و محترمانه بین ما حاکم بود. اگر ابزاری لازم داشتیم از هم قرض می‌گرفتیم. اشکالی اگر توی کارمون بود، از همدیگه سوال می‌کردیم. یک بار دیدم نسرین خیلی تو فکره. پرسیدم: _ قایقاتو آب برده؟ به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• اولش چیزی به زبون نیاورد اما وقتی مُصِر شدم تعریف کرد که یکی از آقایون به واسطه ی یکی دیگه از بچه‌های کلاس که متاهله، ازش خواستگاری کرده. کلی سر به سرش گذاشتم گفتم: پس شیرینی رو افتادیم؟ اخماشو تو هم کرد و جواب داد: این حرفا چیه؟ تعجب کردم. گفتم: _ بنده ی خدا جوون مودب و چشم پاکیه. تازه همکار هم می‌شین. چپ چپ نگام کرد و گفت: بهش جواب رد دادم. اما طرف ول کن نبود. هر روز پیغام و پسغام می‌فرستاد که نسرین راضی بشه. سَر آخر نسرین کلافه شد، یک روز صبح قبل از شروع کلاس بهم گفت: امروز بعد از کلاس بمون که تنها نباشم! می‌خوام با این جوون دو کلمه حرف حساب بزنم. بعد کلاس موندیم. تو همون کارگاه حرف زدن. من تو راهرو ایستادم که معذب نباشن. نسرین بهش گفته بود: _ شما خیلی خوب و برازنده هستین، خیلی دخترا آرزو دارن با یکی مثل شما وصلت کنن. اما ما وصله ی هم نیستیم. از دوجنس متفاوتیم! من مال زندگی راحت نیستم. برنامه‌هایی دارم، از شما خواهش می‌کنم فکر منو از سرتون بیرون کنین و اجازه بدین تا آخر دوره عین خواهرا و برادر کنار هم باشیم. بنده ی خدا خیلی ناراحت شد. بغض کرد اما پذیرفت؛ یعنی چاره‌ی دیگه ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ جوان ترین و مُسِن ترین شهدای مدافع حرم ایرانی عکس سمت راست شهید مدافع حرم ۱۹ ساله مرتضی سواری که به طور دواطلبانه به دفاع از حرم آل الله پرداخت و در تاریخ ۹۴/۳/۲۳ در نزدیکی سامرا به شهادت رسید. عکس سمت چپ سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی که در سن ۶۵ سالگی پس از گذشت ۳۶ سال سابقه جهاد در تاریخ ۹۴/۷/۱۶ در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید. @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِ؎ بـــٰــانے أشـــــک و ⇠⇠ روضہ هـــٰــا؎ سقـٰــــا۔۔۔ اِ؎ فـــــٰــاطمہ؎ ⇠⇠ دوّم بِیــت مُــولا۔۔۔۔ أز دٰامـــــن تـــُــو ⇠⇠ روح أدب رٰا آمـــــوخـــــت... آن تـِــــشنہ؎ ⇠⇠ بےدَســـــت کـــــنٰار دریــٰـــا... (س) 🥀 .🏴 @shahidnasrinafzall