✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨خاطره ای از شهید
مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی✨
خيلي ما رو توصيه ميکرد به #نماز و خصوصًا #نماز اول_وقت، بارها ميگفت: نماز اول وقت چکشي است بر سر نفس و برعکس نماز آخر وقت چکشي است بر سر #نماز! هميشه توصيه بزرگان ديني و شهدا رو در خصوص نماز اول وقت براي ما بيان ميکرد.یک بار در مسير طلائیه بوديم. موقع نماز شد. ما تا يادمان طلائیه فاصله زيادي داشتيم. سيد تو بيابان ماشين رو نگه داشت، نماز اول وقت رو به جماعت خونديم بعد مسير رو ادامه داديم. توفيق بود که يک بار مشهد با هم رفتيم، هر جا که اذان ميگفتند، سيد نمازش رو ميخواند. بازار، خيابان و ... فرقي برايش نداشت. نماز اول وقت او هيچگاه ترك نمیشد.سر زمين کشاورزي هم که بود صداي #اذان را که ميشنيد خودش را مهياي نماز اول وقت ميکرد. کاري که شايد به ندرت در اين سالها از کسي ديده بودم. ميرفت و گوشه اي مشغول نماز ميشد. خيلي مقيد به نماز اول وقت بود. بعضي وقتها من لجم ميگرفت! ميگفتم سيد جان من گرسنه ام، حال نماز ندارم، اول ناهار بعدش نماز!! ميگفت نه نميشه اول ناهار بعد از نماز!! ميرفت نمازش رو ميخوند. من هم از لجش نميرفتم ..!! ماه مبارک رمضان منزل يکي از دوستان افطار دعوت بوديم. سيد اول رفت #نمازش رو خوند. بعدش اومد سر سفره افطار نشست.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨برگی از خاطرات✨
سیدمیلاد
علاقه خاصي به شهيد #قجهاي داشت.
شهید حسين قجه اي يکي از فرماندهای بزرگ جنگ بود
که تو عمليات فتح خرمشهر در تاريخ ۶۱/۲/۱۵ با افتخار شهید شدن.
تایخ تولد سید با تاریخ شهادت شهید حسین یکی بود. بعد از شهادتش دست نوشته اي از سيد ديدم که نوشته بود:
خدايا من را به شهيد حسين قجه اي برسان.
این نشون ميداد که سيد چقدر با #شهدا عجين شده که اينقدر نکته سنج بود.
از بين همه شهدا گشته بود شهيدي رو که روز تولدش با سالروز شهادتش یکی بود رو پيدا کرده بود و به عنوان #رفيق شهيدش انتخاب کرده بود.
يکي از رفقا #خاطره جالبي رو برام گفت:
يه بار تو مغازه نشسته بودم، سيد وارد شد و گفت:
داداش الان ميدوني چه وقتيه؟!
گفتم نه!؟ براي چي؟!
گفت درست ۳۰ سال پيش تو اين روز و اين ساعت شهيد
#زين_الدين شهيد شد!
من تعجب کردم، #خنده ام گرفت.
اما سيد از ما نبود.. تو عالم خودش بود. با کلاس بالاییا برو و بیا داشت... اينقدر با شهدا یکی شده بود ک انگار با اونا زندگی میکرد.
هر وقت احساس ميکرد از شهدا دور شده، ميرفت منطقه براي راهيان نور
يه بار زنگ زدم گفتم:
سيد جان کجايي؟
گفت دارم ميرم منطقه. دلتنگ شهدا شدم
شب راه افتاد، فردا رسيد منطقه
يه شب هم تو شلمچه خوابيد.
گفتم: تو ديوونه اي ۱۵۰۰ کيلومتر راه رو بري و برگردي که چي بشه؟! گفت بذار به من بگن ديوونه، اما من ديوونه ي شهدام و اين برام افتخاره.
به جرات ميتونم بگم هيچ يادواره شهدایی نبود که سيد اونجا نباشه. نميدونم از کجا ميدونست که تو فلان نقطه شهر يا در فلان روستا يادواره است.
زنگ ميزد ميگفت بچه ها ميخوام برم جايي ميايد؟!
ما قبل از اينکه بگه کجا، ميدونستيم که يا يادواره شهدا يا ديدار با خانواده #شهداست...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨برگی از خاطرات✨
عشق و ارادت سيد به شهدا بر هيچ کسی مخصوصًا دوستانش پوشيده نيست.
