eitaa logo
شهید محمـــود رادمهر❤️‍🩹
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
711 ویدیو
37 فایل
‌❞شهیـــد محمــود رادمهـــر عــارف و مجاهــدی که هم در میـدان رزم و هم میـدان مبــارزه با نفــس شیطان را به زانـو در آورده بـود . . .❝ ▽ارتباط با ادمین؛ @didban_25
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 من از زمان و مکان شهادتم خبر دارم ...! ‌‌ ▫️یک بار که خیلی نگرانش شده بودم، چند بار به رضایی و صالحی بی سیم زدم که مراقب باشند. خبر نگرانی‌ام به محمود رسید و یک بار که در پشت دوربین بودم آمد سراغم و گفت: «می خواهم یک چیزی به تو بگویم و آن این است که این قدر نگرانم نباش، من در این مأموریت اتفاقی برایم نمی افتد. این مطلب پیش خودمان بماند. من زمان و مکان شهادت خودم را میدانم. حتی می دانم که چطوری به شهادت می رسم. خیلی از اتفاقاتی که در شهادتم می افتد را دقیقا میدانم». ‌‌ ▫️ آن لحظات انگاردهانم بسته مانده بود و مَنی که در این مواقع سمج میشدم و حرف میکشیدم، سکوت کرده بودم و فقط گوش میدادم... ‌‌ 📒‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم و دوست صمیمی شهید ... ‌ ♥️ ‌ 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR.IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
شهید محمـــود رادمهر❤️‍🩹
💛میلاد فرخنده امام رئوف علی‌ابن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام مبارک باد. 📸 تصویری دیدنی از آقا محمود در حر
♥️ شهید رادمهر ، ضامن آهو ...! ‌‌ 🔹در مأموریتی که به جنوب رفته بودیم. باید منطقه‌ای را شناسایی میکردیم؛ آن منطقه کوهستانی بود و اطراف ما پر بود از کوه و صخره . مسیری را رفتیم و دوباره از همان مسیر برگشتیم. در راه برگشت چشمم به یک خانواده کوچک افتاد. ‌‌ 🔹 یک آهوی نر، یک آهوی ماده و یک بچه آهو در فاصله ۲۰ متری ما ایستاده بودند و به ما نگاه می‌کردند. هوس شکار به ذهنم افتاد. سریع اسلحه را برداشتم تا يكیشان را شکار کنم. تا اسلحه را برداشتم، جلویم را گرفت! ‌‌ 🔹 گفت : دلت می آید اینها را شکار کنی!؟ قدرت خدا را ببین، از ما نترسیدند! کدام را می خواهی بزنی؟ مادر را جلوی پدر و بچه یا پدر را جلوی مادر و بچه، یا بچه را جلوی چشم پدر و مادر؟! مگر نمیدانی ضامن آهوشد؟! ‌‌ 🔹 یک لحظه با جملات مو براندامم سیخ شد! نگاهی به محمود انداختم و دوباره به خانواده آهوها نگاه کردم. جالب بود و عجیب ! آهو ها کمی بالاتر رفته بودند و همچنان به ما نگاه می کردند. دوباره محمود نفسی تازه کرد و گفت: «ما که به گوشتشان نیازی نداریم، سازمان دارد غذای ما را میدهد. اگر شکارشان میکردی قید رفاقت چندین ساله ام با تو را می زدم !». ‌ 📚منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید ... ‌ ♥️ 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika https://b2n.ir/q68226
🔹 سال ۹۰ که مأموریت اشنویه را پشت سرگذاشتیم به پاس تلاشهای بی نظیری که او به دور از هرگونه ريا و تظاهر و به صورت کاملا خالصانه انجام می داد، از قرارگاه سیدالشهداء برایش تقاضای ارشدیت و درجه تشویقی کردم. ‌ 🔹اعتقادم این بود که ایشان از مهره های مفید برای آینده لشکر است و باید مراحل ترقی اداری را زودتر طی کند. وقتی به موضوع را گفتیم، به دریافت درجه پشت پا زد! هر چه اصرار کردیم و توضیح دادیم که این کار خواسته فرماندهان بالادستی حق سازمانی کاملا قانونی و چیز مرسومی در سازمان است. قبول نکرد که نکرد. ‌ 🔹شد زمان مأموریت پیرانشهر و هم خواستیم ارشدیت و درجه تشویقی اش را مطرح کنیم که باز هم مقاومت کرد و گفت : من هر کار کرده ام وظیفه ام بوده و هر درجه ای بخواهم بگیرم بایدهمانند دیگران روال طبیعی اش را طی کند. ‌ 🔹بعد دلیلش را فهمیدم و آن این بود که جدای از این که امتیاز خواهی در مرامش نبود نمی خواست هزینه ای اضافه بردوش سازمان بگذارد! ❤️ 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت رستمیان فرمانده وقت لشکر۲۵کربلا ‌ 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @shahidradmehr_ir insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
