eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
396 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم هو خیر الرازقین
AUD-20210205-WA0033.mp3
11.2M
✔جلسه نهم امینی خواه ☆○°°°○°°°○🌿🌼🌿○°°°○°°°○☆ 🌟⭐ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
رضا هشتم فالن چیز گناهه دیگه تموم تالشمو میکردم سمتش نرم... میدونی چرا االن خیلی از بچه مذهبی ها پیگیر سایت و کانالم میشن؟میدونی چرا براشون جالبه که بفهمن من کی ام و چطوری تونستم با جوونا ارتباط بگیرم ؟ بگم چرا ؟ دلیلش سادست... من میومدم رو نفس و شیطون درون و اعمال خودم کار میکردم و هر چی تجربه داشتم رو به بقیه انتقال میدادم.در واقع چون اولین نفر خودم عمل میکردم و بعد به بقیه میگفتم حرفام نفوذ میگرفت و بخاطر همینا بود که کلی پیشنهاد های مختلف برای همکاری بهم داده میشد... اما من نمیرفتم... چون کال از کارای فرهنگی که بقیه میکنن خوشم نمیاد... اینا اگه کار فرهنگی بلد بودن وضع من این نمیشد... میخواستم خودم این کارارو جدا انجام بدم... میخواستم اول خودم به دونسته هام عمل کنم و بعد به بقیه بگم بد نباشین خوب باشین... کاری که خیلی ها نمیکنن همینه... خودشون اصال عمل نمیکنن و بعد همه رو دعوت به خدا میکنن... بعضی ها کار فرهنگی نکنن بهتره...بد تر آدمو بیزار میکنن... رطب خورده کی منع رطب کند...بخاطر همین فقط تالشم این بود که عامل به حرفام باشم و عمل کنم به دونسته هام. فرق من با بقیه این بود... بعضی ها کال از همون بچگی با نماز و قران بزرگ شده بودن...ولی من تو خونه ای بودم که همش پا ماهواره بودم و فیلم ... و خیابون و ... اما از بس تو این سالها خودسازی کردم که کمتر بچه مذهبی رو دیدم که ایمان و امیدش مثل من باشه...تا دیروز بی ایمانی در من بیداد میکرد ولی االن انقدر ایمان و اعتمادم به خدا زیاد شده بود که کسی باورش نمیشد این منم... بارها تو خیابون گشت ارشاد منو میگرفت و بخاطر تیپم میرفتم کالنتری و مامانم با شناسنامه آزادم میکرد...حاال همین آدم شد سفیر پاکی و ایمانش به خدا روز به روز داره بیشتر میشه و مراحل تکامل خودشو عالی طی میکنه... اینارو میگم تا متوجه بشید خواستن توانستن است... نگاه به شرایط اکنونت نکن...واقعا وضع من از همتون بدتر بود...تورو خدا برو سایت مطالبو بخون تا با من بیشتر اشنا بشی و بفهمی چی بود وضعیتم... همین... خواستم از سال ۹۴ خودم بگم... امیدوارم که لذت برده باشی... بهزودی میریم سراغ سال ۹۵ ادامه دارد... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
۲۸ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه 66 ʝơıŋ➘ |❥شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
"مرتضی ابراهیمی" متولد 1363 و فرمانده گردان امام حسین(ع) ملارد بود که در ناآرامی‌های منطقه ملارد برای ایجاد امنیت در آبان ماه سال 1398 و در محل اغتشاش حضور داشت و توسط چاقوی اشرار به شهادت رسید. او یکی از مدافعان حرم اهل‌بیت(ع) در سوریه نیز بود. شهید ابراهیمی فرمانده شهید مدافع حرم، عباس آبیاری و همرزم شهید مصطفی صدرزاده و شهید محمد آژند بود. این شهید 35ساله ساکن شهریار بود که از او در هنگام شهادت دو فرزند 40روزه و 7ساله به‌یادگار مانده است. اعرابی، مادر شهید مرتضی ابراهیمی از خصوصیات اخلاقی فرزندش می‌گوید: از بچگی در هیأت امام حسین بزرگ شد، شوخ‌طبع بود و با همه شوخی می‌کرد، بگو و بخند زیادی داشت، دل هیچ کس را نشکست. هیچ کس از او بدی ندید و همه وقتی خبر شهادتش را می‌شنوند ناراحت می‌شوند. خدا را شکر که به بالاترین درجه‌ای که می‌توانست یعنی شهادت رسید. لیاقتش شهادت بود، اگر می‌مرد برای ما تأسف داشت، نوکر و مداح امام حسین(ع) بود، همیشه در هیأت برای امام حسین(ع) می‌خواند، نمی‌دانم امسال چه‌چیزی و چگونه خواند که عین علی اکبر امام حسین(ع) به شهادت رسید و او را اِربا اِربا کردند. او ادامه می‌دهد: عازم سوریه بود که گفته بودند "جا پر شده، برگردید و بار دیگر اعزام شوید."، عاشق حضور در میدان سوریه بود، اما در تهران شهید شد فرمانده گردان بود، با سربازانش که داشتند در منطقه گشت می‌زدند، سربازان گفتند "شما جلو نروید و در منطقه بمانید"، اما او گفته "من جلوتر می‌روم تا اگر خطری باشد من با آن مواجه شوم."، جانش را در دستش گرفت و رفت تا سربازانش به خطر نیفتد
