eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
! هر جا دلت شڪست💔 ! هروقت اشڪے 😭از چشمت جارے شد ! هرجا امید داشتے ڪه دعایت🙏 شود ! بعد از هر ! در ! در ! در ! در بین ! یادت نرود براے امام زمانت دعا ڪنے ! آنهم و نه مثل دعا ڪن ڪه براے فرزند بیمار ، دعا میڪند مثل مرغ پرڪنده... 💔😔🙏 گفته اند امام زمان آخرین نقطه امید است ! 😭💔 @shahidtoraji213🌟 🌺 زاده 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 کتاب خاطرات شهیده زینب کمایی 🌹 روایت اول (کبری طالب نژاد، مادر شهید) زینب که به دنیا آمد، سایه بابام هنوز روی سرم بود. در همه سال‌هایی که در آبادان زندگی کردم، او مثل پدر، وحتی بهتر از پدر واقعی به من و بچه هایم رسیدگی می‌کرد، او مرد مهربان و خداترسی بود و از تهِ دل دوستش داشتم. 💙🧡💛❤️ بعد از ازدواجم هر وقت به خانه مادرم می رفتم، بابام به مادرم می‌گفت :((کبری تو خونه شوهرش مجبوره هرچی هست بخوره، اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره. شاید کبری‌ خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هرچی خواست براش تهیه کن.)) دور خانه های شرکتی، شمشاد های سبز و بلندی بود🌿🌿. بابام هر وقت که به خانه ما می آمد، در می‌زد و پشت شمشاد ها قایم می‌شد. در را که باز می کردیم، می‌خندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان می‌داد. همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دختر ها سکه می‌داد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. 😔🥀 مادرم به قولی که سال ها قبل در نجف به بابام داده بود، عمل کرد. خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه، جنازه بابای عزیزم را به برد و در زمین وادی السلام دفن کرد، در سال 47 یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آن‌ها در آنجا بود، سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت. در بین آبادانی ها خیلی از مرد ها وصیت می کردند که بعد از مرگ در قبرستان وادی السلام قم یا نجف دفن شوند. مادرم بعد از بابام در نجف، سه روز به نیابت از او، به زیارت دوره ائمه رفت. تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود. پیش دکتر رفتم، ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب. حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آن ها را خورد. با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه اورا به بیمارستان شرکت نفت رساند. 🏥 دکتر معده زینب را شست و شو داد و اورا در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ‌وقت چنین اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد. شهداء را یاد کنید با ذکر یک صلوات 🌹 (این کتاب با رضایت ناشر و نویسنده ی گرامی بارگذاری می‌شود) 🌷
هدایت شده از شهید‌مجید‌قربانخانی🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... به‌علی‌بگودلتنگ حرمم‌داره‌دیرمیشه خیلی‌وقته‌‌که‌مارونمی‌طلبی💔 کپی‌بالینک‌جایزاست🍃 @Shahid_Ghorbankhani
خونه ی امام خمینی ایشان۱۳سال باخانمشون اینجا زندگی کردند در یک اتاق ۳در۴ساده🌿👇 ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213