#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#نوار_مصاحبه_شهید_و_دوستان
#عطش
صبح روز یکشنبه بود هوا کاملا روشن شده .شهدا را در داخل یکی از سنگر ها قرار دادیم مجروحین را در چند سنگر دیگر خواباندیم صدای آهو ناله آنها قطع نمیشد . آب نبود غذا پیدا نمیشد همه تشنه بودند . با طلوع آفتاب مرداد همه خیس عرق شده بودیم . شلیک عراقی ها کمتر شده بود دقایقی بعد یک هلی کوپتر عراقی آمد . براحتی جعبه های مهمات را در سنگرهای بالای ارتفاع خالی کرد و رفت . شلیک خمپاره هاو نارنجکهای آنها شدت گرفت . ما را دقیق می دیدند . کمتر گلوله ای از آنها خطا میرفت! یکی از گلوله های خمپاره ها درست به سنگر مجروحین خورد دیگر صدای ناله ای از آنجا نمی آمد . هلی کوپتر بعدی آمد براحتی مشغول تخلیه مهمات شد یکی از بچه ها با شلیک آرپی جی هلی کوپتر را زد !
صدای انفجار مهیبی آمد بجه های که هنوز رمقی داشتند با فریاد الله اکبر به بقیه روحیه میدادند. برادر برهانی را دیدم از وضعیت عملیات سوال کردم گفت حاج حسین خرازی توی منطقه هست کار توی این محور به مشکل خورده اما بقیه محورها بخوبی پیش رفتند
بعد ادامه داد ان شاءالله امروز گردان حضرت زهرا سلام الله علیها میرسه . آب و تدارکات را با خودش میاره و عملیات رو ادامه میده . بعد به من گفت برو ببین مهمات میتونی پیدا کنی ؟ با بقیه بچه هایی که سالم بودند مشغول گشت زدن شدیم . از این سنگر به آن سنگر میرفتیم باقیمانده آب را بین بچه ها پخش کردیم . به هر نفر یک درب قمقمه آب می رسید!
هوا گرم بود گرسنه بودیم و تشنه . درحال برگشت یک خمپاره بین ما فرود آمد . حاج آقا ترکان غرق خون روی زمین افتاد . حاجی خیلی حق به گردن بچه ها داشت سریع اورا بردیم داخل سنگر چند ترکش بزرگ به او خورده بود . چندین مجروح دیگر هم توی سنگر بودند .همگی ناله میکردند . حاج آقا ترکان دست من را گرفت به من گفت تورجی یکم آب به من بده . مکثی کردمو گفتم حاج آقا هیچی آب نداریم . درحالی که از عطش حال خودش را نمیفهمید گفت بی انصاف فقط یک ذره بده . او فکر میکرد بخاطر مجروح شدنش به او آب نمیدهیم اما واقعا هیچ آبی در قمقمه ها نبود . با ناراحتی از آنجا خارج شدم به دنبال آب و مهمات بودم مشغول گشت زنی بودم که یک خمپاره به مقابل من خورد ترکش بزرگی به پای من اصابت کرد . افتادم روی زمین درد شدیدی داشتم با هرچه که بود زخم پایم را بستم . از داخل سنگری قمقه های خالی رو برداشتم برگشتم به سنگر مجروحین . حاج آقا ترکان دوباره با دیدن من داد زد آب آب .
آب همه قمقمه ها رو توی در یک قمقمه خالی کردم کل آنها شد چند قطره !!
ادامه دارد....
@shahidtoraji213
#یازهرا
#عطش
#نوار_مصاحبه_خاطرات_شهید_و_دوستان
به آقای ترکان گفتم: بیا جلو!با خوشحالی سرش را بالا آورد گردنش را کشیده و دهانش را باز کرده بود.یک ،دو،سه ...فقط پنج قطره!دهانش هنوز باز بود.اشک در چشمانم حلقمه زده بود. با خجالت گفتم حاجی تموم شد. با همان حال مجروحیت گفت:یعنی چی!مگه آب نیاوردی!توروخدا یکم آب بده دیگه چیزی نمی خوام!من هم که عصبانی شده بودم گفتم:حاجی مگه یادت رفته کربلا چی شد!اینجا هم کربلاست!
بعد مکثی کردم و با صدای بغض آلود گفتم:ببین حاجی!همه این مجروح ها تشنه اند همه ما تشنه ایم.نیروی کمکی نیومد .دشمن هم شدید داره اتیش می ریزه آقای ترکان دیگه چیزی نگفت. ساکت و آروم خوابید.یا شاید هم از هوش رفت.بعد با ناراحتی گفتم:حاجی به یاد آقا باش
#ادامه_دارد...