من گاهي اوقات با صداي بلند ميگفتم براي سلامتی شهيدزنده سيد ميلاد مصطفوي صلوات. سيد ناراحت ميشد، اما نميدونم چه حسي بود که نه تنها من، بلكه خيلي از رفقا انتظار #شهادت سيد رو داشتند، سيد رو خيلي وقتها شهيد زنده صدا ميزديم. يادمه سال ۸۹ بود که براي سيد تولد گرفته بوديم، روي کيک نوشتيم:
فرزند زهرا(س) شهيد سيد ميلاد تولدت مبارک!!
اما باورمون نميشد که به اين زوديها نام زيباي سيد ميلاد با شهادت همراه بشه.
ده سال قبل از اينکه شهيد بشه يه شب تو هيئت، سيد يک دفعه داد زد: خدايا هر کس #آرزوي شهادت تو دلش هست، آرزو به دل نمونه. خودش هم با صداي بلند آمين گفت. زماني از شهادت حرف ميزد که خبري از شهادت و جنگ در سوريه نبود.
میگفت: دعا کنيد من هم شهيد بشم، بارها به فرزندان شهدا ميگفت: دعا کنيد من به باباهاتون برسم. نميخوام اون دنيا #شرمنده وارد قيامت بشم. ماشين که خريده بود، اولين چيزي که پشت شيشه ماشينش نصب کرد جمله شهدا شرمنده ايم بود.بعدها جمله ديگه ای پشت شيشه ماشينش ميزد:
"نسال الله منازل الشهداء" اين جمله
دعاي معروف حضرت امير(ع) در نهج البلاغه است (نسال الله منازل الشهداء، معایشه السعداء و مرافقه الانبیاء)
"از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلب میکنم ....
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨خاطره ای از شهید
مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی✨
سال ۹۴ #آخرين ماه مبارک رمضانی بود که با سيد ميلاد بودم. اولين شب قدر را در گلزار شهدای بهار، کنار مزار آيت الله بهاری و شهدا بوديم. سيد حال عجيبی داشت، انگار که با شهدا کنار هم احيا گرفته اند. مدام سر مزار شهدا مخصوصًا شهيد محمد رحيمی ميرفت. شب بسيار ملکوتی و نورانی برای من بود، چرا که در کنار يکی از اوليای الهی بودم. شب ۲۱ ماه مبارک رمضان طبق رسم هرساله رفتيم قم مراسمات حاج مهدی سلحشور. اعلام کردند که حاج مهدی رفته سوريه. سيد بغض عجيبی کرد با #حسرت گفت: خوش به حالش، يعني ميشه ما رو هم ببرن پاسبان حرم عمه جان بشيم. خيلی رفت تو فکر، مثل سير و سرکه ميجوشيد نميدونم اون شب سيد چه عهدی با خداي خودش بست که خيلی زود بهترين تقديرش رو براش نوشتند. #تقديری که فقط برای اوليای الهی مينويسند. اما خوشحال هستم که اون شب من برای لحظاتی هر چند کم حضور معنوی سيد رو درک کردم. شب ۲۳ماه مبارک سيد گفت بريم گلزار شهدای همدان، هيچ وقت باورم نميشد که اين آخرين شب قدر سيد است. اگر شب قدر شب تقدير است، #اواخر عمر سيد همه ی شبهايش شب قدر بود. چرا که تقدير زندگی اش داشت رقم ميخورد. بی تابی و بيقراری تمام وجودش را فرا گرفت. رفتم رسيديم گلزار شهدای همدان، اول زيارتس از قبور شهدا داشتيم. بعد رفتيم نشستيم گوشه ای از قبور شهدا و مراسم شروع شد. #اشکهايی که اون شب سيد ميريخت گواه سوز درونی اش بود. رو کرد به من گفت مجيد جان، امشب شب عزيزی هستش. دعاها #مستجابه؛
شب قدر درهای #رحمت خدا به روي همه بنده هاش بازه. از طرفی هم ديگه اين #آخرين شب قدر امساله، خداوند تقدير امسال مون رو ميخواد بنويسه. قََسمت ميدم که برای من مخصوص دعا کن. من دوست دارم #شهيد بشم، ديگه هيچ رغبتی به اين دنيا ندارم. من زياد حرف #شهادت رو از سيد شنيده بودم. اما خيلی جدی نميگرفتم. ولی سيد اون شب کنار مزار شهدا، دست به دامن شهدا شد. نميدانستم که آخرين بِک یا الله رو از زبان سيد ميشنوم. #قرآن به سرش بود و اشک از چشمانش سرازير. زمزمه مناجات سيد با مناجات شهدا در آميخت و خدا هم خيلی زود دعاهاش رو مستجاب کرد. کمتر از سه ماه سيد به آرزويش رسيد. و اون شب قدر به يادماندنی ترين شب قدر عمر من شد...
