eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید. ‏بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند، یکی از آنها گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما... ‏یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف ها را شنید، گفت: «یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا» ‏ آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا. ‏⁧
✳️ منتظر واقعی از شلوغی‌های آخرالزمان کلافه نمی‌شود! 🔻 عارف بالله مرحوم حاج_اسماعیل_دولابی: کسانی که سال‎ها «عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزَّمان» می‎گفتند، چرا از ظهور مشکلات و نابسامانی‌ها کلافه‎اند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ این‌ها مقدّمه‎ی ظهور است. پس یا دعای بر تعجیل ظهور حضرت را پس بگیرند یا دست از بی‌‎تابی و بی‌‎قراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند. 🔸 بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگ‌تر است. در آخرالزمان شلوغی خیلی زیاد است، به نحوی که «یکفُرُ بَعضُهُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُهُم بَعضا»ً؛ گروهی گروه دیگر را تکفیر می‎کند و جمعی جمع دیگر را لعنت می‎کند. 📚 از کتاب مصباح‌الهدی 👤 استاد_مهدی_طیّب
43.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام فیلم: در غبار ایستاده کارگردان:محمدحسین مهدویان ژانر: •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
‍ ‍ ‍ 🇮🇷مـدارڪــ دانشگاهے شهــــدا ‍مدرڪـهاے دانشـگاهیشان را نادیدہ گرفتند ، رفتند تا مـن و تــو مـدرڪ دانشــگاهیمان را با نشــان وطـن تحویل بگیریم ... (دڪتراے فیزیڪ و پلاسما از دانشگاہ ڪالیفرنیا) (رتبه ۱۰۶ علوم انسانے حقوق قضایـے دانشگاہ تهران) (رتبہ ۴ دانشگاہ شیراز تجربـے) (رتبه ۱ شیمے دانشگاہ صنعتے شریف) (رتبہ اول ڪنڪور پزشڪے سال۶۴) ️ یادمان باشد ! چہ ڪســانے را از دست دادیــم ... تا چہ چـیزهـایے بدست بیاوریـم ... 🦋🦋🦋 👌اینها فقط برخی از شهدایی هستند که بیشتر شناخته شده اند، بسیارشان گمنام اند #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| روز امام رضا علیه‌السلام 🌹امام رضا علیه‌السلام: به کسی که سزاوار نیکی است نیکی کن، چون لایق آن باشد و به آنکه سزاوار نیکی کردن نیست،نیز نیکی کن، چون تو شایسته خوبی کردن هستی. @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ #دلبری 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش چهارم: یک کلام ، بودنش ترسناک به نظر می‌رسید. حس می‌کردم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش پنجم: رفتارش را قبول نداشتم. فکر می‌کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد. نمی توانستم با کلمات قلمبه سلمبه اش کنار بیایم. دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلاً کار من نبود. دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند. در چارچوب در، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم: «من دیگه از امروز به بعد مسئول روابط ‌عمومی نیستم خداحافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده. خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم. شاید هم دعوایی مفصل. بر عکس؛ در حالی که پشت میز نشسته بود، آرام و باطمأنینه، گونه پر ریشش را گذاشت توی مشتش و گفت: «یک نفر را به جای خودتون مشخص کنید و برید!» نگذاشتم به شب بکشد، یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم. حس کسی را داشتم که بعد از سال‌ها نفس تنگی یک دفعه نفسش آزاد شود ، چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود «آزاد شدم!» صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود. زهی خیال باطل! تازه اولش بود. هر روز به نحوی پیغام می فرستاد و می‌خواست بیاید خواستگاری. جواب سر بالا می‌دادم. در داخل دانشگاه جلویم سبز شد و بدون مقدمه پرسید: «چرا هر کی رو می فرستم جلو جوابتون منفیه؟» بدون مکث گفتم: «ما به درد هم نمی خوریم!» با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد: «ولی من فکر می کنم خیلی هم می خوریم!» جوابم رو کوبیدم توی صورتش: «آدم باید کسی که می‌خواد همراهش بشه، به دلش بشینه!» خنده پیروزمندانه ای سر داد، انگار