🔅نماز اول وقت ، چهره نورانی ... ‌‌ •سال ۹۰ بود که همراه محمود و مهدی ب+ برای مأموریتی به منطقه غرب و به نقطه صفر مرزی رفته بودیم. در حین مأموریت،شبی برای تأمین به کمینگاه رفتیم. کمین‌گاه در یک پایگاه مرزی بود. سرما شدید و سوزناک بود. همه مان از سرما می لرزیدیم. ‌‌ •از بس سرما شدید بود، تصمیم گرفتیم صدای اذان صبح که بلند شد به پایگاه برگردیم و نماز را در همان پایگاه بخوانیم. منتظر گذشت زمان بودیم تا زودتر به پایگاه برگردیم. ساعاتی بعد صدای اذان بلند شد. خواستیم برگردیم که متوجه غیبت محمود شدم. ‌ •رفتم بیرون. دیدم در آن سرمای عجیب و غریب وضو گرفته و با پای برهنه روی سنگلاخ های مشغول نماز اول وقت شده است! ‌ • میدانستم به هیچ وجه حاضر به از دست دادن نماز اول وقت نمی شود و بارها دیده بودم در شرایط نامناسب هم حاضر به ترکش نشده بود؛ ولی دیگر فکر نمی کردم که این سرمای شدید را هم به جان بخرد! در آن تاریکی چهره ی نورانی اش دیدنی شده بود...💔 ‌ ‌♥️ 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید ‌ 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @shahidradmehr_ir insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
﷽ 📌 ... ‌‌ •از مأموریت که برگشته بود برای خودش چهارده روز مأموریت ثبت کرده بود. می دانستم بیست روز در مأموریت بود. بارها این کار را کرده بود. وقتی به او اعتراض کردم، گفت: سیدجان! اشکالی ندارد! گاهی ممکن است در مأموریت سهل انگاری کرده باشم و یا بیشتر از اندازه لازم استراحت کرده باشم. این طوری خیالم راحت تر است. ‌‌ •همه می دانستند که محمود در مأموریت ها خواب و خوراک ندارد و بسیار کمتر از اندازه لازم استراحت می کند و بیش از اندازه لازم کار می کند؛ ولی با این حال خودش را مدیون می دانست و حتی حاضر به دریافت حق مسلم خودش هم‌نبود. 📒‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید ... ‌‌ ♥️ ♥️ 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
• شال عزا ... ‌ ◾️ در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود ؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود ،نه فقط محرم و صفر . ‌ ‌‌ ◾️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان ،ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفرنیست ! ‌‌ • گفت:مادرم، عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم ... ‌ ‌ ‌📓 منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت مادر شهید.‌ ‌ پ.ن:کلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا... ‌ ♥️ 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
دشت شقایق ها ... ‌‌ • محمود و رحیم کابلی باهم رفته بودند شناسایی منطقه یدکی لشکر و در راه برگشت با دشت شقایق روبه رو شده بودند. همین دشتی که محمود و رحیم تعدادی عکس در همین دشت گرفته اند و پخش شده . هر چه از می‌خواستیم آدرسش را بدهد، قبول نمی کرد! ‌‌ • میگفت: «این دشت مخصوص شهدای آینده است» . بعد از مدتی خودمان این دشت را پیدا کردیم و به علت درگیری و کارهایی که داشتیم، گرفتن عکس را گذاشتیم برای بعد. دو روز گذشت تا بتوانیم فرصتی پیدا کنیم و برویم آنجا عکس بگیریم؛ ولی وقتی رسیدیم، تمام شقایق ها پرپر شده بودند. ‌‌ •بعد ها هر وقت یاد آن دشت شقایق می افتادم این جمله محمود به ذهنم میرسید که این دشت مخصوص شهدای آینده هست...! .‌‌ ‌📒‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید ... . ♥️ آقا محمود_رادمهر ♥️ حاج_رحیم_کابلی ✓تعجیل‌درفرج‌صلوات؛ الّلهمّ‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجَهم 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika ‌
• دمار از روزگار تکفیری ها در می آورد ! ‌‌ • هدف را به صورت نقطه ای می خواستند. خلبان ها هم مختصات هر کسی را نمی پذیرفتند . کار هر کسی هم نبود. فقط از دست بر می آمد و قرارگاه هم فقط گراهای او را قبول داشت...! ‌ ‌‌ • وقتی هم که می خواستند بمب ها را بریزند، باید فاصله هدف با نیروهای خودی بیش از ۵۰۰ متر باشد. فکر همه جایش را میکرد. چنان دقيق مختصات را می گرفت که اگر این فاصله رعایت نمی شد، موقتا خط را از نیروهای خودی خالی می کرد تا با خیال راحت بمب ها فرود بیاید و وقتی فرود می آمد، دمار از روزگار تکفیری ها در می آورد ... ‌‌ ❞منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" ‌ ♥️ ‌ ✓تعجیل‌درفرج‌صلوات؛ الّلهمّ‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجَهم 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