جواد رضوانی ميگفت: اين روزهای آخر با يکي از رفقا نزديک گلزار شهدا قرار داشتم. رفتم کارهام رو که انجام دادم چشمم به مزار شهدا افتاد. حيفم اومد تا اينجا بيام و دست خالي برگردم. يک نيرويی من رو کشوند سمت مزار شهدا، رفتم و فاتحه ای خوندم. داشتم بر ميگشتم که صدايی آشنا من رو صدا زد، آقا جواد وايسا کارت دارم. برگشتم سيد ميلاد رو ديدم. سلام و احوال پرسی کرديم. گفت جواد جان، تو رو شهدا حواله کردند!! گفتم بابا اين ديگه چيه؟! آخه من کی باشم که شهدا من رو تحويل بگيرند؟!! گفت آقا جواد خداييش الان سر مزار شهدا بودم. ميخواستم کار خيری انجام بدم اما خودم نميتونستم، #متوسل به شهدا شدم. گفتم خودشون يه نفر واسطه رو بفرستند تا اين کار خير رو انجام بده، تو همين گير و دار بودم که تو رو ديدم اومدی سر مزار شهدا... گفتم: خب حالا بگو ببينم چه کاری از دست من بر مياد؟! گفت: يه بنده خدايی هست كه مريض احواله، من براش دارو و مواد غذايی خريدم چند باری براش بردم، ديگه الان روم نميشه برم در خونشون. ميترسم از من خجالت بکشه. خواستم زحمت اين کار خير رو يه نفری بکشه که شهدا حواله کرده باشند. خيس عرق شدم. گفتم من که لياقت ندارم، اما حالا که اينطور شد چشم .. سيد قسمم داد گفت: جواد جان، تو رو به همين شهدا قسم ميدم که حق نداری اين قضيه رو تا من زنده ام جايی نقل کنی، بی اختيار ياد کمکهای #اهل_بيت و... افتادم و حركت كردم.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
@shahidmiladmostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨#برگی_از_خاطرات✨
ميگويند:
رفيق انسان، ميتواند او را به #جهنم
يا #بهشت برساند. در قرآن نيز مشابه اين عبارت آمده. يعنی بسياری از افراد اگر جهنمی ميشوندعلت را در #رفقايشان بايد جستجو كرد. بنده در طی اين سالها بسياری از افراد را ديده ام كه رفاقت با افراد بی دين، باعث نابودی آنها شد و بر عكس، كسانی را ديدم كه رفاقت با امثال سيد، آنها را به سمت بهشت راهنمائی کرد. بالاترین ويژگی آقا سيد اين بود كه بعد از عبادت و بندگی خدا، برای هدايت مردم تلاش ميكرد. كاری نداشت كه ديگران چه ميگويند و چه چيزق مد نظر دارند. برخی مواقع برای هدايت ديگران، خود را در خطر تهمت قرار ميداد.من در باشگاه ورزشی با سيد ميلاد آشنا شدم. با شخصی برخورد كردم كه روحياتش با بقيه فرق داشت! مثل خود ما ميگفت و ميخنديد. شوخی ميكرد. اما اصلا اهل #گناه نبود. سيد ميلاد نه تنها برای من، بلكه برای تمام بچه ها وقت ميگذاشت. خيلی از آنها مسجدی و مؤمن شدند. همه اينها از بركات سيد بود. اصلا وجودش در همه جا ما را ياد خدا می انداخت.برای همين اعتقاد دارم كه او يك مؤمن واقعی بود. چون در احاديث آمده: مؤمن كسی است كه ديدار او، شما را ياد خدابياندازد. تمام رفتار و اخلاق او برای ما درس بود. اما بگذريم ميخواهم داستان خودم را برايتان بگويم: من تا زمان آشنايی با سيد، نماز #نخوانده بودم. در مسائل معنوی هم با کلی ادعا، تمام هنرم اين بود که ترانه گوش نميدادم!! گاهی اوقات هم به زعم خودم تنها کار ثوابم اين بود که مداحی گوش ميکردم. یكبار با بچه های باشگاه رفتيم شمال، شب بود که از همدان راه افتاديم، يادم هست تا خود شمال گفتيم و خنديديم، سیدمیلاد خيلی با بچه ها گرم گرفت. هدف هم داشت! ميخواست تأثير بگذارد، نماز صبح بود که بچه ها رفتند مشغول نماز شدند. من هم نشستم و مشغول تماشای طبيعت! بعد از نماز، سيد اومدم سراغ من وگفت: چطوری رفيق، خوبی؟! نماز خوندی؟!