روزۍ‌ڪه‌۱۴۴۰دقیقه‌است‌و‌ما . . . نتونیم‌حداقل‌پنج‌دقیقه‌قرآن‌بخونیم یعنۍ‌محرومیتـ...💔 از‌قرآن‌گوشہ‌ۍ‌طاقچہ‌ڪلی‌پیام‌سین‌نشده داریم..!! ʝơıŋ➘ |❥شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
دنیا تو واقعا خیلی نامردی… مارو مشغول خودت میکنی تا از ابدیت جا بمونیم… آره..تو مارو به خودت مشغول میکنی تا یادمون بره یه ابدیت قراره اون دنیا زنده باشیم … ای دنیا…. تو کاری میکنی که یادمون بره ما مال اینجا نیستیم… اینجا تهش میخوای ۶۰ سال زنده باشی…ولی اون دنیا میلیاردها میلیارد سال قراره زنده باشیم… تو گول میزنی مارو…. ای دنیا… ای دنیای جادوگر… همه ما خوابیم… بعد مرگ بیدار میشیم… اون دنیا همه گریه میکنن و میفهمن که این دنیا خیلی موزی بود… خدایا گناه های مارو ببخش که گول دنیارو خوردیم.. بعضی وقتا اشکم در میاد… حس میکنم همه چیزا الکیه… یه فیلمه زودگذره… بچه ها… من خیلی ناراحتم… ناراحتم از خودم… که چرا زودتر به این نرسیدم که دنیا همه چیش بازیه… امروز وقتی داشتم قران میخوندم دیدم خدا هم همین نظر رو داره… وَمَا هَٰذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (۶۴ عنکبوت) زندگیِ این دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست و زندگیِ سرای آخرت است که زندگی واقعی است. کاش این را می‌دانستند. رضا 😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش ҉ ✬شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
این دنیایی که خیلیا بخاطره لذتاش گناه میکنن و قیده خداشونو میزنن تو یه سیاره ی فسقلی به اسم زمینِ که بودنو نبودنش تو کهکشان راه شیری هیییچ فرقی نداره تازه اونم کهکشانی که خودش خیلی کوچولوعه و جزوه ۳۵۰میلیاااارد کهکشان تو کائناتِ و.... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
〰🗯 حسین خرازی نشست ترک موتورم و گفت: برو.. بین راه به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش میسوخت...  فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!... من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم... گونی سنگرها را بر می داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا "ضجه و ناله" نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد... -خدایا! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم‌کنی!... خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام روطرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه!. این سوزش برای امام زمانه!... برای ولایته! اولین بارحضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!» آتش که به سرش رسید، گفت: « خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم... . لااله الا الله و....... خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم!...» یک لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!. بقیه هم اوضاع شان به هم‌ریخت.... حال حاج حسین خرازی از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: «خدایا! ما جواب اینا رو چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟» زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم... تمام مسیر را پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و" آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد." منبع: سایت لشگر 14امام حسین(ع) شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
توکتابِ‌ اومده‌که: [.._هرچی‌من‌ ‌انجام‌دادم، اینا ‌نوشتن..._] • شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji