اگر دغدغه اهلبیت(ع) را داشته باشیم و قیام لله کنیم، شهدا نیز دست ما را میگیرند.
#حاج_حسین_یکتا
@shahidshalamche_8
امام باقر عليه السلام میفرماید دنيا راچون منزلى بدان كه درآن فرود آمده و سپس از آن مىكوچى! یا مثل ثروتی بدان كه درعالم خواب يافته اى و چون بيدار شوى خبرى از آن نيست
#حدیث بحار ج ۷۰ ص۱۲۶
@shahidshalamche_8
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
امام باقر عليه السلام میفرماید دنيا راچون منزلى بدان كه درآن فرود آمده و سپس از آن مىكوچى! یا مثل
هدیه ب ساحت آقاجان مون امام محمد باقر ۵ صلوات 🌱🍃🌸
_بهم گفت چیشد که تصمیم گرفتی خادمِ شهدا بشی؟
+گفتم ما انتخاب نکردیم که خادم الشهدا بشیم..شهدا ما رو انتخاب کردن که خادمی کنیم براشون!(:
هدیه به روح داداش علی ۱٠٠ تا صلوات❤️
#شهید_سید_علی_موسوی
#شهدای_مدافع_حرم
تبسمی کرد وبا لبخند گفت :
باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت .
واز جزیره مجنون و حماسه های
خونینی که به نظر او فقط در روز
قیامت ، به اذن خدا آشکار خواهد
شد .
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند
@shahidshalamche_8
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به
وقتی تعداد غواص ها ، هفتادو دونفر
شد همه بغض راه گلویشان را گرفته
بود عجب عدد مقدسی!
آن روز سه ناشناس سوار بر ترکِ
موتور سمت ما می آمدند . چفیه ها
راکنار زدند پولکی ، حمیدی نور
ازبچه های اطلاعات عملیات مجنون
بودند ونفرسوم بنام محرابی..
جوان ناشناس اما محجوب که خواب
دیده بود وبه اصرار تمام آمده بود
هرسه آماده عملیات بودند .
به علی گفتم یکدست لباس غواصی
نو به محرابی بدهد . آن شب کلی
گپ وگفت داشتیم به یاد عملیات های
گذشته .. وبعد هرکدام از غواص ها
در دل تاریک شب به کنجی خزیده
ومشغول نجوا ..
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
وقتی تعداد غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد مقدسی! آن روز سه ناشنا
صبح نامه آمده بود که باید برگردند
پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات
عملیات دزفول و محرابی به همدان ..
نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم
چهره های نور بالای آنها ...
چادر از حضوربچه ها خالی شد که
صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان
کوه . بمب های خوشه ای و انفجارهای
مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای
کسی درنمی آمد ..
کریم فریاد میزد: آمبولانس ..
سیدرضا رادیدم که سرپولکی را روی
پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش
آرام جان داد .
آن طرف تر بچه ها حلقه زده بودند
دور کسی وبرانکارد میخواستند
جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته
روی صورتش بود و محرابی که ..
احساس گنگی داشتم وبه رفتن
محرابی رشک ورزیدم ...
دنبال حمیدی نور گشتم میدانستم
بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا
پیکری بی سر افتاده بود ...
یکدفعه بوی جزیره مجنون پیچید
وصدای فریادها وشلیک گلوله ها
و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی
قبل ازعملیات و سجده های طولانی
حمیدی نور ..
یکی فریاد زد یک سر اینجاست .
دویدم سمتش ودیدم چشم های
حمیدی نور سمت آسمان خیره است
سر کنار یک بوته ی نعنا آرام گرفته
بود .
و ما هنوز همان هفتاد ودونفر بودیم..
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند
توی وصیتنامهاش برایم نوشته بود:
اگر بهشت نصیبم شد؛
منتظرت میمانم با هم برویم..!
#همسرشهید
#شهید_اسماعیلدقایقی
@shahidshalamche_8
به سوریه که اعزام شده بود
بعضی شبها با هم در فضایمجازی چت میکردیم.
بیشتر حرفهایمان احوالپرسی بود،
او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم..!
و اندک آبی هم میریختیم بر آتش دلتنگیمان.
روزهای آخر ماموریتش بود؛
گوشی تلفن همراهم را که روشن کردم
دیدم عباس برایم کلی پیام فرستاده
وقتی دیده بود که من آنلاین نیستم
نوشته بود:
آمدم نبودی؛ وعدهیِ ما بهشت..!
#همسرشهید
#شهید_عباسدانشگر
@shahidshalamche_8
دست ما با قلم سازگارتر است تا با تفنگ
اما آنجا که شیطان و اولیای او با تفنگ
بر جهان و جهانیان حاکمیت یافته اند،
ما را چارهای دیگر نیست مگر آن که تفنگ
برداریم و از حق و عدالت و مظلومین دفاع کنیم..!
#شهید_سیدمرتضیآوینی
@shahidshalamche_8