گفتم: سيد جون من تا حالا نماز نخوندم. بلد نيستم!! تعجب كرد اما چيزی نگفت و رفت. رسيديم شمال. رفتيم به سمت اردوگاه. نماز ظهر شد و صدای ملکوتی #اذان بلند شد. بچه ها رفتند و نماز خواندند، اما من اين دفعه هم قِسر در رفتم!! غروب شد. اذان مغرب رو که دادند باز من خودم رو مشغول کردم و نماز نرفتم. سيد دوباره اومد سراغم وگفت: رفيق، حيفه چرا نماز نميخونی؟! روزی چند دقيقه هم برای خودت و آخرتت وقت بذار، يقين داشته باش ضرر نميکنی!گفتم: سيدجون دست بردار، هر کی يه جوريه ديگه، ما هم اينطوری حال ميکنيم!! اما سيد نشست و با من صحبت كرد. دلایل منطقی برای من آورد و بعد
گفت: ديگه بلند شو، بلند شو بريم..
اول رفتيم وضو بگيريم. يادمه كه شش مرتبه وضو گرفتم تا درست شد! هردفعه که اشتباه ميشد، سيد اشتباهم رو بهم ميگفت. رفتيم و نماز رو با هم خونديم. خيلی برای هدايت من وقت گذاشت. اون سفر تفريحی برای من خيلی بركات داشت.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
یا خیر حبیب و محبوب:
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨خاطره ای از شهید
مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی✨
روزها و شبهايی که در سوريه بوديم، لحظات به ياد ماندنی بود.سيد به من ميگفت:دعا کن عمه جان من رو قبول کنه که سربازش بشم. مي گفت وای به حال ما كه از شهدا جا مونديم. مجتبی جان بايد دعا کنيم که خدای نکرده مرگ ما تو بستر نباشه که اگر اينطور بشه ما واقعًا باختيم. يادمه هروقت گلزار شهدا ميرفتيم، با نگاه عجيبی مزار شهدا رو دنبال ميکرد. روزهای آخر ميگفت: دارم مي شنوم که عمه جانم من رو صدا ميزنه! خيلی حساس شده بود.ميگفت ای وای ناخن هام مونده نگرفتم. نکنه برام مشکل ساز بشه حرکات عجيبی داشت صحبت های خاصی ميکرد. من واقعًا الان فکرميکنم، تازه متوجه ميشوم که سيد خيلی چيزها براش حل شده بود. اينقدر خودش روبرای شهادت #آماده کرده بود که حتی به ناخن هاش هم توجه داشت. يه شب وقت خواب گفت: مجتبی جان، من شرمنده مادرم هستم. قدر مادرم روندونستم. از خدا خواستم که هر چه زود تر به حق عمه جانم به مادرم برسم. ان شاءالله به اميد خدا ديدار با مادرم نزديکه، خيلی خيلی دلتنگ مادر هستم. همه ی کارهام روهم کردم حساب کتاب هام روتمام و کامل صاف کردم. روز های آخر تو نمازهاش خيلی اشک ميريخت.درقنوت هاش به شدت گريه ميکرد. نمازهای شب و مستحبياش هم به راه بود. #شبهای_آخر، سيد که هميشه مياندار هيئت بود، ميرفت گوشه ای و تو حال خودش بود. اين حالات از سيد برای من خیلی عجیب بود و تازگی داشت. روحش ديگه زمينی نبود. يادمه با مجتی کرمی رفتيم تو مخابرات مجتبی گفت برای بچه ام خيلی دلتنگ شده ام. هروقت زنگ زدم خواب بوده، نتونستم تا الان صداش رو بشنوم. شايد اين روزها، روزهای آخر زندگی مون باشه. برای آخرين بار هم که شده دوست دارم صداش رو بشنوم. زنگ زد و صحبت کرد. رو کرد به من و گفت: نادر جان خيلی سبک شدم. گفتم شهيد ميشم حسرت صحبت آخر بادخترم تو دلم ميمونه. سيد هم براي آخرين بار با خانواده صحبت کرد بعد با #خنده به من گفت: بابام ميگه ميلاد جان زود برگرد که برات آش پختيم! زود بيا که ان شاءالله برات يه دختر خوبی رو در نظر گرفتيم. يه روز به عمليات اصلي مانده بود. ما در منطقه خانات مستقر بوديم. دم غروب روز اول محرم بود. سيد به يکب از بچه ها پيشنهاد داد دور هم جمع بشيم ذکر مصيبت بگيريم .... سيد رفت يکی از روحانيون رو آورد و گفت: حاجی برامون روضه بخون. حاج آقا شروع کرد برای ما روضه خوندن. چهار پنج نفر بوديم. بعد جمعيت به دويست نفر رسيد! سيد کنار من نشسته بود. بلند ميشد محکم با سيلی ميزد تو صورتش، من هر چقدر تلاش کردم #مانعش بشم جرئت نکردم. سيد حال وهواي عجيبی داشت. بی تابی ميکرد. ضجه ميزد. واقعا سيد از همه جا و همه کس بريده بود. من این حالات رو بارها در شب های عمليات در شهدای مختلف ديده بودم. شب کربلای ۴و ۵ والفجر ۸ و.. بعد از ذکر توسل مون گفتم: #سيدجان اين چه کاری بود که کردی؟ چرا با سيلی ميزدی تو صورتت!؟با همون چشمان اشکبارش جوابم رو داد و گفت: حاجی سيلی خوردن دختر سه ساله سخته، سيلی خوردن مادر سخته...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
@ShahidMiladMostafavi
https://t.me/joinchat/AAAAAD-zHaC_fa26wswJ-g
@ShahidMiladMostafavi
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨#برگی_از_خاطرات✨
یادمه قبل از اينکه به سمت سوريه حرکت کنيم،
سیدمیلاد میگفت:
بچه ها چرا زانوي غم بغل کرديد،
بلند شيد حاج حسين سالها در آرزوي چنين لحظه اي بود. خوش به سعادتش که اينقدر زندگي اش براي جهان اسلام ثمر داشت. ما الان بايد به فکر خودمون باشيم. بعد با حالت شوخي کمربندش رو درآرود و افتاد به جان بچه ها!!
به شوخي و بدون هيچ ملاحظه ای محکم با کمربند بچه ها رو ميزد! صداي داد و فرياد بچه ها بلند شد، اما سيد گوشش به اين حرفها بدهکار نبود. با اين کار سيد شور و هيجان دوباره به جمع بچه ها برگشت. هميشه به جمع بچه ها شور و تحرك ميداد.
✨🌸🍃
هنوز در ماتم شهادت حاج حسين بوديم
که حاج قاسم سليماني اومد به محل استقرار ما، سخنراني حماسي و عاطفي زيبايي انجام داد. اشک امانش رو بريده بود. از فراق يار ديرينش گريه ميکرد. اما در عين حال به رزمندگان هم نيرو ميداد. حاج قاسم قوت قلبي براي تمام رزمندگان جبهه مقاومت در کل جهان بوده و هست. حاج قاسم در پايان صحبتهاش گفت: رزمندگان عزيز، فرزندان انقلابی من، اين شور و شوقي رو که الان در بين شما ديدم، بعد از پايان دوران دفاع مقدس سالها بود که در هيچ جمعي نديده بودم. خدا را هزار مرتبه شکر که رهبر عزيزمان امام خامنه اي
اين همه سرباز جان برکف دارد...
سردار گفت: درسته شهادت آرزوی ماست،
اما تک تک شماها سربازهاي ولایت و رهبر عزيز مان هستيد. حيفه که دسته گلهايي مثل شماها که ذخيره نظام هستيد به دست اين ملعونها شهيد بشيد. اينها لياقت انسان بودن رو حتي ندارند. سيد يک پرچم بزرگ دستش گرفته بود که روش نوشته بود: لبيک يا زينب(س)
بعد هم بلند بلند رجز ميخوند:
علوي ميميرم مرتضوي ميميرم انتقام حرم، عمه رو من ميگيرم و...
شور زيادي بين بچه ها ايجاد شد.
بعد از صحبتهاي سردار همه هجوم آوردند تاسردار رو ببوسند. گریه امان بچه ها رو بريده بود. حتي سردار هم نتونست جلوي اشکهاش رو بگيره ....
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
راوی:
سیدعلی مصطفوی و جمعی از دوستان
خيلي از رفقايم را ديده ام که به خاطر دوستانشان از مسير خدا دور شدند. يعني تحت تأثير دوستان، دستورات خدا را زير پا گذاشته و... اين موضوع حتي در قرآن اشاره شده.
آنجا كه اهل جهنم ميگويند:اي واي بر من،اي كاش فلان شخص گمراه را دوست خودم انتخاب نکرده بودم...
يعني برخي رفاقتها انسان را به جهنم ميكشاند. اما رفاقت با سيد، براي تمام دوستان، زمينه ي هدايت را فراهم ميكرد. تفاوت سيد با بقيه اين بود که براي تمام افراد محل، به خصوص جوانان و دوستانش دل ميسوزاند. هدايت افراد براي او بسيار اهميت داشت.
اگر ميتوانست يک نفر را به هر روش ممكن هدايت کند، تمام تالش خود را انجام ميداد.
او حتي از يک رفيقش که در مسير گمراهي قرار ميگرفت نميگذشت.
تلاش خودش را دو چندان ميکرد تا او را به مسير خدا برگرداند. برايم جالب بود که سيد ميلاد چطور با جوانها رفيق ميشود.
به جوانها توصيه ميکرد ميگفت توجه به
#مادرت داشته باش. دور و بر رفيق ناباب نگرد.
يکي دو بار تا نيمه هاي شب نشست ما رو نصيحت کرد. آن هم خيلي غير مستقيم. خيلي دغدغه اين رو داشت که جوانها از هيئت و مسجد جدا نشوند.
خيلي توصيه ميکرد #کتاب_شهدا رو بخونم و با مرام شون آشنا بشم، حتي يه بار لباس با تصوير شهيد همت رو برام خريد. گفت اگه ميخواي عاقبت به خير بشي دامن شهدا رو ول نکن.
ً داستان شهدايي مثل شهيد شاهرخ که گذشته ی خوبي نداشته اما بعدها جبهه رفته بود و به شهادت رسيده بود رو زياد ميگفت. ميخواست زندگي شاهرخ رو ب ما نشون بده و بگه که هر وقت انسان بخواد به سمت خدا و اهل بيت : برگرده ميشه و هيچ وقت براي #توبه و بازگشت دير نيست.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهیدابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨خاطره ای از شهید
مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی✨
روزها و شبهايی که در سوريه بوديم، لحظات به ياد ماندنی بود.سيد به من ميگفت:دعا کن عمه جان من رو قبول کنه که سربازش بشم. مي گفت وای به حال ما كه از شهدا جا مونديم. مجتبی جان بايد دعا کنيم که خدای نکرده مرگ ما تو بستر نباشه که اگر اينطور بشه ما واقعًا باختيم. يادمه هروقت گلزار شهدا ميرفتيم، با نگاه عجيبی مزار شهدا رو دنبال ميکرد. روزهای آخر ميگفت: دارم مي شنوم که عمه جانم من رو صدا ميزنه! خيلی حساس شده بود.ميگفت ای وای ناخن هام مونده نگرفتم. نکنه برام مشکل ساز بشه حرکات عجيبی داشت صحبت های خاصی ميکرد. من واقعًا الان فکرميکنم، تازه متوجه ميشوم که سيد خيلی چيزها براش حل شده بود. اينقدر خودش روبرای شهادت #آماده کرده بود که حتی به ناخن هاش هم توجه داشت. يه شب وقت خواب گفت: مجتبی جان، من شرمنده مادرم هستم. قدر مادرم روندونستم. از خدا خواستم که هر چه زود تر به حق عمه جانم به مادرم برسم. ان شاءالله به اميد خدا ديدار با مادرم نزديکه، خيلی خيلی دلتنگ مادر هستم. همه ی کارهام روهم کردم حساب کتاب هام روتمام و کامل صاف کردم. روز های آخر تو نمازهاش خيلی اشک ميريخت.