به خواسته‌اش رسیده بود: «یعنی این مسئله حل بشه مشکل شمام حل می شه؟» جوابی نداشتم و صحنه را خالی کردم. از همان جایی که ایستاده بود طوری گفت که بشنوم: «ببینید حالا این قدر دست دست می کنید، ولی می آد زمانی که حسرت این روزها را بخورید!» زیر لب با خودم گفتم: «چه اعتماد به نفس کاذبی» اما تا برسم خانه، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید: «حسرت این روزها!» مدتی پیدایش نبود، نه در برنامه‌های بسیج، نه کنار معراج شهدا. داشتم بال در می آوردم از دستش راحت شده بودم کنجکاوی ام گل کرده بود بدانم کجاست. تا این که کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند. یکی داشت می گفت: «معلوم نیست محمدخانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه!» نمی دونم چرا یک دفعه نظرم عوض شد دیگر به چشم یک بسیجی افراطی نگاهش نمی کردم حس غریبی آمده بود سراغم. نمی دونستم چرا این طور شده بودم. نمی خواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است، با وجود این هنوز نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام. راستش خنده ام می گرفت، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا هم با خودش برده! وقتی برگشت پیغام داد می‌خواهد بیاید خواستگاری. باز قبول نکردم. مثل قبل عصبانی نشدم، ولی زیر بار هم نرفتم. خانم ابویی گفت: « دو، سه ساله این بنده خدا را معطل خودت کردی! طوری نمی شه که! بزار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه!» گفتم: «بیاد ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه!» شب میلاد حضرت زینب (سلام الله علیها) مادرش زنگ زد برای قرار خواستگاری. نمی‌دانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش. به دلم نشسته بود با همان ریش بلند و تیپ ساده ی همیشگی اش آمد. از حیاط که وارد خانه شد با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: «مرجان، این پسره چه قدر شبیه شهداست!» با خنده گفتم: «خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام!» خانواده‌اش نشستند پیش مادر و پدرم. خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره می کردند که «این دوتا برن حرف‌هاشون را بزنن!» با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده مان حرف می زدیم. تا وارد شد، نگاهی انداخت به سر تا پای اتاقم و گفت: «چقدر آینه! از بس خودتون را می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش ششم: از بس هول کرده بودم، فقط با ناخن هایم بازی می‌کردم... می لرزیدم. خیلی خوشحال بود. به وسایل اتاقم نگاه می کرد. خوب شد عروسک پشمالو و عکس هایم را جمع کرده بودم فقط مانده بود قاب عکس چهار سالگی ام. اتاق را گز می کرد، انگار روی مغزم رژه می رفت. جلوی همان قاب عکس ایستاد و خندید چه در ذهنش می چرخید نمی‌دانم! نشست رو به رویم خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم!» زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می‌گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم. خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: «این جا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن. نظرم عوض شد. دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!» نفسم بند اومده بود، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام «علیه السلام» بود و دل من. از نوزده سالگی اش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینه مناسب بوده. دقیقا جمله اش این بود: «راست کارم نبودن، گیرو گور داشتن!» گفتم: «از کجا معلوم من به درد تون بخورم؟» خندید و گفت: « توی این سال‌ها شما رو خوب شناختم!» یکی از چیزهایی که نظرش را جلب کرده بود، کتاب‌هایی بوده که دیده و شنیده بود می‌خوانم. همان کتاب های پالتویی روایت فتح، خاطرات همسران شهدا. می‌گفت: «خوشم میاد شما این کتابا رو نخوندین بلکه خوردین!» فهمیدم خودش هم دستی بر آتش دارد. می گفت: «وقتی این کتابا رو می خوندم، واقعا به حال اونا غبطه می خوردم که اگه پنج سال، ده سال یا حتی یه لحظه با هم زندگی کردن، واقع زندگی ‌کردن! اینا خیلی کم دیده می شه، نایابه!» من هم وقتی آنها را می‌خواندم، به همین رسیده بودم که اگه الان سختی می‌کشند ولی حلاوتی که آن ها چشیده