eitaa logo
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
8.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
29 فایل
•| السلام علیک یا فاطمه الزهرا |• • • #اللهم_عجل_لولیک_الفرج • • •|اسفند هزار سیصد نود نه|• • • #سلامتی_تعجیل_در_فرج_امام_زمان_عج_صلوات • • مجنون عمه سادات زینب (س) • • • • #ادمین_گنبدآبی_دعا_کنید🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
 اگر دغدغه اهل‌بیت(ع) را داشته باشیم و قیام لله کنیم، شهدا نیز دست ما را می‌گیرند. @shahidshalamche_8
چله امروز ب نیت خانوم مجنون حسین🌸🍃
ما از مرگ نمیترسیم.. مرگ ما شهادت‌ِ...!
‏امام باقر عليه السلام می‌فرماید دنيا راچون منزلى بدان كه درآن فرود آمده و سپس از آن مى‌كوچى! یا مثل ثروتی بدان كه درعالم خواب يافته اى و چون بيدار شوى خبرى از آن نيست بحار ج ۷۰ ص۱۲۶ @shahidshalamche_8
_بهم گفت چیشد که تصمیم گرفتی خادمِ شهدا بشی؟ +گفتم ما انتخاب نکردیم که خادم الشهدا بشیم..شهدا ما رو انتخاب کردن که خادمی کنیم براشون!(:
هدیه به روح داداش علی ۱٠٠ تا صلوات❤️
یادی کنیم از خاکی ها از مردان بی ادعا🍃💚
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به نظر او فقط در روز قیامت ، به اذن خدا آشکار خواهد شد . @shahidshalamche_8
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به
وقتی تعداد غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد مقدسی! آن روز سه ناشناس سوار بر ترکِ موتور سمت ما می آمدند . چفیه ها راکنار زدند پولکی ، حمیدی نور ازبچه های اطلاعات عملیات مجنون بودند ونفرسوم بنام محرابی.. جوان ناشناس اما محجوب که خواب دیده بود وبه اصرار تمام آمده بود هرسه آماده عملیات بودند . به علی گفتم یکدست لباس غواصی نو به محرابی بدهد . آن شب کلی گپ وگفت داشتیم به یاد عملیات های گذشته .. وبعد هرکدام از غواص ها در دل تاریک شب به کنجی خزیده ومشغول نجوا ..
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
وقتی تعداد غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد مقدسی! آن روز سه ناشنا
صبح نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و محرابی به همدان .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از حضوربچه ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و انفجارهای مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: آمبولانس .. سیدرضا رادیدم که سرپولکی را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها حلقه زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی صورتش بود و محرابی که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال حمیدی نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی جزیره مجنون پیچید وصدای فریادها وشلیک گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل ازعملیات و سجده های طولانی حمیدی نور .. یکی فریاد زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی نعنا آرام گرفته بود . و ما هنوز همان هفتاد ودونفر بودیم..
دعاگوتون بودم🌸
توی وصیت‌نامه‌اش برایم نوشته بود: اگر بهشت نصیبم شد؛ منتظرت میمانم با هم برویم..! @shahidshalamche_8
چله امروز ب خانوم الحزین🌸🍃
به سوریه که اعزام شده‌ بود بعضی شب‌ها با هم در فضای‌مجازی چت می‌کردیم. بیش‌تر حرف‌هایمان احوال‌پرسی بود، او چیزی می‌نوشت و من چیزی می‌نوشتم..! و اندک آبی هم می‌ریختیم بر آتش دلتنگی‌مان. روزهای آخر ماموریتش بود؛ گوشی تلفن‌ همراهم را که روشن کردم دیدم عباس برایم کلی پیام‌ فرستاده وقتی دید‌ه‌ بود که من آنلاین نیستم نوشته بود: آمدم نبودی؛ وعده‌یِ ما بهشت..! @shahidshalamche_8
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
خیلی التماس دعا رفقا🍃🌸
دست ما با قلم سازگارتر است تا با تفنگ اما آنجا که شیطان و اولیای او با تفنگ بر جهان و جهانیان حاکمیت یافته اند، ما را چاره‌ای دیگر نیست مگر آن که تفنگ برداریم و از حق و عدالت و مظلومین دفاع کنیم..! @shahidshalamche_8