درقنوت هاش به شدت گريه ميکرد. نمازهای شب و مستحبياش هم به راه بود. #شبهای_آخر، سيد که هميشه مياندار هيئت بود، ميرفت گوشه ای و تو حال خودش بود. اين حالات از سيد برای من خیلی عجیب بود و تازگی داشت. روحش ديگه زمينی نبود. يادمه با مجتی کرمی رفتيم تو مخابرات مجتبی گفت برای بچه ام خيلی دلتنگ شده ام. هروقت زنگ زدم خواب بوده، نتونستم تا الان صداش رو بشنوم. شايد اين روزها، روزهای آخر زندگی مون باشه. برای آخرين بار هم که شده دوست دارم صداش رو بشنوم. زنگ زد و صحبت کرد. رو کرد به من و گفت: نادر جان خيلی سبک شدم. گفتم شهيد ميشم حسرت صحبت آخر بادخترم تو دلم ميمونه. سيد هم براي آخرين بار با خانواده صحبت کرد بعد با #خنده به من گفت: بابام ميگه ميلاد جان زود برگرد که برات آش پختيم! زود بيا که ان شاءالله برات يه دختر خوبی رو در نظر گرفتيم. يه روز به عمليات اصلي مانده بود. ما در منطقه خانات مستقر بوديم. دم غروب روز اول محرم بود. سيد به يکب از بچه ها پيشنهاد داد دور هم جمع بشيم ذکر مصيبت بگيريم .... سيد رفت يکی از روحانيون رو آورد و گفت: حاجی برامون روضه بخون. حاج آقا شروع کرد برای ما روضه خوندن. چهار پنج نفر بوديم. بعد جمعيت به دويست نفر رسيد! سيد کنار من نشسته بود. بلند ميشد محکم با سيلی ميزد تو صورتش، من هر چقدر تلاش کردم #مانعش بشم جرئت نکردم. سيد حال وهواي عجيبی داشت. بی تابی ميکرد. ضجه ميزد. واقعا سيد از همه جا و همه کس بريده بود. من این حالات رو بارها در شب های عمليات در شهدای مختلف ديده بودم. شب کربلای ۴و ۵ والفجر ۸ و.. بعد از ذکر توسل مون گفتم: #سيدجان اين چه کاری بود که کردی؟ چرا با سيلی ميزدی تو صورتت!؟با همون چشمان اشکبارش جوابم رو داد و گفت: حاجی سيلی خوردن دختر سه ساله سخته، سيلی خوردن مادر سخته...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#برگی_از_خاطرات
روايات زيادي در خصوص خريد کفن قبل از مرگ آمده است.
از جمله امام صادق (ع) ميفرمايند: هر کس کفنش را در خانه اش داشته باشد، نام او جزو #غافلاننوشته نميشود. هر گاه بدان نگاه کند ثواب و پاداش خواهد داشت.
يک بار رفته بودم مشهد مقدس.
بنا بر توصيه بزرگان از اونجا يک کفن تهيه کردم. بردم حرم مطهر آقا علي ابن موسي الرضا(ع)و کفن رو متبرکش کردم. تو جمعي نشسته بوديم صحبت که شد من گفتم: سيد جان من براي خودم يک کفن از مشهد تهيه کردهام سيد نگاه عجيبي به من انداخت و گفت: شيخ، مگه ما قراره با مرگ از اين دنيا بريم که کفن احتياج داشته باشيم؟!!
مگه خود شماها به ما ياد نداديد که #شهيد غسل و کفن نداره؟! ما بايد با #شهادت از دنيا بريم که احتياجي به کفن نباشه.
اينقدر اين حرفش رو قرص و محکم گفت که مو بر بدنم راست شد!! حسابي از خودم خجالت کشيدم. سيد کجا بود و ما کجا بوديم؟!
سيد حالت راهيان نورش رو هميشه تو خودش داشت. ما وقتي از راهيان نور
برميگشتيم يکي دو روز بعد فراموش ميکرديم. درگير زندگي و کار ميشديم.
اما سيد با هيئت، روضه، ارتباط با خانواده شهدا، خوندن کتاب شهدا و طرق مختلف حالتش رو حفظ ميکرد.
يک بار ديوانه اي از کنارمون رد شد.