• اگر برای خدا کار میکنی تحمل کن ‌‌ •در اوج عصبانیت بودم که محمود سر رسید و سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: اگر برای کار میکنی، تحمل كن...! ‌ •انگار یک ظرف آب سرد بر تمام وجودم ریخت آن روز به خاطر بعضی کمبودها و نارسایی هایی که در جبهه .... داشتیم ناراحت بودم و جواب یکی از نیروهای فاطمیون را با عصبانیت داده بودم. همین طور مشغول جر و بحث با او بودم که محمود آمد و با کام دلنشینش آرامم کرد. ‌‌ •همیشه به حال و روزش غبطه می خوردم. (۳۵) روز که در خان طومان بودیم ندیدم شبی بیشتر از (۲) ساعت بخوابد. مدام یا در دیدبانی بود، یا در حال طرح ریزی عمليات. با این همه، حتی یک بار هم ندیده بودم از کوره در برود و عصبانی بشود. ‌❞منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" ♥️ ✓تعجیل‌درفرج‌صلوات؛ الّلهمّ‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجَهم 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
👊 منُ فرار ...! ‌ •قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتــر برود سوریه، زودتــر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کـــردم برود عصــا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلـــم فـــکرش را هم نــمی کردم با این پا بـــرود مأموریت! ‌‌ ‌‌ •خوشحــال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمـود می گفت: «خـــانم، تو دعـــا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: «آخـــرتو چطـــوری می خواهـی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟» ‌‌ ‌‌ •خندید و گفت: «مـــگر من می خواهم فرار کنـــم؟ آن قـــدر می جنگـــم تا با دست پـــر برگردم! من و فـــرار؟!». ‌ ❤️ ‌‌‌ 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همسر شهید. ‌‌‌‌ 📸 تصویری از علی آقا و محمد آقا در حال نقاشی کشیدن روی گچ پای بابا محمود 😍 ‌‌‌‌ ●پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید. ‌ Ⓜ رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر تلگرام،سروش،ایتا و روبیکا : ‌‌ ‌▷ @shahidradmehr_ir‌‌ ‌‌
🔅نماز اول وقت ، چهره نورانی ... ‌‌ •سال ۹۰ بود که همراه محمود و مهدی ب+ برای مأموریتی به منطقه غرب و به نقطه صفر مرزی رفته بودیم. در حین مأموریت،شبی برای تأمین به کمینگاه رفتیم. کمین‌گاه در یک پایگاه مرزی بود. سرما شدید و سوزناک بود. همه مان از سرما می لرزیدیم. ‌‌ •از بس سرما شدید بود، تصمیم گرفتیم صدای اذان صبح که بلند شد به پایگاه برگردیم و نماز را در همان پایگاه بخوانیم. منتظر گذشت زمان بودیم تا زودتر به پایگاه برگردیم. ساعاتی بعد صدای اذان بلند شد. خواستیم برگردیم که متوجه غیبت محمود شدم. ‌ •رفتم بیرون. دیدم در آن سرمای عجیب و غریب وضو گرفته و با پای برهنه روی سنگلاخ های مشغول نماز اول وقت شده است! ‌ • میدانستم به هیچ وجه حاضر به از دست دادن نماز اول وقت نمی شود و بارها دیده بودم در شرایط نامناسب هم حاضر به ترکش نشده بود؛ ولی دیگر فکر نمی کردم که این سرمای شدید را هم به جان بخرد! در آن تاریکی چهره ی نورانی اش دیدنی شده بود...💔 ‌ ‌♥️ 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید ‌ ✓تعجیل‌درفرج‌صلوات؛ الّلهمّ‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجَهم 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; Join╰➤ @SHAHIDRADMEHR_IR insta, telegram, soroush, eitaa, rubika
❌برخورد با بی حجابی ... ‌ •بحث صله رحم پیش آمده بود و با محمود داشتیم صحبت میکردیم. در میان اقوام ما افرادی بودند که حجاب را رعایت نمیکردند و به همین خاطر با آنها قطع رابطه کرده بودم. اعتقادم این بود که رفت و آمد من با آنها به معنی تأیید بی حجابی شان است. ‌ • این را که به محمود ،گفتم، مخالفت کرد و گفت: «توی فامیلهای ما هم چنین افرادی هستند؛ ولی من هیچ وقت رفت و آمدم را با آنها ترک نکردم. شاید با حضورم حتی به مقدار کم، بتوانم روی رفتار غلط آنها تأثیر مثبتی بگذارم ... ‌منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید ... ♥️ ✓تعجیل‌درفرج‌صلوات؛ الّلهمّ‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجَهم 💌 رسانه رسمی شھیـد محمـود رادمھـر ; تلگرام | ایتا | سروش | روبیکا | اینستاگرام