@shahidtoraji213
#یازهرا
#خاطرات_شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#عطش
#نوار_مصاحبه_شهید_و_دوستان
به یاد امام زمان عج.
لحظاتی گذشت من هم خسته بودم و زخمی.همان جا نشستم.یکدفعه آقای ترکان سرش را بالا گرفت باتعجب به اطراف نگاه کرد😳بعد داد زد و گفت:
آقا همین الان آقا اینجا بود همین الان!
حیرت زده گفتم:چی شده حاجی؟ نگاهی به من کرد و ساکت شد بعد گفت:می خوام نماز بخونم.در همان حالت شروع به نماز خواندن کرد.دو رکعت نماز خوابیده.بعد شروع کرد با صدای بلند شهادتین را گفت.
تحمل دیدن این صحنه ها را نداشتم😭
دیگر مجروحین هم ناله می کردند.حاج آقا ترکان شهادتین را گفت و رفت.
من بلند شدم و از سنگر خارج شدم.هنوز چند قدمی دور نشده بودم. صدای صوت خمپاره آمد.نشستم روی زمین.خمپاره روی سنگر مجروحین خورد.سنگر خراب شد دیگر صدای ناله مجروحین نمی آمد😭آن ها به آرزویشان رسیدند.
#ادامه_دارد....
@shahidtoraji213
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#عطش
#نوار_مصاحبه_شهید_و_خاطرات_دوستان
رفتم سراغ بقیه بچه ها همه سنگرها مثل هم بود.وضعیت خوبی نداشتیم.هر چند دقیقه خبر می رسید که فلانی شهید شد.فلانی مجروح شد و...
هر جا می رفتم سراغ آقای ترکان را می گرفتند.من هم می گفتم حالش بهتر شده روز یکشنبه به غروب رسید.اما خبری از گردان یازهرا س نشد.برادر قربانی وارد سنگر شد.همه ناله می کردند.همه آب می خواستند.من پرسیدم.پس این گردان تازه نفس کجاست؟!
برادر قربانی گفت:یکی از هلی کوپترهای مارو زدند.برای همین بعضی از خلبان ها نیامدند.کار انتقال نیروها به تاخیر افتاد.اما گردان در راه است.الان با فرمانده سپاه صحبت کردم.گفت:مقاومت کنید نیروی جدید تا آخر شب به شما ملحق میشه.
همه از عطش ناله می کردند.با این حال هم دلداری می دادند.همه می گفتند آب درراهه.گردان جدید داره آب و غذا میاره.
ادامه دارد...
@shahidtoraji213
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#عطش
#نوار_مصاحبه_شهید_و_خاطرات_دوستان
با دیدن مجروحین و صحبت های آن ها یکدفعه اشک از چشمانم جاری شد.دست خودم نبود.یاد کربلا افتادم
یاد بچه هایی که منتظر عمو بودند.آن هایی که به هم دلداری می دادند.می گفتند: عمو رفته برای ما آب بیاره.
شب از نیمه گذشت.کنار یکی از سنگرها خوابم برد.دقایقی بعد از خواب پریدم.لنگ لنگان راه میرفتم.زخم پایم را دیگر فراموش کرده بودم.آنقدر شهید و مجروح جابه جا کرده بودم که سرتا پایم خونی بود.سکوت عجیبی در منطقه بود.
زیر نور ماه چیزی حرکت میکرد.با دقت نگاه کردم !گروهی سمت ما می آمدند.
یکدفعه یکی از بچه ها داد زد.گردان جدید اومد .آب اومد!
بلافاصله صدای ناله مجروحان بلند شد.همه جان تازه گرفته بودند.همه می گفتند:آب! آب
#پایان_قسمت_عطش
@shahidtoraji213
fa-e-hussein-rozeh-mirza-mohammadi09-veda.mp3
7.35M
🔻روضه و مرثیه🔻
#امام_حسین علیه السلام
#وداع امام حسین علیه السلام با رسول الله صلی الله علیه و آله
#استاد_میرزا_محمدی
🔻وداع ماه رمضان و گریز به وداع امام حسین علیه السلام با پیامبر اکرم (ص)🔻
روضه وداع 🔖
#عطش
┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
#کانال_شهید_تورجی_زاده🚩
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