من بدون توجه در خصوص اين اشخاص صحبتي کردم. سيد به من خطاب کرد وگفت: خوش به حال اينها که حساب کتاب ندارند، ما اگر پشت سر اينها حرف بزنيم ممکنه حقي به گردنمون بياد،
مفتکي براي خودمون دردسر درست نکنيم!
حسابي از حرف سيد خجالت کشيدم.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🌷 خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی و پیشنهاد توسل به شهدا ، به جوانی که پدر و مادرش راضی به این سفر نبودند. 🌷
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🔅یک بار می خواستیم بریم راهیان نور ،پدر و مادر یکی از بچه ها اصلاا اجازه نمیداد بیاد
شب بود قرار بود حرکت کنیم. نیم ساعت قبل از حرکت به اون جوان گفت: بیا #ببرمت یه جا که #قفل_کارت_باز_بشه. 😭
فرستادش سر #مزار_شهدا و گفت: برو اونجا به شهدا التماس کن ، مطمئن باش مشکلت حل میشه.
اگر کوتاهی کنی مقصر خودتی ، شهدا سر سفره اربابشون نشستند و صاحب کرم هستند.
برو تا دیر نشده.
خدا میدونه چی تو قلب اون جوان انداخت
و اون جوان چی از شهدا خواست که خيلی زود پدرش اومد و رضايت حضور پسرش رواعلام کرد و #همون_شب_راهی نور شدند.
سيد وقتی این #کرامتها رو از شهدا مي ديد عطشش برای رسيدن به اون قافله بسيار زيادتر مي شد.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_بی_سر
#شهید_بی_دست
#وای_شهید_بی_مادر😭
#شهید_گره_گشا
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
👇👇👇👇
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#برگی_از_خاطرات
✨خاطره ای از شهید
مدافع حرم سید میلاد مصطفوی✨
يک شب منزل يکی ازدوستان
باهم خوابيده بوديم.صبح #اذان رو که دادند بيدار شديم، نمازصبح رو خونديم. سيد مقيد بود هر روز مقداری قرآن بخونه. قرآنش رو هم خوند و خوابيديم. تازه گرم خواب بوديم که يک دفعه صدايی شنيدم! از خواب پريدم و ديدم سيد دو دستی محکم به سرش ميزنه. گفتم سيد چته چيکارميکنی!؟
گفت محمد بدبخت شدم نمازصبحمون قضا شد!! شرمنده حضرت زهرا (س) شديم. گفتم سيدجان ما که نمازمون روخونديم تازه مگه يادت رفته، بعد از نماز #قرآن هم خوندی!! تا من اين حرف روزدم آرامش به چشمانش برگشت.گفتم حالا که خيالت راحت شد بگير بخواب، بذارماهم بخوابیم بعدها در جایی خواندم که مقام معظم رهبری فرمودند: اين #حديث تنم را لرزاند که امام صادق (ع) فرمودند: اگر يک #نماز صبح از کسی قضا شود؛ کل دنيا طلا شود ودر راه خدا بدهد جبران آن نماز قضا نخواهد شد. بعدها راز نگرانی سيد ازقضا شدن نمازش رو فهميدم. سيد يک روز حرف خيلی عجيبی به من زد که هنوز هم باورش برای ما مشکله. به من گفت: ۱۵ ساله که نماز صبح من قضا نشده!!من تو ذهنم حساب کردم ديدم سيد زمان شهادت۲۹ساله بود!! يعنی دقيقًا هيچ نماز صبح قضايی #نداشت.بی اختیار ياد جمله حاج حسين يکتا افتادم: ميگفت خيليها ميپرسند چکار کنيم #شهيد بشيم يا دست کم مقام شهدا رو داشته باشيم. حاج حسين يه کد خيلی خوب به ما داد وفرمودند: شهدا اول #مراقبت از دلهاشون کردند ومدافع #قلب شدند، بعد مدافع #حرم شدند. در روايتی میفرمايد:
القَلْبُ حَرَمُ اللهِ
فَلا تُسْكِنْ فِي حَرَمِ الله غيَرَ الله.
قلب شما حرم #خداوند است، در اين حرم الهی غير خدا را راه ندهيد. مدافعان حرم، اول از حرم خدا خيلی خوب دفاع کردند که بهشون #لياقت دفاع از حرم #حضرت زينب س رودادند...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
به کانال ما بپیوندید✨
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