اند، خیلی ها نچشیده اند. این جمله را هم ضمیمه اش کرد که: «اگه همین امشب جنگ بشه، منم می رم، مثل وهب!» می خواستم کم نیاورم گفتم: «خب منم میام!» منبر کاملی رفت. مثل آخوندها؛ از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگیش. از خواستگاری هایش گفت؛ این که کجاها رفته و هر کدام را چه کسی معرفی کرده، حتی چیزهایی که به آن ها گفته بود. گفتم: «من نیازی نمی‌بینم اینها را بشنوم!» گفت: «اتفاقاً باید بدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین!» گفت: « از وقتی شما به دلم نشستین، به خاطر اصرار خانواده بقیه خواستگاریا رو صوری می رفتم. تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه ای بدم دست طرف!» می خندید که: «چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمی آد این شکلی می رفتم اگر کسی هم پیدا می‌شد که خوشش می اومد و می پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب می کنین، می گفتم نه من همین ریختی می چرخم!» از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمی کنم. مادرم در زد و چای و میوه آورد و گفت: «حرفتون که تموم شد کارتون دارم!» از بس دلشوره داشتم، دست و دلم به هیچ چیز نمی رفت. یک ریز حرف می زد و لابه لاش میوه پوست می‌کند و می‌خورد گاهی با خنده به من تعارف می کرد: « خونه خودتونه، بفرمایین!» زیاد سوال می پرسید. بعضی هایش سخت بود و بعضی هم خنده دار. او که انگار از اول بله را شنیده ، شروع کرد از آینده ی شغلی اش حرف زد. گفت دوست دارد برود سپاه، فقط هم سپاه قدس. روی گزینه های بعدی فکر کرده بود ؛ طلبگی یا معلمی. هنوز دانشجو بود. خندید و گفت که از دار دنیا فقط یک موتور تریل دارد آن هم پلیس از رفیقش گرفته و فعلا توقیف شده است. پر رو پر رو گفت: «اسم بچه هامونم انتخاب کردم: امیرحسین، امیرعباس، زینب و زهرا.» انگار کتری آب جوش ریختند روی سرم. کسی نبود بهش بگوید: «هنوز نه به باره نه به داره!» یکی یکی در جیب های کتش دست می کرد. یاد چراغ جادو افتادم هر چه بیرون می آورد ، تمامی نداشت. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ C᭄ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
آقایون و خانمای اغتشاشگر! 😡 وقتی با نفهمیتون نیروی امنیتی رو مشغول میکنید به چهارتا دانشجو و بچه احمق باید بدونید امروز شریکید در خون‌هایی که ریخته شد در حرم شاهچراغ @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 تصویری از چادر های غرق در خون....😞 بی‌شرف‌ها برای تو کوچه رقصیدنتون و سلف مختلط و هرزه بازیتون تا الان 15 نفر شهید شدند. @shahidtoraji213
🖤انالله و انا الیه الراجعون🖤 بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ/که (آن بی گناهان) به چه جرم و گناه کشته شدند؟! آیه ۹ سوره مبارکه تکویر حادثه غم انگیز حرم مطهر حضرت احمد ابن موسی(شاهچراغ) و شهــــــــ💔ــــــــــــادت تعدادی از هموطنان مومن را بمحضر حضرت ولی عصر،مقام عظمای ولایت و عموم مردم شریف ایران تسلیت عرض میکنیم.🖤 بی شک این اقدامات نه تنها خلل و مانعی در طی نمودن راه نورانی ملت ایجاد نخواهد کرد بلکه سبب مضمحل و رسوا نمودن دسیسه ها، خدعه ها و نقشه های شوم استکبار جهانی در حوادث اخیر خواهد شد. ✌️🇮🇷 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان لطفا این حمله تروریستی رو به مسئله ی مهسا امینی و اغتشاشات و برای توی کوچه رقصیدن و... ربط ندید این هدف دشمن برای شکاف قومیتی و مذهبیه! و الا چرا نرفتن تو پاساژ حمله تروریستی انجام بدن‌؟ هدف رو در رو کردن شیعه و سنی و قومیت هاست! عامل این جنایت تروریست تکفیریه که براش فرقی نمیکنه کی چه اعتقادی داره هر کسی که مثل تکفیری ها فکر نکنه محکوم به مرگه! این ها به دنبال پروژه سوریه سازی ایران هستند که اگر این اتفاق بیفته شیعه و سنی و موافق و مخالف نظام رو با هم میکشه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⇜✾ دعاےفرجـــــ✾⇝ «بسم الله الرحمن الرحیم» «الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️» ❁﴿دعاے سلامتے امامـ زمانـ (عج)﴾❁*بسم الله الرحمن الرحیم* «"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
داعش مسئولیت حمله به شاهچراغ را به عهده گرفت •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا